eitaa logo
Real Islam
453 دنبال‌کننده
660 عکس
819 ویدیو
9 فایل
💚 اسلام واقعی و بدون تعصب به زبان انگلیسی 🕊لینک کانال محتوای تبلیغی @resane_truth @b_a_1400 🆔
مشاهده در ایتا
دانلود
💐A SECRET FOR TWO💐 Montreal is a very large city, but, like all large cities, it has some very small streets. Streets, for instance, like Prince Edward Street, which is only four blocks long, ending in a cul de sac. No one knew Prince Edward Street as well as did Pierre Dupin, for Pierre had delivered milk to the families on the street for thirty years now. During the past fifteen years the horse which drew the milk wagon used by Pierre was a large white horse named Joseph. In Montreal, especially in that part of Montreal which is very French, the animals, like children, are often given the names of saints. When the big white horse first came to the Provincale Milk Company he didn
t have a name. They told Pierre that he could use the white horse henceforth. Pierre stroked the softness of the horse
s neck; he stroked the sheen of its splendid belly and he looked into the eyes of the horse. “This is a kind horse, a gentle and a faithful horse,” Pierre said, “and I can see a beautiful spirit shining out of the eyes of the horse. I will name him after good St. Joseph, who was also kind and gentle anf faithful and a beautiful spirit.” 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
426.2K
🌺Within a year Joseph knew the milk route as well as Pierre. Pierre used to boast that he didnt need reins – he never touched them. Each morning Pierre arrived at the stables of the Provincale Milk Company at five oclock. 🌺 The wagon would be loaded and Joseph hitched to it. Pierre would call “Bon jour, vieille ami,” as he climbed into his seat and Joseph would turn his head and the other drivers would smile and say that the horse would smile at Pierre. Then Jacques, the foreman, would say, “All right, Pierre, go on,” and Pierre would call softly to Joseph, “Avance, mon ami,” and this splendid combination would stalk proudly down the street. The wagon, without any direction from Pierre, would roll three blocks down St. Catherine Street, then turn right two blocks along Roslyn Avenue; then left, for that was Prince Edward Street. 🌺The horse would stop at the first house, allow Pierre perhaps thirty seconds to get down from his seat and put a bottle of milk at the front door and would then go on, skipping two houses and stopping at the third. 🌺So down the length of the street. Then Joseph, still without any direction from Pierre, would turn around and come back along the other side. Yes, Joseph was a smart horse. 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
🌺در ظرف یک سال ژوزف هم به خوبی پی یر مسیرها را یادگرفت. پی یر همیشه به این می نازید که احتیاج ندارد برای هدایت و راه انداختن ژوزف از افسار استفاده کند و هرگز افسار به دست نگرفته¬است. او هرروز صبح رأس ساعت پنج به اسطبل های شرکت شیر پرووینکیل می رسید. 🌺بارها را داخل گاری می گذاشت و ژوزف را به آن می بست. همان طور که از گاری بالا می رفت تا روی صندلی اش بنشیند می گفت: «صبح بخیر، رفیق قدیمی» و ژوزف سرش را به سمت او برمی گرداند و گاری چی های دیگر لبخند می زدند و می گفتند که اسب دارد به پی یر لبخند می زند. سپس ژاک، سرکارگر شرکت، می گفت: «خیلی خب، پی یر، حرکت کن»، و پی یر به آهستگی به ژوزف می گفت: «برو رفیق» و این مجموعه گاری، گاری چی و اسب، باشکوه و غرور در خیابان به پیش می رفتند. 🌺گاری، بدون هیچ راهنمایی از جانب پی یر، سه بلوک در خیابان سنت کاترین پیش می رفت، سپس به سمت راست می¬پیچید و بعد از طی دو بلوک دیگر در امتداد خیابان رُسلین به چپ می پیچید، تا وارد خیابان پرینس ادوارد شود. دم در اولین خانه می ایستاد، و حدودا سی ثانیه منتظر می ماند تا پی یر از صندلی اش پیاده شود و بطری شیر را جلوی در بگذارد و سپس به حرکت ادامه می داد، دو خانه را رد می کرد و در خانه سوم متوقف می شد. و همچنان تا انتهای خیابان به پیش می¬رفت. سپس، همچنان بدون هیچ راهنمایی از جانب پی یر، دور می زد و در امتداد سمت دیگر خیابان برمی گشت. بله، ژوزف اسب باهوشی بود. 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
۱ داستان.mp3
388.3K
