eitaa logo
🌹 رساله تمام مراجع🌹
5.8هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
119 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 مدیر @Hossein_Hajivand تبلیغات👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حکم تراشیدن ریش توسط سلمانی‌ها: 🌼احتیاط آن است که ریش نتراشند. 📚آیت‌الله مکارم/احکام روابط/سوال ۳۳۸ @Resule10
💠حکم تراشیدن سبیل: 🌹تراشیدن سیبیل اشکال ندارد. 📚آیت‌الله مکارم/احکام روابط/مسئله ٣۳۷ @Resule10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ 🕯پنج شنبه است همان روزے 🤍ڪه اموات می آیند به آسمان 🕯می آیند به سمت نزدیکانشان 🤍دستشان از دنیـا ڪوتاه است 🕯و محتاج یادڪردن ما هستند با فاتحه اے یا صلواتـے روحشون را شـاد ڪنیم 🙏 🕯 🤍🕯 🕯🤍🕯 🤍🕯🤍🕯 🕯🤍🕯🤍🕯 🤍🕯🤍🕯🤍🕯 🕯🤍🕯🤍🕯🤍🕯
💠حکم بازی کردن با آلات قمار مثل پاسور، تخته نرد، و یا وسایل دیگر قمار، بدون قصد برد و باخت: 🌺احتیاط واجب در ترک آن است. 📚آیت‌الله مکارم/احکام روابط/سوال ۳۴۲ @Resule10
💠حکم ماندن در مجالس عروسی که در آن لهو و لعب می‌شود: 🌺ماندن در مجالس عروسی که درآن لهو و لعب می‌شود جایز نیست. 📚آیت‌الله مکارم/احکام روابط/مسئله ٣۴۶ @Resule10
💠حضور در مجالس عروسی که در آن ساز و طبل و رقص و خوانندگی می‌باشد به اسم این‌که با یکدیگر خویش هستیم و مجبوریم جایز است یا نه؟ 💐در مجلس لهو و لعب شرکت کردن و بودن حرام است و خویشاوندی مجوز آن نیست. 📚آیت‌الله مکارم/احکام روابط/مسئله ٣۴۷ @Resule10
💠حکم شرعی برگزاری مراسم شب یلدا: 🌹سنّت ایرانی شب یلدا، در صورتی که برای صله رحم بوده و گناهی در آن صورت نگیرد اشکالی ندارد. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت‌الله مکارم @Resule10
آیت الله جوادی آملی: «منشأ طلاق و اختلافات خانوادگی همين است که اين مواظب زبانش نيست ، آن هم مواظب زبانش نيست.اين مواظب خواسته‌ هايش نيست، او هم مواظب خواسته‌هايش نيست.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرزو دارم عصر زیبـاتون 💕پـر از ملودی شـاد 🌸پـر از آرامش 💕پـر از لبخند از تـه دل 🌸و پـر از زیبـایی باشـه 💕عصرتون سرشار از عشق و شادی 🌸رنگ دلتـون شـاد 💕و طعم زندگیتون شیـریـن 🌸عصر زیبای 💕پنجشنبه‌تون بخیر و نیکی اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
💬سوال آيا چادر سر نکردن گناهه؟؟ ...سرکردنش واجبه.؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍پاسخ زن برابر نامحرم باید تمام برجستگی های بدن ، زینتها و موهایش را بپوشاند و فقط پوشاندن گردی صورت و دستها تا مچ لازم نیست اگر این پوشش با لباسی غیر از چادر هم محقق شود اشکال ندارد، ولی چادر یقیناً بهترین پوشش است و به راحتی این مهم را محقق میکند. 📖رساله مراجع
☝️ 🔷حکم عکس گرفتن بدون پوشش🔷 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ ‼️پوشش خانم ها در مقابل محارم 🔷س 3170: پوشش خانم‌ها در مقابل محارم غیر از همسر چگونه باید باشد؟ ✅ج: قسمت‌های خاص بدن باید پوشیده باشد و نگاه به غیر آن قسمت‌ها اشکال ندارد. ولی گاهی همان‌جا هم حکم ثانوی بار می‌شود؛ زمانی که خانمی در معرض نگاه بد محرم خود قرار بگیرد یا احتمال دهد که محرمش نگاه بد دارد یا برای او تحریک‌آمیز باشد یا از نظر تربیتی مشکلی وجود داشته باشد باید آن مواضع را هم بپوشاند. 📕منبع: khamenei.ir
☘️ آیت الله بهجت 🌷 علمای سابق بسیار از غذای حرام اجتناب داشتند. خدا می‌داند که غذا چقدر در ایمان و کفر و اعمال خیر و شر انسان مدخلیت دارد. 📚 در محضر بهجت ج1 @Resule10
