مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
شتاب برای شهادت
پلکم میپره اما ذهنم هوشیاره. شبیه خواب آشفته بودن و نبودن. به درد اون دلی که اولین بار به جمله «بلاتکلیفی بدترین درده »رسید، رسیدم.
نمیدونم این چندمین باره که خوردن گوشی به صورتم بیدارم کرده تا چندباره بازم صدای اخبار تلویزیون آقاجون تصورِ خواب بودنِ ماجرا رو باطل کنه.
نمیدونم احساسم چی باید باشه اما بیقرارم، دلتنگ، مثل اضطراب نزدیک به اطمینان از تموم شدن. کاش میشد عقربههای زمان رو تکذیب کرد اما نه نمیشه. بین دایرهها تقدیر یه جایی بلأخره مجبوریم به تسلیم. درست مثل همین نقطه. تأیید آخرین خبر از سقوط و اعلام نبودن علائم حیاتی؛ تموم جملههای انتظار رو به آتیش کشید.
دیگه الان چند ساعته که نشستم. روبهروم تکرار تصویرهای سانحه، تو گوشم صدای گریههای مادرم. انگار باید باور کنم هرچند قلبم هنوز داره میجنگه با باور. یعنی چم شده من؟ این دیگه صدای چیه؟ وای گوشیمه.
- سلام خانم دکتر
.صدای گریهست فقط
- آروم باشید
-بی پناه شدیم، سیدمون رفت تسلیت میگم دختر. بغض گلوم دست به سرم میکنه اما اونم یه جا کم میاره، مطمئنم .
-خانم دکتر خوبین؟ آروم باشین
- آخه چجور آروم شم؟ به چشم خودم میدیدم لطفهاشو، انسان خیلی بزرگی رو از دست دادیم
با هق هق گریه ادامه میده:
-«توی بیمارستان همه از خوبیش میگفتن از رضایتمندی بیمارا گرفته تا کارکنا؛ درمان کودکان زیر هفت سال و بیمارهای سرطانی رو رایگان کرده بود. توی همین مدت کم ریاست جمهوری بارها به خوزستان سر زدهبود و پیگیری میکرد. میگفت اگه لازم باشه سه چهار بار که هیچی سی چهل بار سفر استانی میام تا مسئله حل شه»
دیگه چیزی یادم نیست جز ترکیدن بغض مقاومم.
سقوطِ تلخِ ناگهانی نگاه ماست، برنامه خدا صعودِ شیرین بود برای شما، ولی دردا که شتاب شما برای شهادت، افسوس همیشگی جای خالیتان برای ما شد.
شهادتتان مبارک حاج ابراهیم رئیسی در پناه امام رضا(ع)، به سلامت.
✍️🏻سیده مائده موسوی
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
#بیمارستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️▪️سُرو خوانی زن لر برای شهید رییسی:
شهر تبریز مبارک نیست
تبریز رو گردی گرفت و ایران رو غباری
خامنهای میگه نه کسی میاد نه کسی میره
بپرسید از آن چادر عشایری که برام پیغام بیاره
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران*
💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت*
▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشان، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به کلیهٔ شاعران دلسوخته اعلام مینماید اشعار خود را به همراه نام و شماره تماس، به آدرس زیر در پیامرسانهای بله، ایتا، واتساپ و تلگرام ارسال نمایند.
🆔 @nobateshaeran
📆 مهلت ارسال آثار: *دهم خردادماه*
📌 اشعار منتخب به چاپ خواهد رسید و ضمن رسیدن به دست مردم، به اسناد تاریخی ملت مقاوم ایران خواهد پیوست.
💠 @hhonar_ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔸️رفاعة ابن شدادها
دلم از رفاعة ابن شدادها گرفته.
