eitaa logo
رسانه الغدیر
743 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
56 فایل
🏵️الهی به امیدتو🏵️ 🔊پایگاه اطلاع رسانی شهرک الغدیر🔊 انعکاس برنامه هاواخبار محله ازقبیل مسائل اجتماعی، فرهنگی، ومسائل مربوطه در جهت آبادانی وشکوفایی واشتغال جوانان ارتباط با ادمین ⬅️ @zolfaqar4 @MfA_77⬅️ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 می خوریم.» نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن دست بزنیم مادرش که رفت حرم سریع بقچه نان و چیزهای دیگر را برد تو مغازه و کشید. به اندازه وزنش ، پولش را حساب کرد و داد به چنتافقیر که می شناخت. آن وقت تازه اجازه داد ازشان بخوریم مادرش را هم نگذاشت یک سرسوزن از جریان خبردار شود ملاحظه ناراحت نشدنش پیرزن چند روز پیش ما ماند، وقتی حرف از رفتن زد عبدالحسین به اش گفت: نمی خواد بری ده همین جا پهلوی خودم بمون «بابات رو چکار کنم؟ اونم می آریمش شهر.» از ته دل دوست داشت مادرش بماند بیشتر جوش زمین های تقسیمی را می زد مادرش ولی راضی نشد. راه افتاد طرف روستا عبدالحسین هم رفت روستا که از پدرش خبر بگیرد همان جا نوجوان های آبادی را جمع می کند و به شان می گوید: « هر کدوم از شما که بخواد بیاد مشهد درس طلبگی، بخونه من خودم خرجش را می دم.» سه تا از آنها پدر و مادرشان را راضی کرده بودند با عبدالحسین آمدند .شهر اسمشان را تو حوزه علمیه نوشت. از آن به بعد، مثل اینکه بچه های خودش باشند خرجی شان را می داد خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی افتاده بود توخـط مبارزه من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن ،شهر برای زندگی، یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم ماه مبارک رمضان بود و دم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین گرفت مادرم به اش گفت: «می خوای چکار کنی؟» گفت: «می خوام بچه ام خونه ی خودمون به دنیا بیاد شما برین اونجا، منم میرم دنبال قابله.» یکی از زن های روستا هم پیشمان بود سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم خودش هم که یک موتورگازی داشت رفت دنبال قابله 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