هدایت شده از من بادیگارد نیستم
در ۴ خرداد ۱۳۵۱ موسسین سازمان مجاهدین خلق توسط رژیم پهلوی #تیرباران شدند و ۱۰ نفر مورد #عفو_ملوکانه قرار گرفتند؛
فارغ از اینکه نهال التقاطی آنها در یک سیر طبیعی و ناگریز شد «#گروهک_منافقین»، خود آنها جوانان نخبه دانشگاه شریف و تهران و... بودند.
امروز زبان تفالههای همان رژیم با فراموشی صدها تیرباران مخالفان سیاسی، اینگونه دراز است...
هیچ کدام از این افراد، مستقیما نه قتل کردند و نه عملیات تروریستی!
توضیح: موسسین مجاهدین خلق، رهبران شاخه جوانان نهضت آزادی بودند که با توصیه مهندس بازرگان اقدام به تاسیس یک سازمان نظامی میکنند. به عبارتی میتوان مجاهدین خلق را شاخه نظامی نهضت آزادی نامید.
#من_بادیگارد_نیستم
@badigard_iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ جدید و بسیار زیبای «هوایتو».
🎤با صدای: ابوالفضل بختیاری.
❤️درددل با حضرت سیدالشهداء.
#شبجمعهشبزیارتیامامحسین
#شبجمعهبهیادحاجقاسم
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از مدار 01:20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺معجزه ای از حدیث شریف کساء که تازگی رخ داده است!
به مادرت بگو حجابش رو رعایت کنه و نمازش رو اول وقت بخونه...
🎙استادفرحزاد
#حجاب
#امام_زمان
@madare0120
آدم، ندیده عاشق دلبر نمیشود
کشتی بدون آب، شناور نمیشود
دلبر زیاد بوده و اما در این میان
هر دلبری که «حضرت مادر» نمیشود
هدایت شده از 【روایتگر】
خانوادهی کبیریها، خانوادهای مذهبی که عاقبت بهخیر نشدند.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
👇برای عبرت تاریخ👇
💢سرگذشت خانوادهای مذهبی و انقلابی که عاقبت بهخیر نشدند💢
⭕️ حتماً بخوانید
✅خانواده کبیری به مانند برخی خانواده ها (رضایی، آلادپوش، سحابی، جزنی، باقرزاده، سرحدی زاده، منصوری و...) تمام یا چند نفر از اعضای خانواده شان در مبارزه یا فعالیتهای سیاسی حضور داشتند.
🔘حسین کبیری(پدر خانواده)، مردی مؤمن، مذهبی و پایه گذار هیئت انصارالمهدی و فعال در هیئت هایی چون انصارالحسین و خمسه طیبه بود و سعی و همت در تربیت مذهبی فرزندانش داشت.
⚪️معصومه شادمانی(مادر خانواده و همسر حسین کبیری) از جمله زنانی است که در شکل گیری تظاهرات خیابانی خانواده های زندانیان سیاسی در بازار تهران در اعتراض به اعدام های سران و اعضای سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۱ تلاشی فراوان صورت داد.
وی در اختفای اشرف دهقانی(یکی از اعضای بلند پایه سازمان کمونیستی چریک های فدایی خلق) پس از فرار از زندان، نقش مهمی داشت. به همین سبب دستگیر و در کمیته مشترک ضد خرابکاری به شدت شکنجه شد. او یکی از بزرگان زنان زندانی محسوب می شد.
در دی ۱۳۵۷ و در کوران انقلاب از زندان آزاد شد، و بار دیگر به همراه پسرانش به سازمان مجاهدین خلق پیوست. او در ادامه سیاست های این سازمان به دشمنی مسلحانه با جمهوری اسلامی پرداخت، لذا دستگیر، محاکمه و در دی ماه ۱۳۶۰ اعدام شد.
⚫️حسن کبیری(فرزند خانواده) متولد ۱۳۲۷، از اداره کنندگان هیئت انصارالمهدی، که برخی دوستانش گواهی می دهند، نماز جماعتش ترک نمی شد. او فردی کاملا" مذهبی بود که به دلیل حضور برخی کادرهای مجاهدین خلق در هیئت و در منزل آنها، به این سازمان گرایش یافت و بعدها به دلیل عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۱، دستگیر شد و به ۴ سال زندان محکوم گردید. او نیز پس از پیروزی انقلاب به مخالفت با جمهوری اسلامی پرداخت و به همراه همسر دومش در درگیری مسلحانه کشته شد.
🔴علیرضا کبیری(فرزند خانواده) متولد ۱۳۳۱، پس از دستگیری برادرش حسن، به زندگی مخفی روی آورد و به کسب آموزش های لازم برای ساخت مواد منفجره و آتش زا، ساخت بمب و جعل اسناد و مدارک، ساخت پلاک جعلی اتومبیل و ... در سازمان مجاهدین خلق مشغول شد و در چندین عملیات نظامی سازمان(مانند انفجار شرکت تکنوایس) حضور داشت. یک بار هم قاچاقی به ترکیه رفت. با این حال در آذر ۱۳۵۳ دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. او نیز به مانند دیگر اعضای خانواده، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ادامه داد؛ و سرانجام به دلیل رویایی مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی، دستگیر شد و پس از محاکمه اعدام گردید.
🔵حمیده حیاتی(عروس خانواده و همسر اول حسن) متولد ۱۳۳۷ در تهران است.
در سال ۱۳۵۱، ۲ ماه قبل از دستگیری حسن، با وی ازدواج کرد. برادر حمیده(محمد حیاتی) از اعضای معروف سازمان مجاهدین خلق و از اعضای مؤثر در شورای مرکزی سازمان در پیش از انقلاب بود. حمیده در مهر ۱۳۵۳ دستگیر و به ۸ سال حبس در کانون اصلاح و تربیت محکوم شد. او در زندان مجذوب ویدا حاجبی(از رهبران زن مارکسیست) شد. بعد از انقلاب هم به او و گروهش پیوست و از کشور خارج شد و با پسر او(رامین حاجبی) ازدواج کرد.
در سال ۱۳۵۱ - ۱۳۵۰ که بسیاری از اعضا و مهره های اصلی سازمان مجاهدین خلق فراری بودند، خانه کبیری ها به عنوان خانه امن، مأمن و مأوایی برای بعضی از اعضا (مانند مصطفی جوان خوش دل، رضا رضایی، محمد مفیدی، محمود شامخی و ...) بود. این خانه پس از دستگیری محمد مفیدی لو رفت و محمود شامخی در آنجا در محاصره پلیس افتاد و درگیر شد و پس از زخمی شدن با خوردن سیانور انتحار کرد و کشته شد.
#فاعتبروا_یا_اولی_الابصار
منابع:
محتاج، ص ۳۱۱ و ۳۱۲.
مجله زن روز ، شماره ۷۵۶ ، ص ۴.
مجله بامداد، شماره ۲۴۰ ، ص ۹.
خاطرات عزت شاهی، صص ۳۲۴ و ۳۲۵ و ۳۴۹.
مصاحبه با محمدباقر راستگو، ۱۳۹۰/۰۶/۲۳
و اطلاعات محقق
👈به نقل از کتاب سال های بی قرار(خاطرات دکتر جواد منصوری، عضو حزب ملل اسلامی در پیش از انقلاب اسلامی و اولین فرمانده سپاه پاسداران) ، صص ۱۹۵ و ۱۹۶.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
#پیشنهادمطالعه
#کتابسالهایبیقرار
زندگینامه و خاطرات #جوادمنصوری در دوران ستمشاهی
✌️ایشان اولین فرمانده رسمی سپاهپاسدارانانقلاباسلامی هستند.
eitaa.com/revaayatgar
#شهیدبهروزمرادی در اولین روزهای دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر و در خانوادهای مذهبی متولد شد.
تحصیلاتش را در خرمشهر آغاز کرد و در مدرسه بازرگانی با سردار شهید محمد جهانآرا همکلاس بود. در جوانی به عنوان معلم، مشغول به کار شد.
بهروز به همراه سایر بچههای خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائلهی ضدانقلاب وارد کارزار جنگ شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبههی جنگ شتافت.
آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر و همرزمانش بر میآید، بهروز را میتوان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر جانانه مقاومت کردند.
تانکهای دشمن از دست بهروز در امان نبودند و به همین خاطر، لقب شکارچی تانک را به او دادند.
بهروز معلم و حتی یک هنرمند بود، که آثار متعددی از خود به جا گذاشت، تابلوی معروف «به خرمشهر خوش آمدید جمعیت ۳۶میلیون» یکی از اثرات تاریخی این شهید عزیز است.
سرانجام، این قهرمان اسلام، در ۴ خرداد ۱۳۶۷ در منطقهی شلمچه به شهادت رسید و به یاران شهیدش پیوست.
📷 عکس فوق: رزمندگان خرمشهری در محضر آیتاللهالعظمی امام خامنهای، که در میان آنها شهید بهروز مرادی نیز دیده میشود.
🎥فیلم فوق، آخرین سخنرانی شهید بهروز مرادی، ساعاتی قبل از شهادت.
به طرز عجیبی انگار این سخنرانی برای همین روزهاست.
#شهیدبهروزمرادی
#سالروزشهادت
#چهارمخرداد
🕊 شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
صرف نظر از این که #لایحه_حجاب لایحه مناسبی است یا نه، قرار دادن مجازات مالی صرف برای بی حجابی، یعنی حراج عفاف جامعه. یعنی اگر پول داری میتوانی بی حجاب باشی!
در کنار ویلا و ماشین و جواهرات و مهمانیهای آنچنانی، #بی_حجابی را هم به لیست آرزوها و حسرتهای طبقات متوسط و فقیر نیفزایید.
#حجاب
شهید سیدعلی حسینیمیغان، شهیدی که از قعر جهنم منافقین ضدخلق، به عرش اعلای شهادت رسید.
eitaa.com/revaayatgar
شهید سیدعلی حسینیمیغان، شهیدی که از قعر جهنم منافقین ضدخلق، به عرش اعلای شهادت رسید.
گفتوگو با «محمدتقی نادری» خواهرزاده و همرزم شهید.
✅بخش اول
من ۲ سال از سیدعلی کوچکتر بودم و با هم در دبیرستانی که امروز «امام خمینی» نام دارد، تحصیل میکردیم. این دبیرستان محل حضور نخبههای شاهرود و البته بستر مناسبی برای یارگیری سازمان مجاهدین خلق بود.
سازمان با تبلیغات فوقالعادهی خودش و با سوءاستفاده از روحیهی انقلابی نوجوانان، سعی در جذب دانشآموزان داشتند؛ به همین خاطر سیدعلی در سال سوم دبیرستان به این گروهک پیوست.
او با پشتکار بسیار بالا برنامههای سازمان را دنبال میکرد
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۵۹، خانوادهی سیدعلی، بهخصوص برادرش «سیدرضا»، طرفدار «حسن حبیبی»، کاندیدای حزب جمهوری اسلامی بودند؛ ولی سیدعلی که طرفدار پروپاقرص «بنیصدر» بود، بیکار ننشست و با چند نفر از دوستان و همفکرانش در میغان و شاهرود به فعالیت علیه حزب جمهوری اسلامی و حتی امام خمینی پرداخت.
بالأخره صبر خانواده لبریز شد، او را از خانه بیرون کردند و کتابها و وسایلش را جلوی در ریختند. سیدعلی هم که به شدت تعصب سازمان را داشت، قید پدر، مادر و خانوادهاش را زد، در شاهرود خانهای اجاره کرد و همانجا مشغول فعالیت شد. او چنان پایبند عقایدش بود که گاهی در میانهی بحث، دست به زدوخورد میزد و چه بسا ممکن بود در جریان دفاع از سازمان، دستش به خون آلوده شود.
پس از مدتی، سیدعلی مسئول مالی سازمان در گرگان و شاهرود شد. درست یک هفته پیش از خروج نظامی منافقان علیه نظام، در گرگان دستگیر شد.