آنانکه عمری دم از علی زدند، شمشیر زدند، با داغ علی سوختند. به جرم محبت علی تمام دنیا برایشان زندان شد، ولی همیشه یک جای کارشان میلنگد. مگر خدا چندبار فرصت میدهد؟ چندبار باید پای آدم بلغزد؟ چندبار باید طرف اشتباه بایستیم؟ چندبار باید مسلم تنها بماند؟ چندبار باید به کربلا نرسیم؟
نه اینکه داغش سنگین نباشد، رئیسی که رئیس نبود، خادم مردم بود. نه اینکه وقتی اسم وزیر مقاومت را میشنوم دلم به اندازه محاصره غزه تنگ نشود. نه اینکه دلم پر نکشد برای کسانی که بعد از یک عمر که جانشان کف دستشان بوده تازه بعد از شهادت میشناسمشان. نه! دلم بدجور تنگ است.
ولی مگر ما ملت امام حسین نیستیم؟ مگر ما ملت شهادت نیستیم؟ مگر حاجی نگفت: مرد این میدان ماییم؟
ما یاد گرفتهایم این داغها را شعلهور کنیم و به جانمان بزنیم تا نعرههایمان به آسمان برود!
قدمهایمان را محکمتر بر زمین بکوبیم، شمشیر را محکمتر در دستمان فشار بدهیم و با قلبی مطمئنتر به میدان برویم!
دلم گرفته! نه از رسیدن عاشقی به معشوقش، که هر مرگی جز شهادت حق خادمین اهل بیت و خادمین مردم نیست. دلم از رفاعهها گرفته!
دلم میخواهد مانند پسر اشتر نهیبی بزنم و بگویم:
رفاعه!!! تو هنوز به حقانیت یارمان شک داری؟ چشم باز کن و ببین. خونخواه حسین، دوشادوش قاتلین حسین ایستاده.
رفاعه!!! حیف نیست؟ حیف نیست صدای خنده تو با قهقه دشمن گره بخورد؟ حیف نیست حرفی بزنی که از حلقوم دشمن در می آید؟ حیف نیست سر لجبازی به رفقایت پشت کنی؟ حیف نیست عاشق علی کنار ابن مجلمها بایستد؟ حیف نیست سینهزن حسین، کنار شمرهای زمانه دیدهشود؟ حیف نیست باز طرف اشتباه بیاستی؟ حیف نیست دوباره فرصت از دست برود و حسرتش به دلت بماند؟ گاهی زود دیر میشود رفاعه.
دشمن شادمان نکن...
رفاعه!!! تو حیفی، همینجا بمان، پشت به پشت هم بدهیم، نعره علیوار بکشیم، فوج فوج لشکر دشمن را بتارانیم. انتقام شهدایمان را بگیریم.
رفاعه... به اینجای صحبت که رسیدم، بی اراده صدای حاج صادق آهنگران در سرم میپیچد:
-کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم
آه رفاعه، چقدر دلم گریه میخواهد، ولی داغ تک تک این اشکها را بر دل دشمن میگذارم. این بغض را چون استخوانی در گلو نگه میدارم، تا وقت موعود، تا صبح پیروزی. تمام این اشکها را، اشک شوق میکنم و بر مزار یاران سفر کرده میبارم.
(وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ)
✍️🏻مصطفی شالباف
#شهید_خدمت
#رئیسی
#بصیرت
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
⚫ گرامیداشت هفتمین روز شهادت خادم رضا (ع)، حضرت آیت الله رئیسی و همراهان ایشان
🗓 زمان: سه شنبه، ۸ خرداد
🕟 ساعت: ۱۶:۳۰
📍 مکان: اهواز، مصلی امام خمینی (ره)
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
مزد تلاش
بعدازظهر روز حادثه از طریق فضای مجازی مطلع شدم. وقتی خبر را خواندم، ته دلم خالی شد و دست به دعا برداشتم تا به خیر بگذرد.
ولی هرچه میگذشت بیتابتر و نگرانتر میشدم.
