❤️لشکری که بیشترین فرمانده شهید متعلق به آن است.
۹ فرمانده شهید لشکر ۲۷ محمدرسولالله، قبل و بعد از جنگ تحمیلی:
به ترتیب از راست:
سرداران شهید
🌹حسین همدانی
(حومهی شهر حلب سوریه و به دست گروههای تکفیری_۱۳۹۴/۰۷/۱۶).
🌹احمد سوداگر
(عارضهیشیمیایی_۱۳۹۰/۱۱/۲۱).
🌹عباس کریمی
(عملیات بدر_منطقهی شرق دجله و شمال القرنه_۱۳۶۳/۱۲/۲۴).
🌹حسین اسداللهی
(عارضهی شیمیایی_۱۳۹۹/۰۱/۰۲).
🌹احمد متوسلیان
(ربایش در ایستوبازرسی برباره و در نزدیکی شهر بیروت لبنان_۱۳۶۱/۰۴/۱۴.
در زمان ایشان، تیپ ۲۷، به لشکر ارتقا پیدا نکرده بود، هر چند در واقع، با تعداد بالای گردانهایش، به مثابه یک لشکر واقعی و بزرگ بود).
🌹سعید مهتدیجعفری
(سانحهی سقوط هواپیمای جتفالکن سپاه پاسداران، به همراه سردار شهید حاج احمد کاظمی و ۹ شهید دیگر_روستای آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه_۱۳۸۴/۱۰/۱۹).
🌹محمدابراهیم همت
(عملیات خیبر_محل تقاطع جادههای جزایر مجنون شمالیوجنوبی_۱۳۶۲/۱۲/۱۷).
🌹رضا فرزانه
(روستای هوبر در شهر جبلسمعان سوریه و به دست گروههای تکفیری_۱۳۹۴/۱۱/۲۲).
🌹رزاق «رضا» چراغی
(عملیات والفجر۱_منطقهی عمومی فکه_۱۳۶۲/۰۱/۲۵).
🕊 شادی روح پاکشان حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
❤️لشکری که بیشترین فرمانده شهید متعلق به آن است. ۹ فرمانده شهید لشکر ۲۷ محمدرسولالله، قبل و بعد از
✍یادداشتی از حضرت امام خامنهای با دستخط مبارک ایشان، خطاب به لشکر ۲۷ محمدرسولالله تهران. ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
بخشی از این یادداشت:
«هنوز، عطر دلانگیز شهادت و ایثار، در فضای این لشکر به مشام میرسد.»
eitaa.com/revaayatgar
شما حاضرید اینگونه برای دین خدا هزینه کنید ؟؟
روز پنجم تیر تابستان ۱۴۰۲
در گرمای ظهر
بچه های مظلوم
به خاطر حجاب تو
به خاطر حیای دختر تو
کجایند مؤمنین شهر تهران ؟؟
این عده از قم آمده اند
برای حفظ دین
# دعوت به پویش تحصن حجاب مقابل مجلس
از ۷ صبح
🌹 حوزه انقلابی
╭┅───────────┅╮
🕌 @howzehenghelabi
╰┅───────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کودک شیرخواره و سختی متحصنین مقابل مجلس در روز گرم تابستان برای حفظ ارزش های اسلامی
▫️اگر مسئولی از سپاه پاسداران و بسیج مستضعفین این تصویر را ببیند و دق کند رواست
▫️پاسداری از ارزش های دینی و انقلابی وظیفه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است
▫️امروز کوتاهی این آقایان در تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی محلات قطعی است و باید نسبت به ولنگارهای اخیر در کشور پاسخگو باشند
🌹 حوزه انقلابی
╭┅───────────┅╮
🕌 @howzehenghelabi
╰┅───────────┅╯
1.06M
دعوت از برادران و خواهران جهت پیوستن به تحصن جلوی مجلس شورای اسلامی جهت دفاع از عفاف و حجاب و احکام الهی
🌹إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ {۱۱ رعد} 🌹
♦️لینک قرارگاه مردمی مطالبه طرح عفاف و حجاب جبهه همت (هسته های مردمی تحول خواه) 👇
✅♦️ گروه :
🆔 https://eitaa.com/joinchat/152174996C3a3bedf158
✅ کانال :
🆔 https://eitaa.com/jebhehhemmat
آشنايي با عامل ترور حضرت امام خامنهای در ۶ تير ۱۳۶۰
محمّد جواد قديري مدرّس(کَفرايي) يکي از اعضاي سازمان جهنمي مجاهدين خلق، در روز شنبه ۶ تير ۱۳۶۰ با کار گذاشتن بمبي در يک ضبط صوت و جا دادن آن در مقابل حضرت امام خامنهاي که در مسجد ابوذر فلاح در شهر تهران، سخنراني مي کردند و قصد داشت امام عزيز امّت را به شهادت برساند ، اما خدا مي خواست او بماند و امامت و ولايت امّت را عهده دار شود.
روي ضبط صوت نوشته بوند هديه فرقان، در حاليکه تا آن روز تقريباً گروهک فرقان بطور کامل از بين رفته بود و سرانش به دليل ترور شهيدان قاضي طباطبايي،مطهري و... اعدام شده بودند. احتمالاً با اين کار قصد رد گم کني و يا سنجيدن اوضاع را داشته اند.
حضرت امام خامنهاي وقتي رييس جمهور شد، تصورّش اين بود که مأموريت وي براي زنده ماندش همين است، اما مأموريت بزرگتري در راه بود.
جواد قديري پليد هم بعد از ترور نافرجام خود که منجر به جانبازي امام خامنه اي شد، هنگام فرار از کشور گفته بود تا چند وقت ديگر کار نظام تمام است، اما غافل از اينکه پادگان اشرف و مقرّ ليبرتي خودشان در عراق براي هميشه تعطيل شد و به تاريخ پيوست، و همينک از آلباني و ساير کشورها هم رانده شدهاند، ولي نظام اسلامي روز به روز مقتدرتر و استوارتر به مسير خود ادامه مي دهد.
سرنوشت جواد قديري هم، اگر الان زنده و يا مرده باشد، نهايتاً مثل ساير اعضاي اين سازمان پليد خواهد بود و در آخرين درجات جهنم سوزان خداوند مستقر خواهد شد، ان شاءالله.
ضمناً بدانيد که اين جواد قديري با يکي از عوامل فتنه ۱۳۸۸(محمّد عطريانفر) نسبت فاميلي دارد و شوهر خواهر اوست.
✍روایتگر
❤️گوشه ای از منش اخلاقی عجیب و بی نظیر شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی.
👈مسئول تراز انقلاب اسلامی یعنی این شهید عزیز!
✔️بخش اول
✅سخنرانی آیت الله بهشتی در دانشکده فنی
یکی-دو روز قبل اعلام شده بود، جلوی دانشکده فنی دانشگاه تهران و هم روی مقواهایی بر دیوار، نوشته بودند: جلسه پرسش و پاسخ پیرامون حوادث و اتفاقات اخیر با حضور آیت الله دکتر بهشتی،
زمان: روز شنبه ۵۸/۱۲/۴ از ساعت ۱۷
و مکان: سالن آمفی تئاتر دانشکده فنی.
خیلی ها خودشان را برای چنین برنامه ای آماده کرده بودند.
بیشتر از همه، ضدانقلاب ها منتظر بودند تا در چنین برنامه ای، به اهداف خود که تخریب دکتر بهشتی بود، برسند. به همین خاطر بود که بچه های چادر وحدت(گروهی حزب اللهی که در مقابل دانشگاه تهران چادری برای مقابله با گروهک های معاند نظام برپا کرده بودند)، از آنچه امکان داشت در این مراسم پیش بیاید، هراس داشتند. یکی-دو ساعت قبل از شروع مراسم و آمدن دکتر بهشتی، ما که ۱۵ نفر بیشتر نمیشدیم، برای پیش گیری از حوادث، در ردیف جلوی صندلی های سالن نشستیم.
این هر لحظه بر تعداد جمعیت افزوده می شد. قیافه های همه به خوبی نشان می داد از گروههای چیی یا مجاهدین هستند. غالب دخترها، بی حجاب و تیپ ظاهری مجاهدین بودند. اصلاً دختر مسلمان چادری بین شان به چشم نمی خورد.
صندلی ها کاملاً پر شده بود که آیت الله بهشتی از در پایین، کنار ردیف اول ، وارد شد. ما صلوات فرستادیم ولی همهمه ای در سالن افتاد که صلوات ما، بین آن گم شد.
دکتر بهشتی که پشت میز، بالای سن قرار گرفت، دو محافظش یکی در انتهای سمت راست، و دیگری در انتهای سمت چپ سالن، هر کدام با فاصله ای حداقل ۱۰ متر، ایستادند.
بسم الله الرحمن الرحیم را که گفت، دقایقی به عنوان مقدمه پیرامون حوادث اخیر صحبت کرد و قرار شد بیشتر به سوالات مخاطبين پاسخ بدهد. کاغذهایی که روی آنها مثلاً سوال نوشته شده بود، دسته دسته به ایشان داده می شد که یکی یکی بر می داشت و می خواند.
از هر ده کاغذ، شاید فقط یک سوال درست و حسابی در می آمد. اكثراً اهانت و فحاشی بود. دکتر بهشتی، هر برگ را که بر می داشت، اول با خودش آرام می خواند، سپس می گفت:
- خب ... اینم به مادرم فحش داده ... این یکی هم باز به خونوادم اهانت کرده ...
در سالن همهمه ی ثابتی وجود داشت. ناگهان با فریادی که از عقب جمعیت برخاست، فضا متشنج شد:
- کثافت ... آمریکایی ... مزدور ...
ولی آیت الله بهشتی، آرام و ساکت نشسته بود و فقط به هتاکی های آنها گوش می داد. تبسمی بر لب داشت که اعصاب ما بچه حزب اللهی را خورد می کرد. طرف به ناموست فحاشی کند، ولی تو بخندی!؟ کم کم فضای سالن پر شد از داد و فریاد و فحاشی. ناگهان برق قطع شد و سالن در تاریکی محض فرورفت. چشم چشم را نمی دید. با قطع برق صدای فحاشی بلندتر شد. حرف های بسیار رکیکی خطاب به خانواده آیت الله بهشتی زده می شد.
وحشت وجود ما را گرفت که نکند ضدانقلابیون از فرصت پیش آمده سوء استفاده کنند و به ایشان آسیبی برسانند. هیچ کاری هم از دست ما ساخته نبود. با توجه به این که احتمال زیاد دادیم قطع برق با برنامه ی قبلی و حساب شده باشد، مراقب بودیم کسی از ردیف اول جلوتر نرود؛ ولی به خاطر ازدحام جمعیت که در روی زمین و میان ردیف صندلی ها هم نشسته بودند، امکان کنترل افراد نبود. با هراس و وحشت، نشسته بودیم و مضطرب که چه خواهد شد. بیشتر از ۱۰ دقیقه برق سالن قطع بود. بغض گلویم را گرفته بود. می خواستم در آن تاریکی گریه کنم. اصلاً دیگر بحث سیاست و اختلاف عقیده مطرح نبود. فحاشی های بسیار رکیکی خطاب به خانواده ی آیت الله بهشتی می شد. مخالفت با بهشتی، چه ربطی به خانواده اش داشت که هرچه از دهان كثیف شان در می آمد، به آنها خطاب می کردند. صداها درهم و برهم به گوش می رسید. ما که چاره و توانی نداشتیم، فقط داد می زدیم:
- ببند دهنت رو بی شعور ... خفه شو.
برق که آمد، همه جا خوردند. برخلاف تصور همگان، آیت الله بهشتی در حالی که همچنان تبسم زیبایی بر لب داشت، سر جای خود پشت میز نشسته و دو محافظ هم سر جای خود بودند و اصلاً به کنار او نیامده بودند. آرامش و خونسردی بهشتی، هر دو گروه حزب اللهی و غیر حزب اللهی را عصبانی کرده بود.
🔸ادامه دارد...
eitaa.com/revaayatgar
❤️گوشه ای از منش اخلاقی عجیب و بی نظیر شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی.
👈مسئول تراز انقلاب اسلامی یعنی این شهید عزیز!
✔️بخش دوم(پایانی)
✅...ضدانقلاب ها از تبسم و خونسردی او در برابر هتاکی ها و اهانت های زشت شان شديداً عصبانی شده بودند و با شدت بیشتری فحاشی می کردند؛ ولی ما، از خونسردی او در برابر پررویی آنها عصبانی می شدیم که چرا با آنها برخورد تند نمی کند و عکس العملی نشان نمی دهد؟ ساعتی که به همین منوال گذشت، آیت الله بهشتی گفت: - اگه دیگه سوالی نیست من برم.
ناگهان از وسط جمعیت، کسی فحش رکیکی داد که دکتر بهشتی با همان خنده همیشگی گفت:
- خب مثل این که هنوز حرف دارید... پس من میشینم و گوش میدم و دوباره سر جایش نشست.
با صبر و تحمل عجیب او، فحاشی های دشمنانش نیز ته کشید. از بالای سن که خواست بیاید پایین، از پله های سمت راست آمد تا از در بیرون برود، ما ده-پانزده نفر، سریع دویدیم و دست های مان را دور کمر او حلقه کردیم که مبادا آسیبی به ایشان برسانند. دست های من درست دور پهلو و جلوی دکتر بهشتی، با یکی دیگر از بچه ها حلقه شده بود. نگاهم در چشمان او خیره مانده بود که نشان از صبر و تحمل بسیارش داشت. همین که به در خروجی نزدیک شد، جوانی حدودا ۲۰ ساله، با چهره ای شدیداً عصبانی که رگ گردنش بیرون زده بود، خودش را رساند جلوی بهشتی، رو در روی او که قرار گرفت، شروع کرد به فحاشی که رکیک تر و کثیف تر از آن، اهانتی نشنیده بودم. بدترین اهانت های ناموسی را نسبت به خانواده آیت الله بهشتی، توی رویش فریاد کرد. من دیگر گریه ام گرفت. سعی کردیم او را از بهشتی دور کنیم، ولی او که ول کن نبود، سفت چسبیده بود و همچنان با عصبانیت و بغض، فحش می داد. ما هم که می خواستیم جوابش را بدهیم، با بودن بهشتی نمی توانستیم. مانده بودیم چه کار کنیم. اما آیت الله بهشتی، تبسمی سخت بر لب آورد و در حالی که سرش را تکان می داد، زبان گشود و با لبخند خطاب به آن جوان عصبی گفت:
- بگو ... باز هم بگو ... بگو.
این دیگر کی بود!!!؟؟؟
طرف داشت بدترین اهانت های ناموسی را جلوی جمعیت نثارش می کرد، ولی او همچنان می خندید و تازه می گفت "باز هم بگو!"
به سرعت بهشتی را به بیرون سالن و طرف در خروجی بردیم.
دم در، ایشان از ساختمان خارج نشد. علت را که پرسیدیم،
گفت: - من اگه از این جا برم بیرون... شما این جوونها رو می زنید...
با تعجب گفتم: - حاج آقا ما ده-پونزده نفر بیشتر نیستیم و اونا صدها نفر ...
که خندید و گفت: - فرقی نمی کنه ... من پام رو از این جا بذارم بیرون، شما اینا رو کتک می زنید... برای همین هم، همین جا می ایستم تا همه ی اینا به سلامت از دانشکده خارج بشن، اون وقت من میرم...
نمی پذیرفت از سالن خارج شود.
جمعیت داشت به طرف در خروجی می آمد؛ هراس داشتیم اینجا هم اتفاق بدی بیفتد، ولی او نمی رفت. سرانجام با کلی قسم و آیه که به هیچ وجه به این جماعت چند صد نفره دست نمی زنیم، آیت الله بهشتی از در دانشکده خارج و در تاریکی، سوار ماشین شد و رفت.
با رفتن بهشتی، ما که داشتیم از بغض می ترکیدیم، سریع در دانشکده را بستیم و به طرف جماعتی که در حال شعار دادن از سالن خارج می شدند، هجوم بردیم. همه آن جماعت فحاش چند صدنفره که کاملاً فضای سالن را در اختیار گرفته بودند، از ترس ما ده-پانزده نفر، به راهروهای دانشکده پناه بردند، و ما که از ظلمی که بی شرفها به آیت الله بهشتی کرده بودند، خون خونمان را می خورد، می دویدیم وسطشان.
بعضی که خیلی ترسیده بودند، از پنجره های دانشکده به بیرون پریدند و فرار کردند.
منبع:
کتاب «چادر وحدت»، خاطرات و ناگفته های سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰.
صص۱۸۶،۱۸۵،۱۸۴،۱۸۳و۱۸۷
به قلم حمید داودآبادی.
🤲شادی روح شهید مظلوم آیتالله بهشتی حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar