✅دوباره صدای خنده بلند شد اما این بار لایه های شکم حسین خالقی نلرزیدند، برای اینکه او نمیخندید.
اکبر نوجوان سریع متوجهش شد. تو چته؟ چرا بق کردی؟
آخه یاد اون دختره افتادم که امروز مرد.
کدوم دختره ؟
تو نبودی به بچه ها گفتم، پریروز رفته بودم کوره موش به مقرها سر بزنم نمی دونم تو ۰۳ بود یا ۰۲ که یکی از بچه ها صدام زد و گفت برادر خالقی ببین اون چیه لای علفا تکون میخوره؟ رفتم و کنارش نشستم، دوربین
نداشت.
افق نگاهش رو گرفتم سرتاسر دشت ذهاب پر از علفهای بلند و سبز بود و چیزی دیده نمیشد. اما دقیق که شدم دیدم راست میگه اون ته مه ها انگار یه نفر داره راه میره میشینه میدوه، شبیه جونور نبود. مطمئن شدم که آدمه گفتم نکنه کمین باشه، دو نفرو فرستادم برن اونجا یه سر و گوشی به آب بدن. خودمم رفتم مقرهای بالاتر، ظهر که بر میگشتم دیدم اون ۲ نفر بیرون سنگر ایستاده ان. یکیشون هم شلوار پاش نبود و با شورت واستاده بود. پرسیدم چه خبر؟ کی بود؟ پیداش کردین. گفتن آره.
رفتم تو سنگر دیدم که یه دختر پونزده-شونزده سالهست که انگار دیوونه بود همین طوری یه هو مینشست، یههو پا میشد. یههو میخندید با صدای بلند، بعد همزمان گریه میکرد و گولهگوله اشکاش میریختن. شلوار نظامی اونی که با شورت ایستاده بود هم تنش بود. به جای بلوز هم دورش پتو پیچیده بودند و موهاش بلند و ژولیده و کثیف بود. گفتم این دیگه کیه؟ چرا این طوریه؟ ظاهراً بچه ها وقتی پیداش کردند لخت مادرزاد بوده و همون طور لای علفا داشته میپلکیده. لاغر بود و رنگ و رویی هم به صورت نداشت. گفتم یه تن ماهی براش باز کردن ولی نخورد. یه پارچه انداختن روی سرش با خودم آوردمش پادگان تحویلش دادم به دکتر کیایی مسئول بهداری، امروز یهو گفتم برم بپرسم ببینم اون دختره چی شد؟ حالش خوب شد؟ رفتم پیش دکتر گفت متأسفانه فوت کرد. خیلی ناراحت شدم. چرا آخه مرده بود؟ میگفت به حدی بهش استرس و فشار وارد شده بود که رگهاش کلاپس کرده بودند. هر چی کردیم یه دونه سرم هم نتونستیم بهش بزنیم. حرف خالقی به اینجا که رسید جنانی(سرباز عراقی ضدصدام که با رزمندگان اسلام همسنگر شده بود)مثل برق گرفتهها از جایش نیمخیز شد و دستش را روی هوا آورد بالا.
عهعهعه! من میدونم اون دختره کی بوده. نگاه کنجکاو همه برگشت سمت جنانی
کی بوده؟
نگاه جنانی رفت سمت گوشه اتاق انگار که پشت دیوار و جای دوری را نگاه میکرد مثل دخترهایی که اشکشان دم مشکشان است، در چند ثانیه اشکش درآمد و روی صورت زبرش ریخت. انگار نه انگار که همان مرد قوی هیکل عربی بود که گریه را کاری زنانه تلقی میکرد و عیب میدانست.
۴ انگشتش را گذاشت بین دهان و گوشش.
بین چیزی که میشنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله اس. ولی والله که شما نمیتونین بفهمین سر اون دختر چه بلایی اومده بود. روزی که ما رسیدیم قصر شیرین یه سری مردمی که نتونسته بودن فرار کنن، توی شهر بودن هنوز، همهشونو جمع کردیم یه جا، فرماندهامون اومدن مردها رو از زن و بچه ها و پیرزن ها جدا کردن، یه چند تا از مردها اعتراض کردن و داد و بیداد راه انداختن، به دستور فرمانده آوردنشون وسط بستنشون به صندلی، خیلی راحت جلوی چشم همه و زن و بچهشون روشون گازوئیل ریختن و آتیششون زدن. خیلی صحنه سختی بود. اونا میسوختن و کسی کاری نمیکرد. بعد اومدن سر وقت زنا، پیرزناشونو گذاشتن کنار دخترا و زنا رو تقسیم کردند. خوشگلا و رسیده ها رو بردن واسه فرماندهها. من و یه چند تا سرباز دیگه اعتراض کردیم.
گفتن چی میگی؟ رسول الله هم نعوذبالله این کارو میکرد. اینا اسیرن. برای ما حلال ان.
سه تا از این دخترها رو دادن به گردان کماندویی. گریه جنانی به هق هق تبدیل شد. بین چیزی که میشنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصلهاس، ولی والله که شما نمیتونین بفهمین من چی دیدم.
به عباس قسم به اون دختر ظریف و کم سال ۹۰ نفر تجاوز کردن!!!
