eitaa logo
#ما_ملت_شهادتیم #کانال_رسمی_حسن_جوانشیر #سواد رسانه_جنگ_شناختی _کتاب_خوانی_صوتی
109 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
1.1هزار فایل
«افسران جنگ نرم» به وسط میدان بیایند و از ظرفیت فضای مجازی برای امید آفرینی، توصیه به حق و بصیرت آفرینی استفاده کنند. راه ارتباطی با ادمین کانال: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">Email:hassanjavanshir34147@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂✍️ 🔸 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 🔸 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 🔸 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 🔸 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 🔸 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 🔸 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 🔸 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده:فاطمه ولی نژاد عضو شوید👇 ↳|eitaa.com/@Resanehassanjavanshir313 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🔸، عامل عهدشکنی کوفیان ▫️قسمت اول ▪️پیش از واقعه و پس از مرگ در سال 60 هجری، کوفه به عنوان مرکز تجمع بزرگان و دوستداران اهل بیت، بهترین مکان برای شکل­‌گیری بزرگ، و برپایی دوباره (ع) بود. 🔸در این شرایط، کوفه در سال 60 هجری تبدیل شد به بزرگ­ترین معرکه جنگ_علنی و میان دو جبهه حق و باطل. ▪️اولین اقدام جنبش نامه­‌نگاری و از امام حسین(ع) بود که به گواهی تاریخ بیش از 17 هزار نامه به سوی امام روانه شد. زمانی که سفیر امام به کوفه آمد، شیعیان در مساجد خویش به نام امام خطبه خواندند، با سفیر امام کردند و امام را به پذیرفتن حکومت ایشان دعوت کردند. این اقدامات چنان را در دل کوفه انداخت که با خبرچینی­‌های امثال «عمر ابن سعد» و «شمر ابن ذی الجوشن»، یزید حاکم کوفه را تغییر داد و ابن­‌ زیاد را برای شیعیان و اجرای سیاست ، مأمورِ کوفه نمود. ▪️در کوفه، شیعیان چنان آزادی عمل پیدا کرده بودند و بر اوضاع غلبه یافته بودند که عبیدالله مجبور شد با لباس مبدل به دارالاماره کوفه برود. اما بعد از اجرای سیاست سرکوب از سوی ابن زیاد، هواداران امام تسلیم نشدند و با طراحی نقشه­‌ای، متحدان «مسلم ابن عقیل» را به قبایل اطراف فرستادند تا از ایشان بیعت بگیرند. با این کار هم امنیت مسلم در مخفیگاه خویش در خانه­‌ی «هانی» حفظ شد و هم توجه ­‌زیاد به حومه­‌ی کوفه منحرف گردید. ▪️این روشِ زعمای شیعه، خیلی سریع جواب داد و اکثر مردم کوفه هم به امام در آمدند و هم زنجیروار به یکدیگر متصل شدند تا در هنگام نیاز، متحدانه وارد میدان شوند. که بهترین نمونه آن محاصره برق­‌آسای دارالاماره توسط بی­شمار بیعت­‌کننده و رزمنده­، آماده­‌ی نبرد به فرمان مُسلم بود. ▪️در جبهه مقابل، «عبیدالله ابن زیاد» با بهره­‌ بردن از مشاوره «قاضی شریح»، «شبث ابن ربعی»، «عمر ابن سعید» و «شمر»، به طور کامل نسبت به جماعت کوفی پیدا کرده بود. وی در ابتدا خیلی محکم با سیاست سرکوب، کار خودش را آغاز کرد، ولی خیلی زود دانست که کوفه شهری است که سرنوشت هر رقابتی در آن از طریق مشخص می­شود. وی زمانی که «هانی» را به اسارت گرفت و سربازانش او را به شدت زخمی کردند، از نفوذ شخصیت شریح قاضی و تاثیرکلام او بر کوفیان بهره گرفت و خطر قبیله هانی را دفع نمود. گرچه می­دانست که این خطر موقتا دفع شده، رسما در منبر مسجد کوفه شایعه حمله قریب­‌الوقوع لشکر شام به کوفه را مطرح کرد. او کوفیان را از عظمت لشکر شام و بی­رحمی آنان و از سوی دیگر ذهن مردم کوفه را به احتمالی جنگ، نوامیس آن‌ها و مسائل ­‌ای آن جلب کرد و همین سیاست آرام­‌ آرام ذهن مردم را در اشتغال به انقلاب اسلامی­شان منحرف نمود. ▪️اما آخرین تیرِ ترکش جبهه امام در کوفه، اعلام جهاد مُسلم در حمایت از هانی بود. او می­خواست تا زمانی که کوفیان از هراسِ شایعه­‌ی کذبِ لشکرِ شام، شانه خالی نکرده­‌اند، هانی را نجات داده و دارالاماره کوفه را تسخیر نماید و برای ورود امام آماده شوند. 🔸 ادامه دارد
|⇦•ای سایه بلند... وتوسل ویژهٔ اربعین حسینی اجرا شده به نفسِ حاج عباس واعظی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ ای سایه بلند سرم ای برادرم آیینه ترک ترکه در برابرم من قول داده ام که بگیرم سر تو را از دست نیزه ها و برایت بیاورم برادرم *از سر صحبت کرد گفت حسین...* حالا سری برای تو آورده ام ولی خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم هر پیروهن که ماند برایم بدن نداشت هم تن تو روی زمین پیروهن نداشت ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ‼️هزینه استفاده از مطالب کانال دعای خیر شماست... به ساحت مقدس روحی له الفداء و ارواح اهلبیت، پیامبران، شهدا، اؤلیای الهی، و محبین امیرالمؤمنین، بد وارث و بی وارثها و كه سر به سینه تراب نهاده اند، در تمامی عوالم .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
|⇦•شرمنده ام‌ که بی تو... و توسل ویژهٔ اربعین حسینی اجرا شده به نفسِ حاج عباس واعظی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ کاروان رسید سر دوراهی راه بلد کاروان گفت: بی‌بی جان سر دوراهی رسیدیم یه راه میره سمت حجاز یه راه میره سمت کربلا دستور چیه؟بی بی فرمود: برید محضر امام سجاد کسب تکلیف کنید.اومدن خدمت آقا.. آقا تکلیف چیه؟حضرت فرمودن: این زن و بچه چهل روزه بابا رو ندیدن ما دلتنگ کربلاییم میریم کربلا... اونایی که سوار شتر میشن یا میخوان پیاده بشن حتمأ باید شتر زانو بزنه بشینه اینا سوار بشن یا پیاده بشن...تا رسیدن کنار قبور هنوز شتر ننشسته این زن و بچه خودشون رو زمین انداختن..هر کی یه قبری رو بغل گرفته..زینب کنار قبر حسینه..* آه! همینجا غرق در غم شد وجودم *همینطور که دارن حرف میزنن هر کی داره گریه میکنه.. یه وقت دیدن رباب مادر علی اصغر سر در گمه داره دور خودش میچرخه..عمه شما سیدا فرمود: رباب دنبال چی میگردی؟ بی بی جان! دارم دنبال قبر اصغرم می گردم.فرمود:بیا عزیز دلم من و تو باید یه قبری رو بغل بگیریم و گریه کنیم اصغر رو سینه داداشم دفن کردن.. «حسین....» از امروز سه شبانه روز کربلا موندن واشک ریختن عزاداری کردن قربونت برم بی بی جان.. فرمود: حسین جان! شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز اینقد سخت جانی خود باورم نبود.. ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ‼️هزینه استفاده از مطالب کانال دعای خیر شماست... به ساحت مقدس روحی له الفداء و ارواح اهلبیت، پیامبران، شهدا، اؤلیای الهی، و محبین امیرالمؤمنین، بد وارث و بی وارثها و كه سر به سینه تراب نهاده اند، در تمامی عوالم .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313