7_1غم وشادی.mp3
زمان:
حجم:
9.71M
#غم_وشادی
💫 #قسمت_هفتم )
هدف اصلی خلقت
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
رسانه الغدیر👇👇
https://eitaa.com/resanehmohaleh
7_1غم وشادی.mp3
زمان:
حجم:
9.71M
#غم_وشادی
💫 #قسمت_هفتم )
هدف اصلی خلقت
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
رسانه الغدیر👇👇
https://eitaa.com/resanehmohaleh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ویلای جناب سرهنگ
#قسمت_هفتم
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
خودش رفت زنگ آن خانه را زد من هم رفتم .کنارش به ام :گفت:«از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی هر چی بهت ،گفتن بی چون و چرا گوش می کنی».
مات و مبهوت نگاهش می کردم آمدم چیزی بگویم در باز شد یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ی در ایستاده بود چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد. استوار به اش مهلت حرف زندن نداد. به من اشاره کرد و گفت:«این سرباز رو خدمت خانم (!) معرفی کنید.»
آمدبرود گفتم:« من اینجا اسلحه ندارم هیچی ندارم نگهبانی می خوام بدم چکار می خوام بکنم».
خنده ناشیانه ای کرد و گفت: «برو بابا دلت خوشه از فردا همین لباس هات رو هم باید در بیاری و لباس شخصی بپوشی.»
تو دوره آمورشی به قول معروف تمسه از گرده مان کشیده بودند یاد داده بودند به مان که اگر مافوق گفت بمیر بی چون و چرا باید بمیری رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب
این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چکار کنم؟!
روبروی در ورودی آن طرف حیات یک ساختمان مجلل چشم را خیره می کرد،ـ.وسعت حیات و گلهای رنگارنگ و
درخت های سربه فلک کشده هم زیبایی دیگری داشت.
زن گفت:«دنبالم بیا»
گونه به دست دنبالش راه افتادم رفتیم تو ساختمان جلوی راه پله ها زن ایستاد, اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد
و گفت: «خانم اونجا هستن.»
به اعتراض گفتم:«معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نشدسربازی که برم پیش یک خانم.»
ترس نگاهش را گرفت به حالت التماس گفت:« صدات رو بیارپایین پسرم!»
رسانه الغدیر👇👇
https://eitaa.com/resanehmohaleh
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
Audio_97646.m4a
زمان:
حجم:
19.97M
#قلب_سالم٧
#قسمت_هفتم
موضوع : اولین فرمول🌾
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
رسانه الغدیر👇👇
https://eitaa.com/resanehmohaleh