من همیشه گفتم، نان حلال و دسترنج پدرش که از ابتدا به خمس و زکات مقید بودند، مانع سقوط سیدعلی شد.
همبندش تعریف میکرد که سیدعلی شبها را با چشمانی اشکبار به صبح میرساند؛ آنچنان که سفیدی چشمانش سرخ میشد و از خدا طلب عفو و بخشش میکرد. خیلی جرأت میخواست که یک منافق بیاید وسط جمع، غرورش را زیر پا بگذارد، از همقطارهایش برائت بجوید و خود را گمراه اعلام کند؛ ولی سید نه تنها جدا شدن از منافقان را اعلام کرد؛ بلکه به تدریس توابین و بحث با آنها پرداخت.
سیدعلی در زندان گرگان بهعنوان منافق زندانی شد. حاج «سیدعباس»، پدر سیدعلی هنوز از موضع خود عقب ننشسته بود و داشتن پسری به نام سیدعلی را انکار میکرد. میگفت: «من نان حلال ندادهام که بچهام منافق دربیاید.»
خودش به ملاقات سیدعلی نمیرفت و ملاقات بقیه را هم ممنوع کرده بود. فقط گاهی اوقات مادربزرگم به همراه مادر و خالههایم دور از چشم حاج سیدعباس به دیدن سیدعلی میرفتند.
پس از اتفاقات سال ۱۳۶۰ و آغاز ترورهای گروهک منافقین، وقتی سیدعلی دید که ایدئولوژیاش دارد آدم بیگناه میکشد، بچه مدرسهای میکشد، بچهی شیرخوار را در بمبگذاریها از بین میبرد، یخ تعصبش آب شد و منطقی به قضایا نگاه کرد.
به تدبیر آیتالله «محمدی گیلانی» و شهید «لاجوردی» برای زندانیهای منافق کلاسهای عقاید و کلام برگزار و کتابهای فلسفی توزیع میشد. سیدعلی کتابهای شهید بهشتی، شهید مطهری، آیتالله سبحانی و... را در زندان خوانده بود و همینها باعث شده بودند که کمکم از مرام و ایدئولوژی التقاطی گروهک دست بردارد.
سیدعلی در زندان و از طریق نامه با حاجآقا «بسطامی»(داییرضا) ارتباط برقرار کرد و از درس اخلاق ایشان بهره برد. این ارتباط در بازگشت سیدعلی نقش بسیار مهمی داشت.
پس از ۲ سال از زندان گرگان به زندان شاهرود و سپس سمنان منتقل شد. برایش حکم اعدام بریده بودند که به خاطر توبهاش به حبس ابد تقلیل یافت. بعد از گذشت کمتر از ۴ سال، با حکم عفو هیأتعفو حضرت امام، در پاییز سال ۱۳۶۳ از زندان آزاد شد.
آزاد شدن سیدعلی برای رفع سوءتفاهمها در روستا و شهر کافی نبود. خیلیها هنوز میانهی خوبی با سیدعلی نداشتند؛ طوریکه وقتی به پایگاه بسیج میغان میآمد، خیلیها اعتراض میکردند یا اینکه تحویلش نمیگرفتند. سید هیچوقت به این رفتار اعتراض نمیکرد؛ حتی وقتی عدهای بهش توهین میکردند، سکوت میکرد، سرش را پایین میانداخت و تحمل میکرد.
سید دیگر آدم قبلی نبود؛ نماز شبش ترک نمیشد، به پدرش کمک میکرد و بیشتر وقتش را به مطالعه و عبادت میگذراند. یک دفترچهی یادداشت تهیه کرده بود و فهرست کتابهای مورد نیازش را در آن نوشته بود. پول زیادی برای خرید کتاب خرج میکرد و بیشتر کتابهای شهید مطهری را میخرید و مطالعه میکرد.
ادامه دارد ...
eitaa.com/revaayatgar
شهید سیدعلی حسینیمیغان، شهیدی که از قعر جهنم منافقین ضدخلق، به عرش اعلای شهادت رسید.
گفتوگو با «محمدتقی نادری» خواهرزاده و همرزم شهید.
✅بخش دوم(پایانی)
پس از شهادت برادرانش «سیدحسین» و «سیدرضا» که به فاصلهی ۲ روز از یکدیگر در عملیات «بدر» به شهادت رسیدند، دیگر آرام و قرار نداشت و بالأخره پس از مدتی به جبهه اعزام شد.
سپاه با رفتن سیدعلی به جبهه مخالف بود، نه به دلیل سابقهاش در گروهک منافقین؛ بلکه به خاطر شهادت برادرانش.
با این وجود، سید ۲ بار از طریق بسیج به جبهه اعزام شد. بار آخر من هم همراهش بودم. رفتیم جزیرهی مجنون. سید همیشه جلوی در چادر میخوابید. بچهها که میخوابیدند، میرفت در قبری که برای خودش کنده بود و شب را به استغاثه میگذراند. یک روز بیدار شدیم و دیدیم پوتینهایمان واکس خوردهاند. همه میدانستند کار سید است. خیلی هم به مناجات شعبانیه مقید بود.
پس از مدتی اعلام کردند که گردان کربلا باید به غرب منتقل شود. دلیل این جابهجایی را نمیدانستیم، تا اینکه ۲ روز پس از استقرار، فرمانده گردان، «استادحسینی» برنامهی حرکت عراق را به سمت مهران شرح داد و گفت که مأموریت گردان ما توقف این حرکت است.
در پاتک مهران در ۲ ستون با فاصلهی هزار متر از هم در حرکت بودیم. من پشت سر «رضا شاهحسینی» میرفتم و پشت سرم هم دکتر «علی نادران» بود. ناگهان دیدم که تیر مستقیمی به سر رضا خورد و سرش رفت.
عراق یک چهارلول ضدهوایی روی کانال تنظیم کرده بودند و مدام شلیک میکرد. تیر به نخاع «احمد نظری» خورده بود و کنار کانال تکیه داده بود.
«رضایی»، فرمانده سپاه شاهرود هم دو پایش قطع شده بود و کنار کانال نشسته بود. مرا که دید، گفت: «من برنمیگردم عقب. برایم نارنجک بگذار و برو.»
چیزی نگذشته بود که یک خمپاره در نزدیکیام به زمین خورد و ترکش به گلویم خورد. خون زیادی ازم میرفت. آتش دشمن سنگین بود و گروهان اول قلعوقمع شده بود.
کمکم نورافکن تانکهای عراقی از پشت خاکریز معلوم شدند. استادحسینی دستور عقبنشینی داد. گروهان دومی که هزار متر آنطرفتر، پشت خاکریز مستقر شده بودند، برای عقبنشینی ما آتش پوشش آماده کردند. همه عقب نشستند. امیدی به زنده ماندن نداشتم. «محمد عابدینی» آمد و گفت: «برگردیم عقب.» هرچه اصرار کردم که ولم کند، کوتاه نیامد. بالاخره زیر بغلم را گرفت و مرا هم عقب کشید.
سیدعلی را دیدم که آرپیجی به دست از کانال بالا آمد، ولی چون زخمی بودم، چیز دیگری ندیدم. آتش تیربار عراقی مانع تحرک گردان شده بود. شنیدم که سید برای خاموش کردن چهارلول به خط دشمن زده بود. سنگر ضدهوایی را منفجر کرده و همان جا به شهادت رسیده بود.
پیکر سیدعلی، چندصدمتر جلوتر از بقیهی شهدا پیدا شد؛ درست توی خاکریز عراقیها.
چند هفته بعد که مهران را از عراق پس گرفتیم، پیکرش را آوردند. انگار سوخته بود، حالا یا در اثر آفتاب یا اینکه عراقیها رویش آهک ریخته بودند. پدربزرگم حاج سیدعباس با پای برهنه برای تشییع جنازهی سیدعلی آمد. مدام زیر لب میگفت: «علی جان! خوشآمدی بابا.»
و بدون اینکه شیون و زاری کند، همراه مادربزرگم بدن سیدعلی را درون قبر گذاشتند. مادربزرگم کف قبر را با دستانش تمیز کرد.
سیدعلی پس از شهادت سیدحسین، سیدرضا و برادرم «محمدرضا»، چهارمین شهید خانواده بود.
سیدعلی سال قبل در کنکور دانشگاه رتبهی خوبی آورده بود. مهر سال ۱۳۶۵ عکسش را جزو نفرات برتر کنکور در روزنامهی «اطلاعات» چاپ کردند. سیدعلی پس از زندان، ادامهی تحصیل داده و دیپلمش را گرفته بود، ولی کسی نمیدانست که کنکور شرکت کرده و قبول شده است.
در همان روزها چند مقاله دربارهی سید در روزنامهها چاپ شد؛ از «میقات میغان تا میعاد مهران» و خاطرات دوست همبندیش که به روزنامهی اطلاعات فرستاده بودوزیر علوم وقت هم تقدیرنامهای برایش فرستاد.
روحش شاد و یادش گرامی.
📚منبع : ماهنامه امتداد
نام شهید: سیدعلی حسینیمیغان.
فرزند: سید عباس.
متولد: ۱۳۴۰/۰۳/۰۱ در میغان(از توابع شهرستان شاهرود).
تحصیلات: دیپلم.
وضعیت تأهل: مجرد.
یگان اعزامی: گردان کربلا از تیپ ۲۱ سپاه شاهرود.
مدت حضور در جبهه: ۱۳ ماه و ۲۷ روز.
مسئولیت: رزمنده.
نوع عضویت: بسیجی.
شغل: کشاورز.
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۲۹.
محل شهادت: مهران.
نام عملیات: مقابله با تک دشمن.
محل دفن: میغان
نحوهی شهادت: اصابت گلوله و سوختگی.
🕊شادی روح پاک شهیدان، بالأخص شهیدان حسینیمیغان، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از دادشهر | حمزه شکریان
♨️ میدانید درد کجاست؟
👈 پریروز در خدمت نخبگان فرهنگی شهر مشهد در نقد لایحه عفاف و حجاب برای توضیح «چگونگی انطباق این لایحه با سند 2030» بودم.
💢 جمعیتی حدود ۱۰۰ نفر در جلسه حاضر بودند و همگی دغدغهمند در حوزه عفاف و حجاب!
🔹 وقتی دستور رهبری را متذکر شدم که؛ «باید در مقابل برنامه دشمن، برنامه داشت» و برنامه دشمن چیست؟ فقط یک نفر پاسخ داد که سند 2030!
🔸 وقتی از این جمع نخبگانی پرسیدم که چند نفر از شما که دستور رهبری را شنیدهاید، برنامه دشمن یعنی سند 2030 را فقط روخوانی کردهاید؟ فقط ۲ نفر دست بلند کردند!
🔹 وقتی پرسیدم که چند نفر اسناد اجرایی ذیل سند 2030 را تحلیل و آسیبشناسی کردهاید؟ هیچ کس دست بلند نکرد!
👈 درد همین جاست!
همه دغدغه حجاب دارند، ولی دستور رهبری کماکان روی زمین است!
🔹 چگونه میتوان ادعای دشمنشناسی کرد، ولی نقشه و برنامه دشمن را نشناخت؟
🔸 مطالبهگر، نقطهزن است و کسی که میخواهد نقطهزنی کند، باید عالمانه اقدام کند و کسی که میخواهد عالمانه اقدام کند، باید اهل پژوهش باشد و کسی که اهل پژوهش است، باید از زندگی خود هزینه کند برای رسیدن به هدف!
🔹 هر گونه مطالبهگری در حوزه عفاف و حجاب هم نیازمند پژوهش و هزینه کردن است و بدون آن، برنامهسازی در مقابل برنامه دشمن، قطعاً غیرممکن است.
💢 ایراد کار از خود ماست که دولت چنین جسارتی پیدا میکند و لایحهای تقدیم مجلس میکند که صددرصد منطبق بر سند 2030 است!
@dadshahr_iranian