#گناه_ممنوع
#قسمت_سوم
صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬
ولی سعی کردم بهش فکرنکنم وبه کارام برسم
صبحونه خوردم🍳،وسایلمومرتب کردم،کاراموکردم
نمازظهرشد،نمازموخوندم
نزدیک ساعت یک ونیم ظهر بودکه گوشی رو برداشتم📱
دیدم ساعت۱۱شب🕚 پیام داده بوده:شب بخیر😇
همین....
وهمین دوکلمه حال وهوای منو بهم ریخت
دختری نبودم که کمبودمحبت داشته باشم💞 ولی خب ....
توهمون حال وهوابودم که یهوپیام داد
_سلام🥰
*سلام
_ظهربخیر😇
*ممنون
_آدم تاالان میخوابه بنظرت؟🤔
*تاالان خواب بودی مگه؟
_شمارومیگم بانو🙂
*آهان من...من ازساعت۹بیدارم🕘 یه ذره سرم شلوغ بودوقت نمیکردم گوشیموبردارم.
_اهان.خب پس کاراتوکردی؟
*بله
_خب خداروشکر.راستی؟
*بله؟
_توچرابه من نمیگی جانم؟🤔
*چرابایدبهتون بگم جانم؟😳
_همینطوری
*من وشمانامحرمیم.خودتون هم اگه میگیدمذهبی هستین پس بایدهمچین چیزایی رومراعات کنین.
_باشه بابا،چشم،چرادعوامیکنی؟
*حرفی که میخواستید روبزنید.من کاردارم بایدبرم
_خواستم دلیل اصلی مخالفتتو باازدواج یه پسر،توسن کم بدونم.واقعاچرافکرمیکنی من بچه ام؟👶🏻
*من فکرنمیکنم شما بچه هستین.گفتم ازنظرمن این سن کمه.
همینطورسوال پیچ کردمنو ودوباره مثل روزقبلش حدوددوسه ساعت درگیرچت شدیم.
چندمدتی بودکه باسبحان آشناشده بودم وتقریباوابسته🙀
ولی اصلاعلاقه ای نداشتم🤖
فقط وقتی حوصله ام سرمیرفت باهم چت میکردیم وحرفای معمولی میزدیم.
دیگه حرف زدن بایه نامحرم برام سخت نبود😖
خیلی راحت شما به تو تغییرپیداکرده بود😱
ومن خیلی اروم تبدیل شدم به کسی که بدون ذره ای استرس واحساس گناه داره بایه نامحرم چت میکنه....🤯🥴😣
این داستان ادامه دارد... ✨
صلوات برا بخش کننده رمان یادت نره رفیق😉💕
اگر خواستید برا کانالاتون این رمان قشنگ روبزارید هیچ مشکلی نداره ادمینم کنید خودم براتون بزارم☺️♥️
ایدیم👇🏻
@Ye_Dahe_Hashtady
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
#قسمت_سوم
مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخانه برگرداندم و گفتم: مامان من با زهرا میرم جایی. یه کلاسه ثبت نام کنه!
-برو ولی زود بیا، تا قبل ۶ خونه باش.
زهرا ایستاده بود جلوی در. سلام کردم و دست دادیم. تا ایستگاه اتوبوس پیاده رفتیم. سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس خلوت بود. آخر اتوبوس نشستیم. درحالی که کارت اتوبوس را در کیفم جا میدادم گفتم: نگفتی کجا میخوای ببری منو؟
-نمیشه که!مزش میره! صبر کن یه ذره!
اتوبوس نگه داشت. زهرا بلند شد و گفت: پاشو همین جاست.
درحالیکه از اتوبوس پایین می پریدم به روبرویم نگاه کردم، با سردر گلستان شهدا مواجه شدم. با بی میلی نگاهی به سردر و مزارها انداختم و گفتم: دوست ما رو باش! منو آوردی قبرستون؟
زهرا خندید و گفت: بیای تو نظرت عوض میشه! اینجا خیلی با قبرستون فرق داره!
وارد شدیم. زهرا در بدو ورود دستش را روی سینه اش گذاشت و به تابلوی سبزی خیره شد و روی آن را خواند. بعدا فهمیدم زیارتنامه شهداست. من هم به تابلو نگاه میکردم و سعی داشتم با عربی دست و پا شکسته ای که بلد بودم معنای عبارات را بفهمم: درود بر شما ای اولیا خدا و دوستداران او… رستگار شدید، رستگاری بزرگی، کاش من با شما بودم و با شما رستگار میشدم…
به خود لرزیدم و احساس عجیبی پیدا کردم. انگار کسی صدایم میزد. زهرا گفت: بریم زیارت کنیم.
-مگه امامزاده ست؟!
فقط خندید. راه افتادیم به سمت مقصدی که زهرا میخواست. بین راه چشمم خورد به بنری که روی آن نوشته بود: “شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.” آنجا دیگر درنظرم مانند قبرستان نبود. حس کردم کسی انتظارم را می کشد….
#ای_که_مرا_خوانده.ای
#راه_نشانم_بده
& ادارمہ دارد ........
🍁:
🍁:
•°•°•🍃🌸🍃•°•°•
『@religiousgirlss』
----------------------❀------------------
⇦"دخترانزهرایـے♡ پسرانعلوـے!"
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_دوم بخش اول از گذشتههای دور حکرمت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه
#خاطرات_مستر_همفر
#قسمت_سوم
رشوه فساد اداری و سرگرمی با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامهریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:
۱_ نیروی اسلام در جان فرزندانش، یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است همچنان که اسلام در جان یک مسلمان، همانند مسیحیت در دل کشیشیها و راهبان میباشد، که جان میدهند ولی دست از مسیحیت برنمیدارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتر است زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس میدانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم.
وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان اینگونه مینگرید؟
در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله میخواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنها احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنانچه حکومتها هرگاه
از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار میدهند تا دوباره مطیع و فرمانبردار گردد. منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرا میگیرد، حتی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بودهاند.
به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوّت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس میدانید؟
او گفت: به دو دلیل، نخست این که آنها پیامبری محمدﷺ را انکار میکنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبر است، ما در برابر آن میگوییم که شما مسیحیان نجس هستید. زیرا بر مبنای عقل، هر کسی آزار رساند، میتوان او را آزار داد.
دوم آنکه آنها به پیامبران الهی نسبتهای ناروا میدهند، مثلاً میگویند مسیح شراب مینوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.
من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمیگویند، او گفت: تو نمیدانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آنکه میدانستم این مرد در مورد دوم دروغ میگوید سکوت کردم، البته او در مورد اول درست میگفت و من نمیخواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامعه مسلمانی بودم و میترسیدم که به من مشکوک شوند، از اینرو همواره از مسایل جنجالی دوری میجستم.
۲_روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است. غرور سروری حتی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی انسان را به سوی برتری میخواند. ما هم نمیتوانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروری گذشته آنها در شرایط ویژهای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و بازنخواهد گشت.
۳_ما اطمینان نداشتیم که عثمانیها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامههای سلطهگرانه ما را در هم نریزند. البته این دو حکومت چنان که اشاره شد بسیار ناتوان شده بردند امّا وجود یک حکومت مرکزی با حاکمیت و پول و اسلحه که مردم فرمانبردار آن بودند امری نگران کننده است.
#ادامه_دارد…