#قصه_شماره_0⃣1⃣
#زیارت_دل
🌷دلش برا زیارت ورفتن به مشهد لک زده بود،امابچه کوچیک داشت، هزار تابهونه آورد که بره وبچه هاروپیش کسی بزاره اما..❤️
آخرآخرش رسید به سرداب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و اون پیرزن.❤️
🌀یادش بخیر4سال پیش رفته بودسامرا، دلش میخواست بره سرداب، بره زیارت امام حسن عسکری علیه السلام ، زيارت خانم نرجس خاتون سلام الله، زیارت امام هادی علیه السلام وعمه حکیمه خاتون امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف امابچه هانزاشته بودند، پربغض بود، 😔اینقدرخسته بودکه خوابش برد، بیدار که شد، نزدیک صبح بود. بچه هاهم خواب بودند. فقط یکساعت وقت داشت. نماز صبحشو خوند و رفت سرداب، پیرزنی مهربان و نورانی مشغول نماز 📿بود. خانمی ناراحت که بچش توبغلش بود و نمیگذاشت زیارت کنه،تواون فضای ای عرفانی پیرزن لب ازلب برداشت وگفت:
زیارت توبچته، که اگه خوشگل بچه داری کنی ثواب زیارت داری وکلی پاداش دیگه که ازاین نمازودعاهای من کلی بیشتره.🌸
پیرزن ایرانی گفت:امام خمینی(رحمه الله علیه) به دخترشون گفتند من حاضرم ثواب همه عبادتهامو بایک شب بیداری شمابرای بچه داری عوض کنم. حالاببین کجایی ومیخواید کجاباشی.✨
حالا دلش برای امام رضاعلیه السلام تنگ شده بود که پاگذاشت روی دلشو موند پیش بچه ها👨👩👧👦، بادل بیتابشم یه جوری کنار اومد، گریه پای تلویزیون📺 شبکه قرآن حرم امام رضا علیه السلام شد دلخوشیش.
چندروز بعد دختر🧕 همسایه روتو کوچه دیدکه از مشهد اومده بود وگفت خاله اینقدر توی حرم دیدمتون که نگو همه جابودی، اصلاخاله انگار خودت بودی.
اشک توچشماش😢 حلقه زد.
پشت پنجره ایستاد تا به امام رضاعلیه السلام سلام بده که دید یه کبوتر🕊 حرم نشسته پشت پنجره.
#همه_خادم_الرضائیم
🦋⭐️🦋🌟
#رواق_آیینه
#رهپویان_رضوی
❣ @revagherazavi_aeene