🌺چقدر شایسته ایم؟؟ A little boy went into a drug store, reached for a soda carton and pulled it over to the telephone. He climbed onto the carton so that he could reach the buttons on the phone and proceeded to punch in seven digits. پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. 1 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
صدا ۲.mp3
290.1K
The store-owner observed and listened to the conversation: The boy asked, "Lady, Can you give me the job of cutting your lawn? The woman replied, "I already have someone to cut my lawn." مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد." 2 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
داستان ۳(1).mp3
295.9K
"Lady, I will move your lawn for half the price of the person who cuts your lawn now." replied boy. The woman responded that she was very satisfied with the person who was presently cutting her lawn. پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. 3 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
داستان ۴.mp3
364.8K
The little boy persevered and suggested, "Ma'am, I'll even sweep your sidewalk, so on Sunday you will have the prettiest lawn in all of Palm beach, Florida." Again the woman answered in the negative. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود". 4 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
دایتان ۵.mp3
344.5K
With a smile on his face, the little boy replaced the receiver. The store-owner, who was listening to all, walked over to the boy and said, "Son... I like your attitude; I like that positive spirit and would like to offer you a job." پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم" 5 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
داستان ۶.mp3
289.6K
The little boy replied, "No thanks, I was just checking my performance with the job I already have. I am the one who is working for that lady, I was talking to!" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه 6 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
❇️ترجمه داستان قو و جغد 🌺در زمان های خیلی دور،یک قو در دریاچه ای زندگی میکرد,در یاچه نزدیک جنگل زیبایی بود،یک شب که قو،داخل دریاچه به آرامی زندگی میکرد،یک جغد او را دید،،جغد از این که از اینکه قو،در زیر نور ماه،داخل دریاچه حرکت میکرد،تعجب کرده بود,و از هنرمندی های حیرت برانگیز قو تعریف کرد و آن دو با هم دوستان صمیمی شدند. 🌺از آن به بعد،آن دو هر شب،همدیگر را میدیدند،و درمورد کارهایی که روز انجام داده بودند،با یکدیگر صحبت میکردند.خیلی زود،زمان برگشتن جغد به جنگل رسید و جغد به قو گفت،من امروز به جنگل برمیگردم،و هرزمان که دیدن من بیایی، خیلی خوشحال خواهم شد، جغد بعد از این حرف با دوست عزیزش خداحافظی کرد و پرواز کرد. 🌺چند روز بعد قو تصمیم گرفت که به دیدن جغد برود،و به سمت جنگل ،از دریاچه بیرون رفت.هنوز هوا روشن بود،که قو به جنگل رسید.او به دنبال جغد این جا و آن جا را گشت، ولی او را پیدا نکرد،چرا که جغد در سوراخ تاریک یک درخت ،پنهان شده بود. طولی نکشید،که قو صدای دوستش را شنید که میگفت،سلام قو،به خونه ی خودت خوش اومدی،راحت باش,تا زمانی که خورشید غروب کنه و شب بشه،من فقط شب ها میتونم بیرون بیام. 🌺آن شب،جغد و قو ،زمان خیلی خوبی را با هم داشتند،که پس از مدت زمانی،با هم صحبت میکردند.آن شب،جغد،شام مخصوصی را برای دوستش آماده کرد و دوستی شان را با هم جشن گرفتند.صبح روز بعد،جغد و قو،روی شاخه ی درختی نشسته بودند،در همان زمان،چند نفر از میان جنگل می‌گذشتندجغد،وقتی صدا را شنید،شروع کرد به هوهو کردن . 🌺آن افراد باور داشتند که شنیدن صدای جغد، یک علامت شوم است،پس یکی از آن ها تصمیم گرفت که جغد را با یک تیر بزند،جغد فرار کرد و داخل سوراخ تاریک درخت پنهان شد،متاسفانه قو نمیتوانست تکان بخورد و از دنیا رفت. 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃God has many ways of solving our problems. Do not curse your god even if you suffer. ✨HE WILL ACT✨ 💥Vocab : It was all in vain همه بیهوده بود All drowned همه غرق شدند Clinging چسبیده A floating یک شناور Straw hut کلبه حصیری Survived زنده ماند Herbs گیاهان Despair grew ناامیدی بیشترشد Awakened بیدار شد Over whelming heat گرمای بیش از حد Accusing متهم کردن Blaiming سرزنش کردن Shouting داد زدن Hut burn کلبه سوخته Dawn سحر Curse کفر گفتن، لعنت کردن 🌿آموزش زبان،اینجا رایگانه👇 https://eitaa.com/joinchat/972554658Ca091faa91a