eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
115 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ هم‌دررکاب‌ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) شمشیرزد وحتی شد امادرآخر شد حسین‌ابن‌علی(علیه‌السلام) توقتل‌گاه پس جوجه‌روآخرپاییزمےشمرن خیلےکاردرستے خیلےخوبے خیلےباتقوایے 🤲 ببین چےمےشه :) اَللهُم اَجعل عَواقِب اُمورَنا خَیراً...♥️
panahian-clip-khodet-ra-aadam-hesab-kon.mp3
2.2M
🌱 خودت رو آدم حساب کن! ⛔️ خود تحقیری ممنوع ⛔️ 👈🏻 ما برای خدا مهم هستیم، نظر ما برای خدا مهم است •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۱۱_۰۷_۲۰_۲۴_۲۶_۳۴۳.mp3
5.64M
ویژگی های بچه هیئتی ها حرف دارم امشب بزنم برا همه‌ی هیئتا حتما گوش بدین با نوای سید رضا نریمانی •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
​❇️آیت الله قاضے(ره): #-مـحــــــال است… 💠انسانے به جز از راه “سیدالشهدا"«علیه السلام» به مقام توحید برسد. 💠سریان فیوضات و خیرات از مسیر “حضرت سیدالشهدا"«علیه السلام» است. 💠و پیشکار این فضیلت هم “حضرت قمر بنے هاشم اباالفضل العباس"«علیه السلام»است.  
توی‌نمازجماعت‌همیشه صف‌اول‌می‌ایستاد. همیشه‌توی‌جیبش‌مهروتسبیح‌تربت‌داشت. گاهی‌وقت‌ها‌که‌به‌هر‌دلیلی توی‌جیبش‌نبود،موقع‌نماز درحسینیه پادگان‌د‌نبال‌مهر‌تربت‌می‌گشت. وقتی‌که‌پیدا‌می‌کرد، این‌شعررازمزمه‌می‌کرد: {تاتوزمین سجده ای،سربه‌هوا‌نمی‌شوم...}
سلام دوستان ما رو به 225 برسونید ان شاالله در این امار براتون رمان میزارم
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ °•° | 💕 🍄 ‌‌‌‌‌‌‌‌ @religiousgirlss
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ تم 💜🌈 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡@religiousgirlss
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ مشکی-سبزآبی🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡@religiousgirlss
اینم سه تا تم خوشکل تقدیم شما 😇🌹
🍁🍁🍁🍁 دلـ💔ـے تو‌شلوغےعاشورادرکربلا،ديدم‌زنےباعباے عربےروبروےحرم‌سيدالشهدا🧕🏼⃟🕌 بالهجہ‌وكلام‌عربےباارباب‌ سخن‌ميگويد🙂⃟✋🏽 عربےراميفهميدم☺️⃟🔍 زنِ‌عرب‌میگفت😢⃟💔 آبرويم‌رانبر،بہ‌سختےاذن‌زيارت‌از شوهرم‌گرفتہ‌ام🤒⃟🥀 بچہ‌هايم‌راگم‌كرده‌ام😰⃟💔 اگربابچہ‌هابہ‌خانہ‌برنگردم😱⃟🥀 شوهرم‌مراميكشد😭⃟✋🏽 گريہ‌ميكردوباسوزِنجوايش‌اطرافيان‌ هم‌گريہ‌ميكردند😭⃟🎈 كم‌كم‌لحن‌صحبتش‌تندشد😓⃟🍃 توخودت‌دخترداشتے🙂⃟🖤 جان‌سہ‌سالہ‌ات‌كارےبكن🙁⃟💔 چندساعت‌است‌گم‌كرده‌ام‌ بچہ‌هايم‌را😔⃟💔 كمےبہ‌من‌برخورد😕⃟👎🏽 كہ‌چرااين‌طورداردباامام‌حسين‹ع› حرف‌میزند🤧⃟🌪 ناگهان‌دوكودک‌ازپشت‌سرعبايش‌ راگرفتند😇⃟✋🏻 يُمّايُمّاميكردند🙂⃟ زن‌متعجب‌شد😳⃟🔍 باخودگفتم‌لابدبايدالان‌ازارباب‌ تشكرکند☺️⃟🌱 بچہ‌هايش‌رابہ‌اودادند🧒🏻⃟👦🏻 امابیخيالِ‌ازبچہ‌هاےتازه‌پيداشده‌ دوباره‌روبروےحرم‌ايستاد😢⃟🥀 شدت‌گريہ‌اش‌بيشترشد🤒⃟🔍 همہ‌تعجب‌كرده‌بوديم😳⃟🔭 رفتم‌جلووگفتم🚶🏿‍♂⃟✨ خانم‌چراهنوزگريہ‌ميكنے🤔⃟🗝 خداراشاكرباش☺️⃟🤲🏽 زن‌باگريہ‌عجيبےگفت😭⃟💔 من‌ازصاحب‌اين‌حرم‌بچہ‌هاےلالم‌راكہ‌ لال‌مادرزادبودندخواستہ‌ام😭⃟🥀 امانہ‌تنهابچہ‌هايم‌رادادند🙂⃟❤️ بلكہ‌شفاےبچہ‌هايم‌راهم‌امضاكردند☺️⃟ اللهم‌الرزقنازیارت‌الحسین‹ع›ᬼ😔🥀 • ♡@religiousgirlss
•°•°•🍃🌸🍃•°•°• {⭐️🍀} {✨🌈} {💜 }↯ ♡@religiousgirlss
•°•°•🍃🌸🍃•°•°• {⭐️🍀} {✨🌈} {💜 }↯ ♡@religiousgirlss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• {⭐️🍀} 🌼 {💚}↯ 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
🍁: °🖤° ♡خدایا🙏 سـرِ بزنگاه رسیدے دستم را گرفتۍ🤝 تاجۍمشڪۍ👸🏻 برسرم‌نهادےوگفتۍ: اشرف‌مخݪوقات‌بودنت‌بہ‌ڪنار👑 🌺تو دُردانہ عالَمے❤️ 🌺دخترۍ🧕🏻 خودت را نمایان نڪن🚫 تمام مۍشـوی…☺️🌹↓←↓ 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
🍁: ⸾⸾📻📞•• شَھادَت‌داستان‌ِماندِگار؎ِآنانۍاَست ڪِہ‌دانستَنددُنیاجا؎ِماندَن‌نیست 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
🍁: خاطرات 🌷🕊 راوے: علے مرعے{دوست شہید} احمـد خیلے دوست داشت ازدواج ڪند و اعتقاد داشت ڪہ مادرش باید دختر مناسبے برایش انتخاب ڪند، چون بہ انتخاب مادرش اعتماد داشت. دین، مذهب، حیا و غیرت به او اجازه نمےداد ڪہ براے ازدواج با دخترے در ارتباط باشد...!🌸💕 🍁: 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ اخ اقاجان شما اگه نبودی ما چیکار میکردیم 🌸بمونین برامون 😍 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
چنددقیقه بعددیدم پیام داد _کجارفتین؟🤔 *بله؟😐 _هستین *بله😐 _اهل کارفرهنگی هستین آبجی؟🤔 *بله اگه شرایطم جورباشه و بتونم اره _بامرکز.......آشنایی دارین *اره چندباری به گوشم خورده اسمش ولی شناخت زیادی ندارم _من اسمم سبحان(اسامی غیرواقعی)🙂 مسئول جذب این مرکزم‌.میخوایدیه توضیحی بدم تااگه علاقه داشتیدعضوبشید؟ . بنظرم اومد یه توضیح ساده ومعمولی که اشکال نداره در ضمن ماکه حرف خاصی نمیزنیم پس شروع کردبه توضیح دادن...... دراین بین ازم اسم وسن وتحصیلاتموپرسید نمیخواستم بگم ولی دیدم کاری نمیتونه بکنه که. حالااسم وفامیل وسن که چیزی نیست پس گفتم:(رضوانه۲۰سالمه و......درس میخونم)😶 تاسن ورشته موگفتم برام نوشت _چه جالب 😃منم همسن شماهستم وهمین رشته وخلاصه گفتگوی ما ازهمین جملات شروع شد ازدرس📙 وکارش 👨‍🔧پرسیدم ازدرس📕 وفضای کارم👩‍🔧 پرسید منی که هرپسری👦 بهم ریکوئست میداد،ندیده ونخونده طرف روبلاک🚫 می کردم، حالاداشتم بایه پسرصحبت میکردم. . وسط صحبت هامون ازش پرسیدم برنامه ت واسه آیندت چیه؟ گفت میخوام ازدواج کنم👰🏻🤵🏻 گفتم چیییییییی😳😳😯؟؟؟؟تواین سن😮؟ _اره مگه چیه؟شماکه مذهبی هستین چرافکرمیکنین تواین سن ازدواج کردن زوده؟ *به نظرمن ۲۰سال واسه یه پسرکمه که بخوادتواین سن ازدواج کنه.مگه اینکه یه دختر۱۵،۱۶ساله روبگیره _ یعنی شماکه۲۰سالته بایه پسر همسن خودتون ازدواج نمیکنی؟ قاطع گفتم نه... . تقریبایکی دوساعت صحبتمون طول کشیدوخیلی چیزادرموردکارش ودرسش وهمون مرکزبهم گفت منم درموردخونوادم،کارم،درسم و..... براش توضیح دادم. بعداین مدت دیگه خداحافظی کردم وباخودم گفتم خب دیگه تموم شد.ولی نمیدونم چرادستم نمیرفت سمت بلاک🚫 رفتم دیدم چقدرررررر باهم حرف زدیم چت هاروبالاوپایین کردم،بعضیاروخوندم،بعضیاروپاک کردم باخودم گفتم من چرابایدبایه نامحرم حرف بزنم؟؟؟؟؟😭 وخیلی شدیدپشیمون شدمواحساس گناه کردم 🥺😦 شب خیلی حالم گرفته بود😰 حس بدی داشتم😢 تانیمه شب بیداربودم وباهزاربدبختی خوابم برد این داستان ادامه دارد... ✨ صلوات برا بخش کننده رمان یادت نره رفیق😉💕 اگر خواستید برا کانالاتون این رمان قشنگ روبزارید هیچ مشکلی نداره ادمینم کنید خودم براتون بزارم☺️♥️ ایدیم👇🏻 @Ye_Dahe_Hashtady
صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬 ولی سعی کردم بهش فکرنکنم وبه کارام برسم صبحونه خوردم🍳،وسایلمومرتب کردم،کاراموکردم نمازظهرشد،نمازموخوندم نزدیک ساعت یک ونیم ظهر بودکه گوشی رو برداشتم📱 دیدم ساعت۱۱شب🕚 پیام داده بوده:شب بخیر😇 همین.... وهمین دوکلمه حال وهوای منو بهم ریخت دختری نبودم که کمبودمحبت داشته باشم💞 ولی خب .... توهمون حال وهوابودم که یهوپیام داد _سلام🥰 *سلام _ظهربخیر😇 *ممنون _آدم تاالان میخوابه بنظرت؟🤔 *تاالان خواب بودی مگه؟ _شمارومیگم بانو🙂 *آهان من...من ازساعت۹بیدارم🕘 یه ذره سرم شلوغ بودوقت نمیکردم گوشیموبردارم. _اهان.خب پس کاراتوکردی؟ *بله _خب خداروشکر.راستی؟ *بله؟ _توچرابه من نمیگی جانم؟🤔 *چرابایدبهتون بگم جانم؟😳 _همینطوری *من وشمانامحرمیم.خودتون هم اگه میگیدمذهبی هستین پس بایدهمچین چیزایی رومراعات کنین. _باشه بابا،چشم،چرادعوامیکنی؟ *حرفی که میخواستید روبزنید.من کاردارم بایدبرم _خواستم دلیل اصلی مخالفتتو باازدواج یه پسر،توسن کم بدونم.واقعاچرافکرمیکنی من بچه ام؟👶🏻 *من فکرنمیکنم شما بچه هستین.گفتم ازنظرمن این سن کمه. همینطورسوال پیچ کردمنو ودوباره مثل روزقبلش حدوددوسه ساعت درگیرچت شدیم. چندمدتی بودکه باسبحان آشناشده بودم وتقریباوابسته🙀 ولی اصلاعلاقه ای نداشتم🤖 فقط وقتی حوصله ام سرمیرفت باهم چت میکردیم وحرفای معمولی میزدیم. دیگه حرف زدن بایه نامحرم برام سخت نبود😖 خیلی راحت شما به تو تغییرپیداکرده بود😱 ومن خیلی اروم تبدیل شدم به کسی که بدون ذره ای استرس واحساس گناه داره بایه نامحرم چت میکنه....🤯🥴😣 این داستان ادامه دارد... ✨ صلوات برا بخش کننده رمان یادت نره رفیق😉💕 اگر خواستید برا کانالاتون این رمان قشنگ روبزارید هیچ مشکلی نداره ادمینم کنید خودم براتون بزارم☺️♥️ ایدیم👇🏻 @Ye_Dahe_Hashtady
با لینک یا فوروارد کنید پاک میشه🚶‍♂