خبرها را از طریق تلویزیون و موبایل دنبال میکردم و همزمان صلوات میفرستادم،
نذرکردم قرآن بخوانم و امام رضا را به جوادش قسم دادم.
هر دقیقه برای من ساعتها میگذشت شب تا صبح خواب به چشمهایم نیامد. مرتب موبایل را چک میکردم. آن شب خیلی سخت گذشت.
باوجود آن که میگفتند شرایط جوی مناسب نیست ولی باز امیدوار بودم و نمیخواستم قبول کنم که ممکن است خبرهای بد و ناگواری در راه باشد.
ازصبح روز دوشنبه که خبر شهادت رئیس جمهور پخش شد، اشکهایم بیاختیار از چشمهایم جاری میشد و لحظهای آرام و قرار نداشتم. دستم به هیچ کاری نمیرفت.
احساس میکنم قوت قلب و امیدمان را از دست دادهایم.
ولی ما راضی هستیم به رضای خدا
انشاءالله بقای عمر رهبر
ضایعه دردناک وجبران ناپذیری بود.
ولی خداوند مزدعظیمی نصیبش کرد
مزدسختیهایی که کشیده بود
مزد زخم زبانهایی که شنیدهبود
مزد تلاشهای بیوقفهای که کردهبود
🎙راوی :خواهر شهید مدافع حرم حاج حمید قنادپور
✍️احلام زهیری نسب
#شهید_خدمت
#رئیسی
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
"ضامنِ خوشحالی"
در سفر دوم آقای رئیسی به اندیمشک، من و همسرم تصمیم گرفتیم نامهای از شرایط کارییمان بنویسیم. این صحبتها فقط بین من و همسرم رد و بدل میشد. حسین و ستیا هم ماجرای نوشتن نامه را متوجه شدند و درخواستشان را نوشتند.
- آقای رئیسی ضامن بابامون باش، تا برامون دوچرخه بگیره.
بخاطر خرید قسطی دوچرخه به مغازهای رفته بودیم. به ضامن نیاز داشتیم. برای همین بچهها در نامه از آقای رئیسی درخواست کردند تا ضامن پدرشان شود.
نامهها را تحویل دادیم. هنوز بیست و چهارساعت نگذشته بود که با من تماس گرفتند.
- از نهاد ریاست جمهوری تماس میگیریم.
اما فکر کردم شوخی است!.
-شما مادر حسین و ستیا هستید؟ خبر غافلگیرکنندهای برای بچه های شما داریم. اگر منزل هستید خدمت میرسیم.
خبر خوشحال کننده برای بچهها فرستادن دو دوچرخه، برای حسین و ستیا بود.
🎙راوی: سارا جمیل (مادرِ حسین و ستیا)
✍️🏻 فرزانه مطیعی
#شهید_خدمت
#رئیسی
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
💢سومین محفل ادبی سرو نامه
💥ویژه نقد کتاب مهاجر عشق
🗓زمان: پنجشنبه ۱۰ خرداد۱۴۰۳
📍مکان: امانیه خیابان شهید سپهری جنب مسجد ارشاد حوزه هنری انقلاب اسلامی خوزستان
طبقه ۵
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻همراه با محمد علی بخشی مدیر کافه کتاب شهر اهواز در اولین برنامه #راوی
🔴 راوی | امین غفاری
✅️ @aminghafari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 دیدار اعضای دفتر رسانه بیداری با خانواده شهید مدافع حرم سیدجاسم نوری در سالگرد شهادتش
#دیدار
#شهید_مدافع_حرم
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
✅صدای کارگران هفت تپه باید شنیده شود
اردیبهشت ۹۹ روز کارگر بود که شنیدیم رئیس قوه قضاییه گفته است:« صدای کارگر هفت تپه باید شنیده شود.»
باورم نمیشد بلاخره کسی پیدا شده بود که راجب ما چیزی بگوید، کار و پیگیری پیشکش.
بعد از این ماجرا ما بنری نوشتیم که آقای رئیس ما میخواهیم با شما صحبت کنیم.
چند روز بعد یکی از مسئولین دفتر اقای رئیسی با من تماس گرفت و گفت جلسه ای را ترتیب دادن که من و چند نفر از همکارانم به نمایندگی از کارگران با اقای رئیسی صحبت کنیم.
وقتی خدمت ایشان رسیدیم ۵ ساعت مداوم در جلسه من و همکارانم صحبت کردیم بدون اینکه کسی در کلام ما بپرد، تمام درد و صحبت ما را به گوش جان شنید. و در نهایت قول داد هرکاری از دستش بر بیاید انجام دهد.
در آن جلسه مثل یک رفیق مثل یک پدر که به فرزندانش کمک میکند، گرم و صمیمی با هم گفت و گو مشورت میکردیم و دردمان را میگفتیم.
موضعش اصلا بالا به پایین نبود. همینها از روز اول محبتش را در دلمان جا داد.
زمانی که در سمت ریاست قوه قضائیه بودند ۲ بار با ایشان دیدار داشتیم....
🎙راوی: محمد خنیفر
✍سحر همهکسی
#شهید_خدمت
#خوزستان
#هفت_تپه
#رئیسی
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 و الله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.
➕بخشی از قرائت وصيتنامه امام (ره) توسط حضرت آیتالله خامنهای
💻 Farsi.Khamenei.ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
▪️ هیاهوی نفسها
تصمیم گرفتم همراه دوستان بروم قم. جمعه با عید غدیر مصادف شده بود. دیدم بهترین فرصت همین است. فقط به آنهایی که میشناختم گفتم. رابط را حضوری فرستادیم پیش آقای علمالهدی تا این دیدار را برای عید غدیر هماهنگ کند. معمولاً خودم و یحیوی و شمس و صانع میرفتیم برای کارهای مهم باهاش صحبت میکردیم. خیلی احتیاط کردیم که خبر این دیدار جایی درز نکند. صبحی که برای گرفتن اتوبوس میرفتم، خبر آوردند ساواک بو برده. به ذهنم رسید بلیت قطار بگیرم؛ آن هم برای چند ایستگاه قبل از قم؛ ولی ما قم پیاده شدیم.
وقتی رسیدیم قم، یکراست رفتیم حسینیهای که حسین اشعری با هزار ترسولرز برایمان گرفته بود. بعد از حمام و خوردن ناهار، سریع آماده شدیم تا به قرار چهار تا پنجونیمی برسیم که برایش سختی کشیده بودیم. ساعت ده دقیقه به چهار رسیدیم. پنجاه نفری میشدیم. دیدارها خانۀ دامادشان برگزار میشد. دو اتاق تودرتو داشت که همه بهزور جا شدیم. داشتم با حسرت فکر میکردم ای کاش با خودمان مداح آورده بودیم که یکهو از صدای صلوات به خودم آمدم. آیتالله از در سمت حیاط وارد اتاق شد. صدای شعارها قطع نمیشد. ولکن نبودند. داشتم کلافه میشدم. جانمان برای گرفتن همین یک ساعت درآمده بود. طاقتم تمام شد. دادی سر همه کشیدم. گفتم: «اومِدِید اینجا که سرآصدا کونید یا از حضرت آیتالله استفاده کونید؟» همه ساکت شدند. یکهو چیزی به ذهنم آمد. از سوز دل داد زدم:
المنت لله شب هجران به سر آمد
محبوب سفرکردۀ ما از سفر آمد
محبوبصفت از افق خانۀ دلها
بر چشم همه منتظران، منتظر آمد
جان آمد و ماه آمد و سرو ناز آمد
تا گفتم آیتالله خمینی آمد، صدای شلیک صلوات رفت هوا. همه رفتند نزدیک آیتالله نشستند. اینقدر فشرده شدیم که دیگر جا نبود. من هم جلوتر از همه، بهزور زانویم را زدم به زانویشان. آقای علمالهدی من را به ایشان معرفی کرد که اهل شعرخواندن و مدیحهسراییام.
