eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
115 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان اول: هدیه اجباری: ژانر:عاشقانه_اجتماعی_مذهبی_تراژدی 🌷🌷🌷 رمان دوم: تنها میان داعش ژانر:عاشقانه_مذهبی_داعشی 🌷🌷🌷 رمان سوم: خداکند که تو بیایی: ژانر_مذهبی 🌷🌷🌷 رمان چهارم: پلاک پنهان: ژانر:عاشقانه_مذهبی 🌷🌷🌷 رمان پنجم: بیسیمچی عشق: ژانر:عاشقانه_مذهبی 🌷🌷🌷 رمان ششم: آدم و هوا: ژانر:عاشقانه_اجتماعی _مذهبی🌷🌷🌷 @religiousgirlss ایدیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق!😇 حواست‌بہ‌جوونیت‌‌باشه، نکنہ‌‌پات‌‌بلغزه... قرار‌ه‌‌با‌‌‌این‌‌پاھا‌‌ تو‌‌گردان‌‌صاحب‌الزمان‌‌باشۍ!☺️❤️ اللّٰهُمَــ ؏ـَـجِـلْ لِوَلیـِـڪَ الْفَرَّج💚 (عج) @religiousgirlss
❌ قشنگه🙃بخونید❤️🍃 یه موتور گازے داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگےازخاطرات‌شهیدمجیدزین الدین🌟
اگه‌به‌اطرافت‌نگاه‌کنی‌میبینی‌که‌چقدر خوشبختی‌فقط‌کافیه‌دقت‌کنی😌🌿 🔍 @religiousgirlss
•••🧐 فیسبوک : آخرین بازدید ؛ 10 دقیقه قبل تلگرام : آخرین بازدید ؛ 8 دقیقه قبل اینستاگرام : آخرین بازدید ؛ 12 دقیقه قبل قرآن : آخرین بازدید ؛ رمضان سال گذشته! اَلَم یَانِ لِلَذینَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللَه آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دل های مومنان برای خدا خشوع کند...؟! ♥️
💙°| Today's War Does Not Want Weapons | Chador | Want💙✨ جنگ امروز اسلحہ نمےخواهد | چآدُر | مےخواھد💙✨
ممنون عزیزم چشم اگه بقیه هم موافقت کردن میزارم 🌸
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بسیارے از آنچہ امروز داریم همان دعاهایے بود ڪہ فڪر میکردیم خدا آنها را نمے‌ شنود(: . ⊰•بوے‌عطرخدا•⊱
نام رمان:حجاب من نویسنده: zeind.z ژانر:#عاشقانه#مذهبی خلاصه: ژینب یه دختر گیلانیه یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در ۱۱سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر انتخاب کرده دخترک قصه ما بزرگ میشه غافل از اینکه از ۹سالش بوده یه حساییی نسبت به پسر عموش پیدا کرده و روز به روز دختر مهربون ما عاشق و عاشق تر میشع،اما میفهمه که پسر عموش یه نفر دیگرو دوست داره و به دختر داستانمون میگه که .....
ضعیف نباش 😃💛
ممنون عزیزم چشم اگه بقیه هم موافقت کردن میزارم 🌸
عزیزم من رمان هدیه اجباری میزارم تو گروه به خاطر شما البته PDF. و روزانه رمان حجاب من رو میزارم ❤
رمان هدیه اجباری امیدوارم خوشتون بیاد 🌸💗
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 گوشمو به تلفن نزدیکتر کردم تا بتونم صداشو بشنوم اما دریغ ... مامانم با دستش منو به آرومی هول داد که عقبتر برم منم که دیدم تلاشم برای شنیدن صداش بی فایدس بیخیال شدمو رفتم سرمیز و مشغول خوردن عصرونم شدم -زینب مامان چته نزدیک بود لهم کنی پشت تلفن. زن عموت بود. -خوب چی میگفت؟! -هیچی حرفای همیشگی .تو هنوز عصرونتو تموم نکردی؟ پاشو پاشو برو درستو بخون کنکور داری مثلا. میزو جمع کردمو بعد از خورد چاییم به اتاقم رفتم کتابمو باز کردم تا مشغول خوندن بشم که قیافش اومد جلو چشمم. سرمو تکون دادم تا فکرمو متمرکز کنم و مشغول خوندن شدم. به ساعت نگاه کردم ۹ شب شده بود کش و قوسی به بدنم دادمو رفتم تو پذیرایی که دیدم بابا اومده بود سلام کردمو به آشپزخونه رفتم تا به مامان کمک کنم . برگ کاهویی از ظرف سالاد برداشتم _مامان کمک نمیخوای؟ -چرا مامان میزو بچین. چشمی گفتمو میزو چیندم و بابا رو صدا کردم تا بیاد برای شام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 بعد از خوردن شام مسواک زدمو گرفتم خوابیدم فردا صبح باید میرفتم مدرسه... صبح با صدای بابا از خواب بیدار شدمو و چون خیلی خوابم سنگینه ساعت فقط کارساز نیست 😁 چند دقیقه به همون منوال گذشت تا صدای اذان به گوشم رسید بعد از گذشت چند دقیقه بالاخره دل از رخت خواب کندمو بلند شدم و رفتم دستشویی . تو اینده دستشویی به صورتم نگاه کردم چشمای قهوه ایم پف کرده بودنو شده بودن عین تخم مرغ 😵 یه مشت اب سرد زدم به صورتم تا چشمام بهتر بشم و مثل اینکه موفقم بودم 🤪 وضو گرفتم اومدم سجادمو صورتی نازمو باز کردم از عمق وجودم نماز خوندم بعد نشستم دستامو بردم بالا سمت خدای مهربونم یه ثلوات فرستادم تا حرفام به سمت اسمون برن و شروع کردم به راز و نیاز با معبود دوست داشتنیم و استغفار کردم بابت همه ی گناهام . از خدا خواستم کمکم کنه و مهم خودش و اهل بیتشو بیشتر و بیشتر به دلم بندازه،این کار هر روزم بود .😇سر همه ی نمازام اینو از خدا میخواستم چون دلم میخواست مهرشون تو دلم هزاران برابر بشه ♥️🍃
رمان هدیه اجباری گذاشتم عزیزم ولی اخر هر هفته یه PDF کامل میزارم تو گروه تا اوقات فراغتون و اگه دوست داشتین با رمان پر کنید ❤❤❤
خواهش میکنم ❤ و ممنون برای انرژی خوبی که دادی خدا حفظت کنه ❤🌹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 وقتی از سجاده بلند شدم صورتم کاملا خیس بود به ساعت نگاه کردم ۶ شده بود کارامو کردم که به مدرسه برم آماده شدم و طبق معمول دیر کرده بودم و ساعت یه ربع به ۸ بود که زنگ زدم به آژانس و رفتم مدرسه یواشکی به همه طرف سرک کشیدم و مواظب بودم ناظممون نباشه . اوف بالاخره این ۳۸ پله ی لعنتی تموم شد و رسیدم طبقه دوم رفتم سمت کلاس دعا دعا میکردم که معلممون سر کلاس نباشه ولی از شانس خوشکل و گل من گلی من سرکلاس مشغول درس دادن بود 🥺دیگه کم کمک داشت گریم میگرفت دیدم چاره ندارم باید میرفتم پیش ناظممون تا برگه بگیرم ولی میدونستم این دفعه دیگه حسابمو میرسه و پستمو قلفتی میکنه و با این سابقه درخشانم 😌(خخخخ تازه افتخارم میکنم بهش من دیگه چه پرویی هستم 😂😅) با قدم هایی لرزان به سمت دفتر رفتم خانم ریاحی مستقدم مدرسمون با کمی فاصله کنار در ایستاده بود برگشت سمتم و گفت: خانم ریاحی_سلام خوبی زارعی بیا تو من_سلام مرسی رفتم تو و سلام کردم . خانم ناظم_سلام به به خانم زارعی چه عجب بالاخره قدم روی چشمای ما گذاشتین اخه دختر تو خجالت نمیکشی اینقدر تاخیر میکنی؟ یه لبخند ژکوند زدم و با مظلومیت بهش نگاه کردم(خیلی ترسیده بودم میترسیدم این دفعه بهم برگه بده)🥺 خانم ناظم_قیافتو اینطوری مظلوم نکن اخه من با این همه تاخیر تو چه کنم زارعی 🤦‍♀️؟؟؟
آموزش بستن روسری 👇 👇 دقت کنید هر مدلی برای هر جایی مناسب نیست ☺️ 👌
ماه رمضان😍 :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهتره توی ماه رمضان بیشتر حواسمون جمع کنیم و تو ماه از خدا بابت تمام گناهانمون استغفار کنیم اگر از ته ته دلمون باشه خدای بخشندمون حتما میبخشمون و بیاین دعا کنیم امام زمانمون(عج)زودتر ظهور کنن و خداوند تو این ماه پر برکت بیشتر به دعاهامون توجه میکنه ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم باید برم 🍃 آره برم سرم بره🍃 نزارم هیچ حرومی 🍃 طرف حرم بره🍃 ولی دختر که باشی آرزوش به دلت میمونه🙂💔