انگشتر و تخت_بهشتے روزے فاطمہ سلام اللہ علیها از پیامبر صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم انگشترے خواست، پیامبر(ص) فرمود: فاطمہ جان! مےخواهے مطلبے بہ تو بیاموزم بهتر از انگشتر باشد؟ - آرے پدر جان! - هرگاہ نماز شب خواندے از درگاہ خدا انگشترے بخواہ، ڪہ حاجت تو روا مےشود. فاطمہ سلام اللہ علیها بہ دستور پیغمبر عمل ڪرد، پس از نماز شب حاجتش را از خدا طلبید، ناگاہ هاتفے ندا داد: فاطمہ! انگشترے ڪہ مےخواستے زیر جا نمازت مےباشد. زهراے مرضیہ گوشہ ے جانماز را بلند ڪرد، انگشتر یاقوتے را ڪہ بسیار گرانبها بود دید. آن را بر انگشت ڪردہ و با خوشحالے بہ خواب رفت. در عالم رؤیا دید ڪہ در بهشت است و در آنجا سہ قصر زیبا را دید ڪہ نظیر نداشتند. پرسید: این قصرها از آن ڪیست؟ گفتند: از آن فاطمہ دختر رسول خدا است. فاطمہ سلام اللہ علیها داخل یڪے از آنها شد و بہ گردش پرداخت، تخت زیبایے را دید ڪہ بہ جاے چهار پایہ، سہ پایہ دارد. پرسید: چرا تخت بہ این زیبایے سہ پایہ دارد؟ گفتند: صاحبش، در دنیا از خداوند انگشترے خواست لذا یڪے از پایہ هاے آن را ڪندند، انگشترے ساختہ بہ او هدیہ ڪردند. بدین جهت آن تخت سہ پایہ است. صبح ڪہ شد فاطمہ نزد پدرش رسول خدا آمد و ماجراے خوابش را براے پدر تعریف ڪرد. پیامبر با چند جملہ پر معنا دخترش را موعظہ ڪرد و فرمود: دخترم! دنیا براے شما نیست، آنچہ براے شماست، سراے دیگر است و وعدہ گاہ شما بهشت است. شما را با دنیاے فانے و فریبندہ چہ ڪار؟! آنگاہ فرمود: فاطمہ جان انگشتر را بہ جاے خود (زیر جانمازت) بگذار. فاطمہ چنین ڪرد و بہ خواب رفت، در عالم معنا دید در بهشت وارد آن قصر شد، ڪنار تخت آمد دید چهار پایہ دارد. از راز آن پرسید، گفتند: انگشتر باز گرداندہ شد، و پایہ چهارم در جاے خود قرار گرفت و تخت بہ شڪل اولیہ خود بازگشت. آرے بهشت و نعمت هاے آن را اعمال خود ما مےسازد. و همچنین دوزخ را. 📗 بحارالانوار ،جلد ۹ 【﷽】 @Resule10
🔴 ملاک شیعه بودن چیه؟ قالَ رَجُلٌ لاِءمرَأتِهِ: إذهَبى إلى فاطِمَةَ عليهاالسلامفَاسْأَليها أنّى مِن شيعَتِكُم؟ ... فَقالَت عليهاالسلام: قُولى لهُ: اِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناكَ وَتَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ فَأَنْتَ مِنْ شيعَتِنا وَاِلاّ فَلا... شخصى به زنش گفت: پيش فاطمه زهرا عليهاالسلام برو و بپرس: آيا من از شيعيان اهل بيت هستم؟ زن آمد و پرسيد... حضرت زهرا عليهاالسلام در پاسخ گفت: به همسرت بگو: اگر به آنچه تو را فرمان داده‌ايم عمل مى‌كنى و از آنچه نهى كرده‌ايم پرهيز نموده‌اى از شيعيان خواهى بود و در غير اين صورت از شيعيان نيستى. 📚تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام 【﷽】 @Resule10
قیمت محبت چقدر است؟ از اهالی خراسان بود. راهی طولانی را پیموده بود و رنج فراوانی کشیده بود تا به مقصد برسد؛ چرا که با پای پیاده آمده بود. كفش هايش از بين رفته و پايش ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى برداشته بود. وقتی وارد مدینه شد، مستقیم به خدمت امام باقر (عليه السلام) شرفیاب شد. وقتی حضرت را دید، خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خویش رسید. امام باقر (علیه السلام) تا پای مجروح او را دید، فرمود: این چیست؟ مرد گفت: ای پسر رسول خدا براثر طی نمودن مسافت بسيار است. به خدا سوگند، مرا از دیار خویش، جز دوستى شما اهل بيت، بدين جا نياورد. امام باقر (علیه السلام) در جواب مرد خراسانی فرمود: "مژده باد بر تو كه به خدا سوگند، با ما محشور مى‏شوى." آن مرد با تعجب گفت: اى پسر رسول خدا، با شما؟ حضرت فرمود: آرى ! هيچ بنده‏اى ما (اهل بیت) را دوست نمى ‏دارد، جز آن كه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز محبت است؟ خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من (پیامیر) پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.» دعائم الاسلام، جلد1، صفحه71 】 @Resule10
لباس گرم چند لایه حضرت آقا امروز در اتاق جلسات غیر رسمی با حضور بعضی مسئولین سازمان تبلیغات، خیلی برای چشم های بینا پیام دارد. با یکی از حاضرین جلسه صحبت می‌کردم گفت کاغذی روی دیوار نصب بود به این مضمون که به جهت صرفه جویی در مصرف گاز رعایت های بیشتری در این مکان صورت می‌گیرد. "حسین ابراهیمی" 【﷽】 ⓟⓔⓓⓐⓡ ⓜⓐⓓⓐⓡ ʝѳiɳ→☞ @madarpedar
✨﷽✨ *رزمنده‌ و فرمانده* 🌷سفره‌ی بزرگی پهن می‌کنند، از این سر حسینیه تا آن سر. نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشسته‌اند کنار هم، جمعشان وقتی جمع می‌شود که فرمانده هم می‌آید و با آن‌ها هم‌غذا می‌شود. دست همه توی یک سفره می‌رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح می‌دهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اين‌که سر سفره‌ی رنگین و خلوتی بنشیند. 🌷یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می‌خوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده. 🌷ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانی‌مان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 📚 کتاب "سلیمانی عزیز" صفحه ۷۰ * @Resule10
✨﷽✨ ✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(علیه السلام) مخالفم. 1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. 👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت 📚 مجموعه شهرحکایات * ❤️ @Resule10
✅ برکت مهمان ✍زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(ص)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... 📚بحارالانوار 【﷽】 @Resule10
🌸شیخ حسنعلے نخودکی: به هر چیزی که رسیدم در گرو انجام این سه کار بود: 1⃣👌نمـاز اول وقـت 2⃣👌احتـرام به سـادات 3⃣👌لقـمه حـلال 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ ... 】 @Resule10
✨﷽✨ *خصوصیات ذاتی* ✍روزی درون دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا اینکه مرد فقیری گفت: من میدانم چرا دُر سیاه شده. پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت: درون دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن می‌خورد پادشاه به او خندید و گفت: ای مردک مگر می‌شود درون دُر کرم  زندگی کند ولی مرد فقیر گفت: ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد. پادشاه گفت: اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند. روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت: این بهترین اسب من است نظر تو چیست؟ مرد فقیر گفت: بهترین در تند دویدن هست ولی یک ایرادی نیز دارد. پادشاه گفت: چه ایرادی؟ فقیر گفت: در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه می‌پرد. پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد. روز بعد خواست تا او را بیاورند، وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد: ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت می‌ترسید با ترس گفت: میدانم که تو شاهزاده نیستی. پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت: ای مادر راستش را بگو من کیستم؟ این درست است که شاهزاده نیستم؟ مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت: حقیقت دارد پسرم! چون من و شاه بی‌بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده‌های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد. پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت: چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟ مرد فقیر گفت: دُر را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود. و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای، چون اسب ها و گاومیش‌ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می‌آید. سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی؟ مرد فقیر گفت: موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی. "آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد." * @Resule10