بچهها از پشت هی مشت میزدند به کمرم. درِ گوشم گفتند: «به آیتالله بگو ما میخوایم سر و دستش رو ببوسیم.» من به آقای علمالهدی گفتم که از ایشان اجازه بگیرد. آیتالله هم با تکان سر و کمی اخم اذن داد. یکهو با خوشحالی سرازیر شدند. یکی سرشان را میبوسید، یکی صورتشان را، یکی شانهشان را. باز هم داشت وقتمان میرفت. هنوز نصف جمعیت مانده بود. وقتی یکی آمد دستشان را ببوسد، یکهو یک دادی زدند که «بسه.» نگاه کردیم دیدیم او از ما نیست. نفهمیدم از کجا پیدایش شد. همه را خودم هماهنگ کرده بودم؛ اما این را اصلاً نمیشناختم. حتماً ساواکی بود.
بعدش آیتالله حرفشان را شروع کردند. آخرسر که موقع دعاها رسید، آیتالله بندبهبند برای همه دعا کردند. مخصوصاً برای دانشآموزان و دانشجویان و طلاب خیلی دعا کردند. ما هم هی اشک میریختیم؛ برادرم هم بیشتر از همه.
📖برگرفته از کتاب همیشه پشتیبان
خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان
راه های تهیه کتاب
آدرس:
بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانهبیداری
🔸️جهت سفارش تلفنی:
☎️ 061-35530798
🔹️جهت سفارش پیامکی:
📱 09305619565
------------------‐-----------------------------------------
📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانهبیداری
🔰 ایتا@resanebidari
#امام_خمینی
#آیت_الله_علم_الهدی
#همیشه_پشتیبان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
🔰 برگزاری نشست " آوینی شو"
با محوریت کتاب "ماجرای فکر آوینی" به مدت دوشب در حسینیه هنر
🔹️بررسی منظومه فکری شهید آوینی، با حضور حجت الاسلام سیدجواد موسویفرد در تاریخ ۱۵ و ۱۶ خرداد برای اعضای رسانه بیداری و علاقمندان برگزار شد.
#شهید_آوینی
#آموزش
#نشست
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
37.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹گزارش تصویری نشست "آوینی شو"
بررسی منظومه فکری شهید آوینی با حضور حجت الإسلام و المسلمین سید جواد موسوی فرد
#شهید_آوینی
#آموزش
#نشست
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حاج صادق آهنگران: او شهیدساز بود...
📖کتاب همیشه پشتیبان
خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان
📚راه های تهیه کتاب
🚩آدرس:
بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی(ره) کتابفروشی رسانهبیداری
📎لینک مجازی سفارش کتاب
B2n.ir/r61539
🔸️جهت سفارش تلفنی:
☎️ 061-35530798
🔹️جهت سفارش پیامکی:
📱 09305619565
🔰 ایتا@resanebidari
#حسین_سراجان
#همیشه_پشتیبان
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
تصمیمگیری برای اکران فیلم به صورت مردمی در شهری که فقط یک سینمای فعال دارد که آن هم به ارائه فیلمهای غیر فاخر و اکثرا طنز درجه دو میپردازد؛ کاری است بزرگ و به همان اندازه سخت.
بار اولم بود و تجربه نداشتم. دو نوع اکران دانش آموزی و عمومی را مد نظر داشتیم که برای آنها سالنهای دو تا از ادارات را مناسب دیدیم. طی چند تماس با مسولین اطلاعات کلی درباره سالن ها گرفتیم. گفتند همه چیز برای پخش فیلم مهیاست. اما وقتی برای بررسی اوضاع رفتیم دیدیم اتفاقا تنها کاری که در این سالنها نمیتوان انجام داد پخش فیلم است.
