داستان غار مقدس
من یک غار کوچک در شهر مکه هستم
در سالهای خیلی دور ، مردی پاک بسیاری از روزها مهمان من می شد و با خداوند مناجات می کرد.🤲
در یکی از شبهای زیبای خداوند، من شاهد یک ملاقات زیبا بودم. 😍
آن مرد در حال مناجات بود که فرشته ی خداوند را دید فرشته به او گفت
بخوان!
آن مرد پاک و نورانی گفت نمی توانم بخوانم. .
فرشته دوبار دیگر هم گفت بخوان..
و آن مرد شروع کرد به خواندن اولین آیه های قرآن.. آیات ابتدایی سوره علق
بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید..
آن فرشته به مرد نورانی و پاک گفت: "ای محمد تو فرستاده خدایی و من جبرئیل هستم. "
او با این جمله آغاز یک مسئولیت بزرگ را به پیامبر اعلام کرد.
مسئولیت نجات مردم از جاهلیت و بت پرستی و راهنمایی آنها به سرزمین خوشبختی و معنویت.
از آن شب که شب بعثت پیامبر نام گرفت تا اکنون بیشتر از هزاران سال می گذرد و مردم هنوز این آیه ها را می خوانند و خیلی ها با خواندن قرآن به راه راست هدایت می شوند..
خیلی از مسلمانان وقتی به مکه می آیند دوست دارند من را هم ببیند آخر من یک غار مقدس هستم. چون شاهد این ملاقات زیبا بودم..
#اقرأ_باسم_ربک_الذی_خلق
#سوره_علق