خدایا دراین لحظات دلهای دوستانم را سرشارازنوروشادی کن وآنچه راکه به بهترین بندگانت عطامیفرمایی به آنهانیزعطافرما وقلبشان راجلوه ای از عشق وارادت به خودت بفرما شبتون آروم
✨﷽✨ *مرگی شیرین* انسان مؤمن در دنیا به اطرافیان خودش تعلقاتی پیدا کرده و ممکنه هنگام مرگ جدایی از این تعلقات کمی آزارش بده خدا که هوای بنده مؤمنش رو داره، کمکش میکنه که دوری از اطرافیان اذیتش نکنه: امام سجاد ع فرمودند: خداوند عزوجل میفرماید: من در هیچ امری مانند قبض روح مومن تردید و درنگ نکردم، چون آن مؤمن از مرگ کراهت داشت و من هم کراهت داشتم به او ناراحتی برسانم. پس زمانی که اجل قطعی آن مؤمن رسید، من دو شاخه گل معطر از بهشت برای او فرستادم، یکی از آنها مسخیه نام داشت و دیگری منسیه. 1⃣ اما با بوییدن مسخیه، نسبت به مالش بی‌اعتنا شده و از همه آنها میگذرد؛ 2⃣و اما با بوییدن منسیه، نسیان و فراموشی بر او غلبه می‌کند و دیگر تعلقات دنیا را فراموش می‌کند. منبع📚:الجواهر السنية في الأحاديث القدسية، ص 626 * ❤️ @Resule10
✨﷽✨ *مخالفت با نفس* ️مرد کافری روزها به بازار بغداد می آمد، مردم گرد او جمع می شدند و او به آنها خبر می داد از آنچه در منزل داشتند یا در نیت خود می گرفتند..این جریان را به امام موسی بن جعفر(علیه السلام) عرض کردند، حضرت با وضع ناشناسی به آن محل حاضر شد.. به یکی از همراهان خود فرمود: چیزی در نیت بگیر، و بعد از آن کافر پرسید؟ مرد کافر از آنچه او در نظر گرفته بود خبر داد. حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) او را به کناری برده فرمود: به واسطه چه عملی این مقام را پیدا کردی با این که این کار از مقام پیامبران است؟ گفت: به این درجه نرسیدم مگر به واسطه مخالفت با خواهش نفس، حضرت فرمود: اسلام را بر نفس خود عرضه بدار ببین چگونه می یابی آن را؟ عرض کرد: نفسم راضی به اسلام آوردن نیست! حضرت فرمود: مگر نه این است که به این مقام در اثر مخالفت نفس رسیده ای پس اکنون با آن مخالفت کن؟! مرد کافر، مقداری فکر کرد و بعد ایمان آورد، ایمانش نیکو شد، پس از این جریان گاه گاه به مجلس حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) حاضر می شد. روزی یک نفر درخواست کرد، از نیتش خبر دهد، هر چه فکر نمود چیزی نتوانست بگوید، آنگاه عرض کرد: من وقتی کافر بودم از امور پنهان اطلاع داشتم ولی حالا که مسلمانم چرا نمی توانم؟ حضرت فرمود: خداوند عمل هیچ بشری را بی پاداش نمی گذارد، چون تو در آن موقع مخالفت با نفس می کردی خداوند جزای آن را در دنیا داد؛تو را قدرت اطلاع بر اسرار پنهان مردم عنایت کرد، زیرا کافر در آخرت بهره ای ندارد، اکنون که اسلام آوردی خداوند پاداش آن را ذخیره برای آخرتت کرده و جزای دنیا را قطع نموده است. منبع📚: کشکول بحرانی، ص 358 ❤️ @Resule10
امروز 30 دی ماه 🌷برای خودتون 🍃خانواده های پر مهرتون 🌷عزیزان و دوستانتون 🍃و همه کسانیکه 🌷دوستشون دارید 🍃ارزوی سلامتی 🌷و حال خوب خوب دارم 🍃همیشه شاد باشید 🌷و الهی که خدا هر روز صداتونو بشنوه🤲💐 صبحتون خوش🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز و هر روزت را با مهربانى اغاز كن ❤️ خواهى ديد چطور اين موج مثبت به خودت بر ميگردد با هر لبخند😊 تو گشايشى عظيم در راه است👌👌
