#قصه_شماره2⃣1⃣
#یکی_بود_یکی_نبود
☺️کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا میدانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند.
آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک🎈 را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند.🎉
کوشا میدانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنکها را باد کند.🎀
وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید🛍 از خانه بیرون🛒 رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن 🚪خانه کرد او میخواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند.
کوشا میدانست که جشن تولد 🎊یعنی اینکه او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر میشود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد.👦
وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنکها گوشهای کنار هم چیده شدهاند.🌸🍀
دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از اینکه شمع 🕯روی کیک🎂 را فوت کرد، هدیههایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد.🙏🏻
بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمانها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با اینکه خسته😔 بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقابها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیههایش را در کمد خود قرار داد.😍
آن شب کوشا قبل از اینکه به خواب😴 برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچهها همینطور که بزرگ میشوند، کارهای #خوب و #بزرگ هم انجام دهند.👏
#رواق_آیینه
#رهپویان_رضوی
@revagherazavi_aeene