eitaa logo
#ما_ملت_شهادتیم #کانال_رسمی_حسن_جوانشیر #سواد رسانه_جنگ_شناختی _کتاب_خوانی_صوتی
111 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
1.1هزار فایل
«افسران جنگ نرم» به وسط میدان بیایند و از ظرفیت فضای مجازی برای امید آفرینی، توصیه به حق و بصیرت آفرینی استفاده کنند. راه ارتباطی با ادمین کانال: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">Email:hassanjavanshir34147@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید حسین علم‌الهدی زیر ذره‌بین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.» 🌹دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهه‌های دفاع حق علیه باطل شتافت. 🌹قبل از شهادت حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهج‌البلاغه فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس می‌کنم که روز پرداخت نزدیک است و به‌زودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.» 🌷🕊 هدیه به ارواح طیبه 🌷 صلوات🍃 https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه(۴)🍃 3⃣ با ناراحتی پرسیدم:"کجا مجروح شده؟" گفت:" تو تک حاج عمران." پرسدم:"حالا کجاست؟" گفت:"آوردنش مشهد.الان هم تو بخش مغز و اعصاب بیمارستان قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بستریه." بدون معطلی رفتم عیادتش.اتاق شلوغ بود.چند نفر دیگر قبل از من آمده بودند دیدنش.🌿 ضعیف شده بود،ولی آن لبخند همیشگی و زیبا هنوز گوشه لبش بود.دلم می خواست دست بیندازم دور گردنش و زار زار گریه کنم،ولی نگاه بچه ها و حیای خودم،مانع می شد.تو پرونده پزشکی اش،دکترها نوشته بودند نباید کار سنگین بکند و حرکتی داشته باشد.🍃 ترکش های نارنجک توی سرش بود.خیلی خطرناک بود.دوسه نفری را کنار زدم و رفتم نزدیکش.احوالم را پرسید و از کارم سئوال کرد. گفتم:" دانشگاه هستم و درس می خونم." تا این حرف را زدم، جمله ای گفت که مرا زیر و رو کرد و گویی تمام وجودم را به آتش کشید.🌱 گفت:"نامور! بچه ها می رن جبهه،خون می دن و شهید می شن؛تو می ری دانشگاه درس بخونی؟!"یقیناً این حرف را اگر هرکس دیگری می گفت،آن طور در من اثر نمی کرد.بدون شک،او رضای خدا را در نظر داشت و خیر دنیا و آخرت مرا می خواست.🍀 ادامه دارد... 📚 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی ♦️ قسمت چهارم عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلی هاست؛ حتی "غیرمذهبی ها" اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع "غربال" خیلی هاست حتی "مذهبی ها" 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
♨️امام زمانمان را ناظر بر اعمال خود ببینیم... 🔸گاهی اوقات یک مهمان برای ما می‌آید؛خیلی کنترل می‌کنیم، مؤدب و با احترام می‌شویم، هر کاری را انجام نمی‌دهیم، هر حرفی را نمی‌زنیم و حتی صدایمان را بلند نمی‌کنیم. ⁉️خب چه فرقی دارد، ارواحنافداه همیشه با ماست. 🔅 «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبه/١٠۵) هر عملی که شما انجام می‌دهید، خدا، پیغمبر و امام زمان ارواحنافداه دارند می‌بینند. 🔸حالا ما حضورشان را حس نمی‌کنیم دلیل بر این نیست که حضور ندارند و ما تنها هستیم. نه، آنها با ما هستند و دارند می‌بینند. 🔸مثلا شما در یک مکانی قرار بگیرید که دوربین داشته باشد. خیلی خودتان را کنترل و رعایت می‌کنید. 👌فکر کنید دوربین الهی، چشم امام زمانتان که عین‌ اللّه است، دارد شما را می‌بیند و بالای سر شماست. 🔸چقدر اعمال شما شکل و رنگ و بوی امام زمان ارواحنافداه می‌گیرد. چقدر شما را از نظر ایمان بالا می‌آورد. و ان‌شاءاللّه برای ظهور امام زمان ارواحنافداه آماده می‌شوید و جزو یاران صدیق و وفادار امام زمان ارواحنافداه قرار می‌گیرید. 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه(۴)🍃 4⃣ برای همین،حرفش مرا دگرگون کرد و گویی از یک خواب هزارساله بیدار شدم.در همان جا اشک تو چشم هایم جمع شد.همه ساکت و بی حرکت،ما را نگاه می کردند.شاید به این خاطر که تو این مدت با کسی این جوری حرف نزده بود.🌱 رو تخت بیمارستان هم فکر و ذکرش جبهه بود.آرزو می کردم زمین دهان باز کند و مرا در خود فرو برد،اما چنین حرفی از نشنوم.از ماشین که پیاده شدم، چشمم افتاد به تابلوی بزرگی که جلوی در پادگان نصب شده بود.🍀 عکس بود و در کنارش صحبتی از او که گفته بود:"سر لوحه انقلاب،جنگ و جهاد است." خیره خیره نگاهش کردم. اشک در چشمانم جمع شده بود.همه خاطراتش مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفتند؛به خصوص آخرین دیدار در بیمارستان و آن حرف هایی که تا اعماق جانم رسوخ کردند.🍃 دژبان اصلاً تعجب نمی کرد.مثل این که برایش عادی شده بود هر تازه واردی که می آید،با گریه از جلوی عکس جدا شود.در میان ازدحام بچه ها برای ورود به پادگان،آرزو داشتم ای کاش بود و می دید که آمده ام تا پایان جنگ در کنار او باشم!🌿 پایان این قسمت راوی:محمدعلی نامور 📚 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313