همکارانم دو دانشآموز دهه هشتادی بودند که هر گونه پا پس کشیدن من دهه شصتی را به پای خسته بودنم میگذاشتند و هزار دلیل قانع کننده هم برایشان بی ارزش بود. روی انگیزه و کاربلدی آنها برای باب شدن این کار فرهنگی در شهر حساب کرده بودم. اگر یک مدیر خسته جلوه میکردم اعتمادشان همین اول کار از بین میرفت. بنابراین سعی کردم همه توانم را بگذارم تا کار انجام شود.
اولین تجربه ام بود و همین باعث شد زحمتها چند برابر شود. چند روز به دنبال جور کردن لوازم پخش فیلم بودم. برای انجام تمام کارها تنهای تنها بودم. همکاران نوجوانم هم سر کلاس درس بودند. هر وسیلهای فراهم میکردم باز یک چیز دیگر نیاز بود. روزهای پر استرسی را گذراندم. بالاخره روز اکران دانشآموزی فرا رسید. با استقبال بسیار خوب مدارس مواجه شده بودیم؛ اما چون تنها اکران کننده ما دانش آموز بود و فقط یک روز صبح می توانستیم از مدرسهاش اجازه بگیریم، فقط یک روز میتوانستیم میزبان دانشآموزان باشیم. انیمیشن "ایلیا" در دو نوبت ساعتهای ۸ و ۱۰ صبح نمایش داده شد و الحمدلله معلمان و دانشآموزان همگی راضی بودند.
برای اکران فیلم "آپاراتچی" هم سالن یکی از ادارات را در نظرگرفته بودیم. طی دو روز وسایل و لوازم پخش فیلم را با هر دردسری بود در سالن قرار دادیم. تا رسیدیم به شب پخش فیلم که مهمانها یکی یکی به سالن آمدند. از خانمهای فعال فرهنگی دهه پنجاه و شصت تا دختران نوجوانان بدون روسری یا کم حجاب و پسرانی با تیپهای متفاوت. عمدا خواستیم قشرهای مختلف را کنار هم دعوت کنیم.
نمایش فیلم شروع شد و من تمام آن یک ساعت و نیم دلشوره این را داشتم که آیا مردم خوششان میآید؟؟ خانمهای استخوان خرد کرده فعال فرهنگی که نزدیکشان نشسته بودم مدام در گوشم میگفتند ما الان اینجا نیستیم؛ ما داریم با شخصیتهای فیلم روزهای نوجوانی و جوانی خودمان را زندگی میکنیم. فیلم بیش از حد دلشان را برده بود! اما اتفاق مهمتر بعد از پایان جلسه افتاد. چشمان حضار موقع خروج از سالن برق میزد. ماهشهر تا به حال چنین اجتماع سینمایی با تلاشهای صرفا مردمی به خود ندیده بود! بیش از همه اینکه دهه هشتادیها راضی بودند موجب شد خدا را شکر کنم. یکی از خانمهای مداح و فعال قرآنی شهر پس از تشکر بسیار اشکش جاری شد و گفت: "یاد دوران پیش از آغاز جنگ افتادم. ما آبادان بودیم، میخواستیم خانمها را آموزش نظامی بدهیم اما بنیصدر اجازه نمیداد به ما سلاح بدهند و..."
آن شب وقتی با خستگی حاصل از یک هفته دوندگی به خانه برگشتم حیفم میآمد که با اینهمه بازخورد خوب، تنها یک شب امکان نمایش فیلم را داشتیم. مزایای این یک هفته فعالیت فشرده بیش از آن است که در این مجال بگنجد اما به هر صورت به امید پروردگار تلاش ما برای رفع موانع ادامه خواهد داشت و ان شاءالله به زودی بتوانیم کار را از سر بگیریم
📽 "سینما حیات" را دنبال کنید
در بله و ایتا با نشانی
@cinemahayat
و در اینستاگرام با نشانی
@cinema.hayat
"سینما حیات" سینمای مردمی بندرماهشهر