تا حالا کماندوهای عراقی رو از نزدیک
دیدین؟ دو برابر من هیکل دارن!
فقط کاش یکییکی این کارو میکردن...
شانه های بچهها و لایههای شکم خالقی آشکارا میلرزیدن از گریه.
بعد که کارشون تموم شد، عین یه آشغال انداختنشون یه گوشه، این ۳ تا شبونه از اردوگاه فرار کردن، یه عده رو فرستادن دنبالشون، یکی رو بعد از اردوگاه لای علفزار پیدا کردن و شهیدش کردن، یکی رو هم زیر یه کانال آب گیرش آوردن و کشتن.
فقط همین دختره تونسته بود فرار کنه... که سرنوشتش این طوری شده پس...
دیگر گریه بیصدا نتوانست حجم درد توی دلشان را تخلیه کند. صداها تکتک بلند شدند و در هم پیچیدند.
دوای این درد فقط داد بود و عملیات.
📚منبع: کتاب «یک محسن عزیز»، روایتی مستند از زندگی سردار شهید محسن وزوایی، صص۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲.
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
✅دوباره صدای خنده بلند شد اما این بار لایه های شکم حسین خالقی نلرزیدند، برای اینکه او نمیخندید. اکب
اگر رزمندگان برای دفاع نمی رفتند...
【روایتگر】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️مهارت این فرمانده ایرانی، شکار کماندوهای بعثی بود.
eitaa.com/revaayatgar
خاطرهای که شهیدمطهری را ۲۰ دقیقه خنداند!😂
مرحوم علامهجعفری میگفت:
فردی تعریف میکرد که در یکی از زیارتهایم که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: یا امام رضا دلم میخواد توو این سفر خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو میبینی .
نشونهشم این باشه که تا وارد صحن حرمت شدم از اولین حرفی که اولین نفر بهم میزنه، پیامتو بگیرم.
وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفعه دیدم داره میره. خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری!» حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه.
خانومه وقتی دید انگار دستبردار نیستم و هنوز دارم نگاش میکنم، گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبائتم خرن.»
علامه جعفری میگفت وقتی این داستان را برای شهیدمطهری تعریف کردم، تا ۲۰ دقیقه میخندید.🤣😂
🕊شادی روح پاک استاد شهیدمطهری و مرحوم علامهی جعفری، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
همسر سردار شهید سیدنورخدا موسوی این روزها حال مساعدی ندارند، لطفاً برای سلامتی و شفای ایشان، حمد شفایی قرائت بفرمائید.
اللهم ٱشف کل مریض🤲
هدایت شده از پس کوچههای انقلاب (محمد صادق کوشکی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️از کربلا تا زندان بنی صهیون
✳️ شیخ «خضر عدنان» عضو ارشد جنبش جهاد اسلامی فلسطین، شب گذشته در زندان رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
او ۸۶ روز در اعتراض به توحش صهیونیستها در اعتصاب غذا بود و دیشب به جمع شهدای قدس پیوست.
✳️ این روحانی مبارز اهل سنت در سخنان خود خطاب به مردم فلسطین می گوید:
اگر مانند حسین(ع) در مسیر شهادت نیستید، باید مانند زینب(س) پیام رسان مبارزه برای دفاع ازفلسطین و مقدسات باشید.
✳️ پیروی از سید الشهدا و زینب کبری ( علیهما السلام) «جغرافیا و مرز» و «سنی و شیعه» نمی شناسد و هر انسان آزاده ای در مسیر مبارزه با ظلم خود را نیازمند مکتب اهل بیت(ع) می داند.
@pas_kouchehaie_enghelab
هدایت شده از رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
📍 دلیل گریه مجدد و جمعی خانواده شهید مطهری چند ساعت پس از دریافت خبر شهادت استاد!
📍استاد شهید در حدود ساعت ده و نیم شب به شهادت رسید. چند ساعت از دریافت خبر شهادت میگذشت و خانواده استاد و دوستان همه بیدار و ناراحت بودند. حادثهای باعث شد یکباره صدای گریه و ناله همگان بلند شود.
📍زنگ ساعت در حدود ساعت سه نیمهشب به صدا درآمد؛ ساعتی که استاد برای نماز شبش تنظیم کرده بود!
🌙 #نماز_شب
🌐 @rahyafte_com
🌷 ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵
سالروز شهادت یل گردان علی اصغر علیهالسلام.
لشکر ۱۰ سیدالشهداء علیهالسلام.
سردار شهید حاج حسین اسکندرلو
🌴 فکه ، عملیات عاشورایی حضرت سیدالشهدا علیهالسلام.
🔹عضو گردان هفت (کوثر)
پادگان حضرت ولیعصر سپاه تهران
— معاون گردان حنین
لشگر ۲۷ محمّد رسول الله صلیالله
— معاون گردان سلمان
لشکر ۲۷ محمّد رسول الله صلیالله
— فرمانده گردان زهیر
لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء علیهالسلام
— فرمانده گردان حضرت علی اصغر علیهالسلام
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهداء علیهالسلام 🌹🌹🕊
🕊شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar