eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت58 نقطه ی مشترک طبقه بالاباطبقه پایین،صدای بچه هایی بودکه درطول روزازکوچه می آمد.خانه ی مادرمحله ی پرترددقزوین،یعنی خیابان نواب بود. داخل کوچه همیشه بازی وشیطنت ودعوای بچه های محل به راه بود.تازه فصل امتحانات شروع شده بود.نشسته بودم وکتابم رامرورمیکردم. ازبس سروصدازیادبود،یک صفحه راپنج بارخواندم،ولی متوجه نشدم صدای بچه هاحواسم رابه کل پرت میکردونمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکزکنم.کتابم راپرت کردم ونشستم یک دل سیرگریه کردم.گفتم:"اینجاجای درس خوندن نیست!"دوره مجردی هم همین طورحساس بودم.گاهی مواقع شبهایی که امتحان داشتم ومهمان می آمدمیرفتم داخل انباری درس میخواندم! این طورمواقع حمیدنقش میانجی رابازی میکرد.شروع میکردبه صحبت:"آروم باش خانم.آخه این بچه هااین طوری بانشاط بازی کنن خوبه یاخدای ناکرده مریض باشن وتوی خونه افتاده باشن؟ این طوری پرجنب وجوش باشن خوبه یابرن سراغ بازی های کامپیوتری وموبایل؟فردابچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رومیزنی؟"باحرفهایش آرامم میکرد.کم کم دستم آمده بودکه بهترین ساعت مطالعه ودرس خواندن نیمه شب است. موقع امتحانات ساعت دوازده شب به بعدشروع میکردم به درس خواندن،چون این ساعتهاازسروصدای داخل کوچه خبری نبود. باهمین روش توانستم برای اولین امتحانم کتاب چهارصدصفحه ای رامرورکنم. بعدازامتحان خوشحال ازاینکه توانستم به اکثرسوالات جواب درست بدهم راهی خانه شدم.وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاقهاوآشپزخانه رادودگرفته است.گفتم حتماحمیداسپنددودکرده،ولی این دودخیلی بیشترازاسپنددودکردن بود!بارفتن به آشپزخانه شصتم خبردارشدکه حمیددسته گل به آب داده است. دیدم بله!گوشه ی فرش آشپزخانه سوخته است.پرسیدم:"حمید!این دودبرای چیه؟گوشه ی فرش چراسوخته؟"جواب داد:"دوست داشتم تاقبل ازاینکه توبیای اسپنددودکنم،ولی یهواسپنددونی ازدستم روی فرش افتادو گوشه ی فرش سوخت." دعواکردن هایم بیشترحالت شوخی وخنده داشت.گفتم:"چشمم روشن.توجهازم روناقص کردی.بایدجفت همین فرش روبخری."سوختن فرش به کنار،تادوروزحوله به دست این دودراازپنجره هابیرون میدادم. هرکس می آمد خانه مافکرمیکردکل خانه آتش گرفته!ایام محرم بااینکه هواتقریباسردشده بودباموتورشبهامیرفتیم هییت خودمان.شب تاسوعابه شدت هواسردشده بود،ولی بااین حال بازهم باموتورراهی شدیم.حمیدبه شوخی گفت:"الان کسی روبانانچیکوبزنن ازخونه درنمیاد،اون وقت ماباموتورداریم میریم هییت. "دستش راگذاشت روی زانوی من گفت:"فرزانه!پاهات یخ زده؟غصه نخور.خودم برات ماشین میگیرم دیگه اذیت نشی."دستم راگذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید.حمیدهم یک دستش راگذاشت روی دست من.کنارسرماوسوزشبانه ی هوای پاییزی قزوین،تنهاچیزی که دلم راگرم میکردمحبت دستهای همیشه مهربان حمیدبود. آن شب هم مثل همه ی شبهای دیگری که به هییت میرفتیم خیلی سینه زده بود.میان دارهییت خیمه العباس بود.به حدی سینه میزدکه احساس میکردم جسم حمیدتوان این همه سینه زنی راندارد. وقتی ازهییت بیرون آمد،صدایش گرفته بودوچشم هایش سرخ شده بود.باهمان صدای گرفته،اولین جمله ای که گفت این بود:"قبول باشه."خیلی هم سعی میکردمستقیم به چشم های من نگاه نکندکه من متوجه سرخی چشم هایش نشوم. اهل مداحی شوروبالا،پایین پریدن نبود،ولی حسابی سینه میزد.بیشترمداحی های آقای مطیعی رادوست داشت.حتی وقتی هییتشان کلاس مداحی برای نوجوان هاگذاشته بود،به مربی سفارش کرده بود:"به این هاشوریادنده.روضه خوندن یادبده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن." شب حضرت عباس سلام ا...علیها،برای حمیدیک شب ویژه بود.موقع برگشت سوارموتورکه شدیم،گفتم:"دوست دارم مثل آقام حضرت ابوالفضل سلام ا...علیهامدافع حرم بشم ودست وپاهام فدایی حضرت زینب سلام ا...علیهابشه ."وقتی این همه سینه زدن وتغییرحالت چهره ی حمیدرادیدم گفتم:"حمید،کمترسینه بزن یاحداقل آروم تر سینه بزن.لازم نیست این همه خودت رواذیت کنی."جوابش برایم جالب بود. گفت:"فرزانه!این سینه به خاطرهمین سینه زدن هیچوقت نمیسوزه.چه این دنیاچه اون دنیا."بارهااین جمله رادرموردسینه زدن هایش تکرارکرد.بعدهامن متوجه رازاین حرف حمیدشدم! ازیک زمانی به بعدازپیامک دادن خوشم نمی آمد. دوست داشتم باخط خودم برایش بنویسم.یادداشتهای کوچک مینوشتم،چون معمولاحمیدزودترازمن ازخانه بیرون میرفت وزودترازمن به خانه برمیگشت.هرکاغذی که دم دستم میرسیدبرایش یادداشت مینوشتم .میگفتم تاچه ساعتی کلاس دارم،ناهارراچه جوری گرم کند،مراقب خودش باشد،ابرازعلاقه یاحتی یک سلام خالی!هرروزیک چیزی مینوشتم ومیگذاشتم روی اپن یاکنارآینه. &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ ♥️ @repelay 🍃♥️
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
گاهی اوقات به جای اینکه فریاد بزنیم برای تعجیل امام زمان صلوات فریاد بزنیم برای تعجیل امام زمان امروزُ گناه نکن .. سلام‌آقای‌مهربانی‌ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ علیهاسلام تسلیت باد🥀🍂
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 وقتی خدا دلش بخواد ببخشه، جای گناه ثواب می‌نویسه! 🎤 استاد پناهیان
💚خداوند بی نهایت است اما به قدر ایمانت کار گشاست ... پس به او بینهایت ایمان داشته باش
برنامه‌ای که خدا برای شما دارد نمی‌تواند توسط مردم متوقف شود. در سرزمین ناامیدی زندگی نکنید، خدا در سرزمین امید منتظر شماست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 خدا (صلی الله علیه و‌آله): ✍️ فوْقَ كُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ 🔴 بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست. 📚 الوافی، جلد ۵، صفحه ۹۱۲ 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃
🔰 لوح | مدیریت سپهبد قاسم سلیمانی: با داخل اتاق نشستن نمیشود مدیریت کرد. باید امامت کرد و رفت جلو و گفت بیا!
✨﷽✨ 💢داستان واقعی نامه نگاری مرد دهاتی با امام زمان عج ✍اسمش علی بود و از سادات، صدایش می کردند آ سید علی، دهاتی بود و کم سواد، اما عجيب صفای باطنی داشت، همشهری و هم دهاتی همین شیخ حسنعلی نخودکی خودمان. خودش تعریف می کند جمعه صبحی اول طلوع خورشید به بالای تپه ای رفتم کنار چشمه ای و عریضه ای، نامه ای،نوشتم برای امام زمانم که آی آقا جان! سنم دارد بالا می رود و هنوز صاحب فرزندی نشدم... کاغذ را که نوشتم پرت کردم سمت چشمه، باد گرفت و نامه را چسباند به عبایم، دو سه باری آمدم کاغذ را به داخل چشمه بیاندازم اما هر بار نمی شد، به دلم افتاد کاغذ را بردارم و بخوانم، برداشتم، نگاه كردم ديدم كه جواب من همان وقت آمده است؛ قبل از اينكه به آب برسد؛ داخل کاغذ نوشته است: خداوند دو فرزند نصيب شما مي‏كند كه يكي‏ از آن ها منشأ خدمات خواهد بود. 💚 قربانشان رَوَم برایشان فرقی نمی کند مدیر باشی، تاجر باشی یا یک روستایی بی سواد، دلت که پاک باشد تحویلت می گیرند و آبرومندت می کنند،در این قحطیِ محبت یک رفيقِ بی غلُّ غش می خواهند امام زمان تا رفاقت را در حقش تمام کنند. چقدر نگاه زهرایی تان را می خواهم آقا جان دلم برایِ کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📚برداشتی آزاد از سخنان استاد اخلاق شیخ جعفر ناصری ‌‌‌‌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
❤️دخیلڪ یا ام البنین❤️ باید ڪه در این همهمہ ها تاب بگیریم تصویر شب را قاب بگیریم ایڪاش ڪه در روز قیامٺ لب ڪوثر از مـادر سـقاے حـرم آبـــ بگیریم (س)🥀 تسلیٺ باد🥀
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
👌بهتـرین شڪن 💢 انسـان بـا انـجـام گنــاه فیلــتـرهـایے بـیــن خـود و ایـجـاد میـڪـنـد ! گـنـاهـانــے ڪہ مانـع اسـتـجــابـت دعــا هـســتـن و راه انـســان بـہ خـــدا رو مــیـڪنــن 👈🏻و امـا بهتــریــن فیــلتـر شـڪـن دنــیاسـت! 🔺خـــدا ایـن را امضـاء و مــهــر ڪـرده اسـت 🌱 خصـوصیـت مـهــم ایـن فیـلتـر شـڪن ایـن اسـت ڪہ مانـع انـجـام گنـاه مے شـود و و انـسـان را سـرعـت مے بـخـشـد. 🔻اگـر بـاور نـداریـد را بـخـوانیــد ☘" اِنَ الصَـلاة تَـنهـےٰ عَـنِ الفَحـشـا وَ المُنـڪـَر "☘ 🔅"بدرستــے ڪہ انســان را از فســاد و بـاز مے دارد " 📖 عنڪبـوت_آيہ۴۴
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
ای سبز بهار! سردی دی تا کی؟ خاموش بماند نفس نی تا کی معلوم نمی‌کنی که تا کی باید بی‌تاب بپرسم از تو تا کی... تا کی؟ 🍂محمدمهدی سیار
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
و سوگند به سورهِ نورش. . 🍃 و سوگند به روز ،وقتی نور میگیرد.. و به شب،وقتی آرآم می گیرد! که من نه تُ را رهآ کرده ام و نه باتُ دشمنی کرده ام استرِسُ نگرآنیتُ بده من راحت بخوآب امضا:خُدآ