✨﷽✨ * از دنيا به حدّ كفاف بطلب * ✍ امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد: «پيغمبر اکرم در بيابانى از کنار ساربانى که مشغول چراى شترهايش بود گذشت از او مقدارى آب (يا شير) خواست. آن مرد که مى خواست طفره برود گفت: آنچه در پستانهاى اين شترهاست صبحانه قبيله است، و آنچه در ظرفهاست شام قبيله! ⚜️پيغمبر فرمود : خداوندا ، مال و فرزندانش را افزون کن از آنجا گذشت و به چوپانى رسيد همين درخواست را از او کرد، چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد، و آنچه در ظرف داشت نيز بر آن ريخت (و با خوشحالى) خدمت رسول الله فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هديه بر آن افزود و عرضه داشت: اين چيزى است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بيفزايم؟! پيغمبر در حق او دعا کرد و عرضه داشت: «اَلْلهُم ارْزُقْه الْکَفاف!» خداوندا ، به اندازه کفايت به او روزى ده بعضى از ياران عرض کردند: اى رسول خدا! آن کس را که دست رد بر سينه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعايى ساختى که همه ما به آن علاقه داريم، و به آن کس که سخاوتمندانه نياز شما را برآورد، دعايى کرديد که همه ما از آن کراهت داريم! پيغمبر (صل الله علیه وآله) در پاسخ آنها اين جمله بسيار پرمعنى را فرمود: ✨«اِنّ مَا قَل و کَفَى خَيْر مِمّا اَکْثَر و أَلْهى; اَللّهُم ارْزُق مُحَمَّدا وَ آل مُحَمَّد الْکَفاف»✨ «مقدار کم که براى زندگى انسان کافى باشد بهتر است از مقدار زيادى که انسان را از خدا غافل کند، خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفايت روزى بده» 📚 شرح نهج البلاغه، علاّمه خويى، جلد 4، صفحه 24 * @Resule10
✨﷽✨ * مهمان‏نوازى باديه نشين * ابوالحسن مى‏گويد: روزى جمعى با امام حسن مجتبى‏عليه السلام به حج مى‏رفتندو زاد و توشه آنها از پيش رفته بود. آنها گرسنه و تشنه شدند. ناگاه از دورخيمه كهنه‏اى را ديدند. به آن‏جا رفتند. زنى پير در آن‏جا نشسته بود. به اوسلام كردند. زن باديه نشين پيش دويد و ايشان را اكرام كرد و گوسفندى بسته داشت.فورى آن را دوشيد و شيرش را پيش مهمانان آورد و گفت: اين شير رابنوشيدو گوسفند را ذبح كنيد و طعام سازيد. مهمانان چنان كردند و بعد از غذا به‏پيرزن گفتند: ما از طايفه قريشيم. وقتى بازگرديم، بايد به نزد ما بيايى تاپاداش احسان تو را بدهيم. اين را گفتند و حركت كردند. شب كه شد، شوهرزن از صحرا آمد و گوسفند را نديد. زن ماجرا را به او گفت. مرد خشمگين شد و گفت: در دنيا يك گوسفندداشتى و آن را به قومى دادى كه ايشان را نمى‏شناختى! زن گفت: اگر ايشان را مى‏شناختم، بازرگان بودم، نه ميزبان. ميزبان آن‏است كه طعام به كسى دهد كه او را نشناسد. بعد از چند روز، زن و شوهر از محنت فقر و فاقه به مدينه رفتند. پيرزن‏به كوچه‏اى داخل شد. امام حسين‏عليه السلام كنار در منزل ايستاده بود. آن زن‏راشناخت و به او فرمود: اى زن! آيا مرا مى‏شناسى؟ زن گفت: نه. حضرت فرمود: من آنم كه آن روز مرا به شير و گوسفند مهمان كردى.امام به او هزار گوسفند و هزار درهم بخشيد و او رانزد امام حسن‏عليه السلام برد.حضرت پرسيد: برادرم به تو چقدر كمك كرد؟ گفت: اين‏قدر گوسفند و درهم. امام حسن‏عليه السلام دو برابر آن را به زن داد و او رابه نزد عبدالله جعفر فرستاد.او از زن پرسيد: ايشان به تو چقدر دادند؟ گفت: هريك اين مقدار گوسفند و درهم. عبدالله دو هزار گوسفند و دو هزار درهم به او داد و گفت: اگر تو از اول‏به نزد من مى‏آمدى، تو را مستغنى مى‏كردم. 🍃🍂آن زن و شوهر به خاطر يك گوسفند كه در دنيا داشتند و آن را براى‏مهمان ذبح كردند، با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم بازگشتند. 📚 جوامع الحكايات ، ص 213 ، با اندكى تصرف * ❤️ @Resule10
✨﷽✨ * هیچ عملی را کوچک نشماریم * ✍️یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. 🍂به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. 🍂چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ 🍂 گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. 【﷽】 @Resule10