فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🗓 ۸ اسفند، سالروز شهادت شهید حسین خرازی
@Bisimchimedia
🌹۸ اسفند ۱۴۰۱، هفتمین سالگرد رحلت هنرمند مردمی و جهانی انقلاب اسلامی، حاج فرج الله سلحشور گرامی باد.
🌹حضرت امام خامنه ای:
🔹میتوانیم در مقابل امریکا بایستیم و نگذاریم تحریم های امریکا در ما اثر کند.
🔹باید کار انقلابی را ترویج کرد و نیروهای انقلابی را گرامی داشت مانند کارهایی که شهدای هسته ای کردند، کارهایی که شهید تهرانی مقدم در موشکی، مرحوم کاظمی در سلولهای بنیادی و شهید آوینی و #مرحوم_سلحشور در امور فرهنگی پیشاهنگ آن بودند.
🌸نشانی مزار: صحن زیارتگاه سیدجعفر و حمیده خاتون از نوادگان حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام در باغ فیض پونک.
🕊شادی روحش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
🔰 لوح | بصیرت خرازی
🔻رهبر انقلاب: شهید خرازى به رفقایش گفته بود:«من اهمیت نمىدهم درباره ما چه مىگویند؛ من مىخواهم دل ولایت را راضى کنم.» او مىدانست که آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعهی یک ملت نمىاندیشد؛ به دنیاى اسلام مىاندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت. عزیزان من! این بصیرت چگونه حاصل مىشود؟ بر اثر گذشتن از خود؛ همین یک کلمه آسان، اما در عمل، آنقدر مشکل که اکثر انسانها در همین دو قدم این یک کلمه، درجا زده و ماندهاند! ۱۳۸۰/۸/۹
#بازنشر بهمناسبت سالروز شهادت سردار حاج حسین خرازی
💻 Farsi.khamenei.ir
حاج حسین خرازی نشست ترک موتورم، بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با اینکه داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد میزد: خدایا... الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه،
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه...
خدایا! الان دستهام سوخت،
میخوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم... نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا! صورتم داره میسوزه! این سوزش برای امام زمانه، برای #ولایته
اولین بار حضرت زهرا اینطوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا! خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم،
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغلکرده بود و هایهای گریه میکرد و میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم!؟ما فرمانده ایناییم!؟ اینا کجا و ما کجا!؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی!؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد.
🕊شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
eitaa.com/revaayatgar