eitaa logo
رسانه الغدیر
801 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3هزار ویدیو
59 فایل
🏵️الهی به امیدتو🏵️ 🔊پایگاه اطلاع رسانی الغدیر🔊 انعکاس برنامه ها و مشکلات محله واخبارواطلاعات عمومی ازقبیل مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی.... ارتباط با ادمین ⬅️ @zolfaqar4 @MfA_77⬅️ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الغدیر
☺️قرعه کشی مجازی پویش حماسه حضور 👆👆 إن شاءالله با هماهنگی جوایز دوستان را تحویل میدهیم رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
🔰افتتاح نمایشگاه کرمان دوخت در کرمان به منظور حمایت از تولید کنندگان و کارآفرینان 📌رنجبر مسئول بسیج جامعه زنان سپاه ثارالله استان کرمان، در آیین افتتاحیه اولین نمایشگاه تخصصی تولیدات بانوان کرمان دخت که در مجتمع الماس مال برگزارشد، گفت: نمایشگاه کرمان دوخت به منظور حمایت از تولید کنندگان و کارآفرینان شهر کرمان افتتاح شد و اولین نمایشگاه تخصصی است. 🔹وی افزود: اولین نمایشگاهی است که هر ۱۱۰ نفر تولید کننده آن در سه عرصه پوشاک، صنایع دستی و مواد غذایی کرمانی هستند. 🔹مسئول بسیج جامعه زنان سپاه ثارالله استان کرمان اظهارداشت:هدف از برپایی این نمایشگاه هم معرفی هنرمندان و تولید کنندگان کرمانی بوده است و هم بخش عمده و هدف اصلی ما وصل کردن این تولید کنندگان به بازار کرمان است و امیدواریم مردم عزیز کرمان بیایند و هنر این هنرمندان را ببینند. رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 می خوریم.» نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن دست بزنیم مادرش که رفت حرم سریع بقچه نان و چیزهای دیگر را برد تو مغازه و کشید. به اندازه وزنش ، پولش را حساب کرد و داد به چنتافقیر که می شناخت. آن وقت تازه اجازه داد ازشان بخوریم مادرش را هم نگذاشت یک سرسوزن از جریان خبردار شود ملاحظه ناراحت نشدنش پیرزن چند روز پیش ما ماند، وقتی حرف از رفتن زد عبدالحسین به اش گفت: نمی خواد بری ده همین جا پهلوی خودم بمون «بابات رو چکار کنم؟ اونم می آریمش شهر.» از ته دل دوست داشت مادرش بماند بیشتر جوش زمین های تقسیمی را می زد مادرش ولی راضی نشد. راه افتاد طرف روستا عبدالحسین هم رفت روستا که از پدرش خبر بگیرد همان جا نوجوان های آبادی را جمع می کند و به شان می گوید: « هر کدوم از شما که بخواد بیاد مشهد درس طلبگی، بخونه من خودم خرجش را می دم.» سه تا از آنها پدر و مادرشان را راضی کرده بودند با عبدالحسین آمدند .شهر اسمشان را تو حوزه علمیه نوشت. از آن به بعد، مثل اینکه بچه های خودش باشند خرجی شان را می داد خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی افتاده بود توخـط مبارزه من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن ،شهر برای زندگی، یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم ماه مبارک رمضان بود و دم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین گرفت مادرم به اش گفت: «می خوای چکار کنی؟» گفت: «می خوام بچه ام خونه ی خودمون به دنیا بیاد شما برین اونجا، منم میرم دنبال قابله.» یکی از زن های روستا هم پیشمان بود سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم خودش هم که یک موتورگازی داشت رفت دنبال قابله 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 رسیدیم خانه، من همین طور‌درد می کشیدم و خدا خدا می کردم قابله زودتر بیاید، تو نگاه مادرم نگرانی موج می زد. یک آن آرام نمی گرفت وقتی صدای در راشنید انگار می خواست بال در بیاورد سریع رفت که در را باز کند. کمی بعد با خوشحالی برگشت «خانم قابله اومدن» خانم سنگین و موقری بود به قول خودمان دست سبکی داشت. بچه راحت تر از آنکه فکرش را می کردم به دنیا آمد یک دختر قشنگ و چشم پر کن قیافه و قد و قواره اش برای خودم هم عجیب بود چشم از صورتش نمی گرفتم، خانم قابله لبخندی زد و پرسید: «اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟» یک آن ماندم چه بگویم خودش گفت: «اسمش رو بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه» قابله به آن خوش برخوردی و با ادبی ندیده بودم. مادرم از اتاق رفته بودبیرون با سینی چای و ظرف میوه برگشت گذاشت جلوی او و تعارف کرد نخورد بفرمایین اگه نخورین که نمیشه. خیلی ممنون نمی خورم» » مادرم چیزهای دیگر هم آورد هرچه اصرار کردیم لب به هیچی نزد کمی بعد خداحافظی کرد و رفت» شب از نیمه گذشته بود عقربه های ساعت رسید نزدیک سه،همه مان نگران عبدالحسین بودیم، مادرم هی می گفت:« آخه آدم این قدر بی خیال! من ولی حرص و جوش این را می زدم که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. بالاخره ساعت سه صدای در کوچه بلند شد . زود گفتم: «حتماً خودشه.» مادرم رفت تو حیاط مهلت آمدن به اش نداد شروع کرد به سرزنش صداش را می شنیدم:«خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت میری؟! آخه نمی گی خدای نکرده یه اتفاقی بیفته...» 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
من جای پزشکیان باشم به جلیلی رای میدم😂😂😂
⛔️معامله در زبان پزشکیان = بدیم بره بابا 😂در زبان فارسی
🚨🚨پزشکیان به شهید سلیمانی میگی موی دماغ !!!!؟؟؟؟؟؟ آقای پزشکیان اگه شهید سلیمانی موی دماغ آمریکا بود،شما و اربابت آمریکا بند کفش شهید سلیمانی هم نیستید ✅کانال شهدائی یاران بی ریا : @yaranebiriyaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 الان متوجه شدم چرا پزشکیان بعد از ۲۰ سال پس از مرگ همسرش هنوز ازدواج نکرده. به گمونم با کسی قرار صحبت گذاشته و طرف تعهدی به قول و قرارش نداشته و سر قرار نیومده .بیچاره پزشکیان هنوز سر قرار مونده.😂😂😂
مجری: اقتصاد پزشکیان: باهم دعوا نکنیم! مجری: سیاست خارجی پزشکیان: باهم دعوا نکنیم! مجری: فرهنگ پزشکیان: باهم دعوا نکنیم! مجری: مشارکت پزشکیان: باهم دعوا نکنیم!!! کجا: دعوا نکنیم! کی : دعوا نکنیم! چطور : دعوا نکنیم!//:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان من انصراف میدم درست نشد جلیلی رو اعدام کنید😂😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا