eitaa logo
قرارگاه مساجدومحلات شهرستان دورود(زمینه سازان ظهور )
827 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
56 فایل
تمام دستگاه های فرهنگی و مساجد می‌توانندباهماهنگی ادمین، عملکرد وفعالیت خودرا در کانال بارگزاری نمایند. ارتباط با ما : @Hamivelayat313
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایت آموزنده 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 در محله ما یک گاریچی بود که نفت میفروخت و به او عمو نفتی میگفتند. یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟ گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟ گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند… از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد... سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم. یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد! 🍃 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 # جهاد تبیین 🌱 سبک زندگی اسلامی @resanehbasigdorod رسانه بسیج مساجد و محلات شهرستان دورود
🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 تا رو زمین دراز کش افتادم متوجه شدم چن تا گلوله از رو سرم رد شد تنها پناه گاه من حالا، ناهمواری سی سانتی متری مقابلم بود.. نفسام به شماره افتاده بود... کمی جلو تر از من یه نفر شهید شده بود و می شد کشته شده های داعشو دید... نمی‌دونم چرا تو فیلما وقتی یه نفر داره می میره قبل مرگش نیم ساعت حرف می زنه ... وقتی گلوله به کسی برخورد می‌کرد چن ثانیه بیش تر طول نمی کشید تا اون آدم بیوفته رو زمین و وقتی بهش نگه می کردی انگار این آدم هرگز زنده نبوده و جزئی از اجسام بی جانه... هنگ کرده بودم تا اینکه یه نفر خودشو تو فاصله ی 3 _4 متری سمت چپم انداخت... میلاد بود.. سیلی از گلوله ها به سمتمون شلیک می شد..، اسلحه رو کمی بالا تر گرفتم و به سمت جلو شلیک کردم تا بتونم سرمو بالا تر بگیرم و ببینم چه خبره... دیدم چند برابر نیرو های داعش که دیده بودیم مثل مور و ملخ ریختن جلومون... سرمو چسبوندم به زمین تا گلوله ها بهم نخورن که یهو عطسم گرفت، کمی نفسمو حبس کردم ولی دست آخر نتونستم جلو عطسمو بگیرم و کلی گرد و خاک رفت تو گلوم _ میلاد... سرشو چرخوند سمتم و گفت چیه؟ _ تو دست و بالت آب داری _ آره قمقمه ی آبشو گرفت پرت کرد سمتم و تو اون فاصله ای که آب داشت به سمتم میومد یه گلوله بهش خورد و وسط من و میلاد نقش زمین شد... رو خاک خزیدم و سریع خودمو رسوندم به آب و دوباره برگشتم تا همون یه ذره آبی که نریخته هم حروم نشه... آبو خوردم و قمقمه رو انداختم یه ور و سمت چپمو دیدم یا خدا مهمون ناخونده داشتیم، یه عقرب داشت میومد سمتم اگه بلند می شدم حتما گلوله بهم می‌خورد و اگه بلند نمی‌شدم ممکن بود نیشم بزنه... سر لوله ی تفنگمو گرفتم کنارش و سوار تفنگم شد و از خودم رد کردم انداختم جلوتر از خودم داشتم فکر می کردم که فقط میشه همون جا تا آروم شدن اوضاع وایساد و حتی نمی‌شد عقب نشینی کرد که یهو صدای فرماندهو شنیدم اولش صدای نا مفهومی بود ولی یواش یواش طوری که متوجه می‌شدم فرمانده داره نزدیکم می شه صدا بیشتر می شد... _ 50 متر دیگه جلو.... 50 متر دیگه جلو @resanehbasigdorod قرارگاه مساجد و محلات شهرستان دورود (زمینه سازان ظهور )