#قصه_شماره1⃣1⃣ کبوترا آدرس حرم وبلدند. 🕌 🌧️صدای بارون می آمد، تموم کوچه غرق آب شده بود. جوی های کوچک گل آلود.⛈️ پشت پنجره یه کبوتر سفید نشسته بود. انگارپناه آورده بود.🕊️ لای پنجره روباز کردم که کمی بیادعقب تاخیس نشه.🏠 براش کمی گندم ریختم. خورد.🌾 انگاردست آموز بود ازم نمی ترسید.😊 بارون قطع شد اما اون هنوز نشسته بود.☁️🌤️ یه هفته، یه ماه،اون دیگه رفیقم شده بود به هم انس گرفتیم.به پاش یه نوارسبز گره زدم. 🎗️ یکماه وخورده ای بوداینجابود.🌺 🌞🌞عصر یه روز آفتابی بابا بابلیط قطارمشهد اومد، همه خوشحال بودیم. آب وغذای یه هفته روبرای کبوتر گذاشتم، فرداصبح سوارقطارشدیم. 🚃 وقتی به مشهد رسیدیم،رفتیم زایرسرا غسل زیارت، یک کم عطرولباس تمیز سفید،آخه داشتیم به بهترین مهمونی دنیامی رفتیم.🕌 باقدم های آروم وسلام وصلوات نزدیک حرم شدیم اذن دخول خوندیم وازپیامبر صلوات الله علیه و آله و سلم. فرشته ها، ائمه اطهار علیه السلام اجازه گرفتیم.🧕 اشک ازچشمام جاری شد، این به گفته بزرگان دین یعنی اجازه ورد صادرشد.🕌 با چشمای خیس وقلب آروم رفتیم زيارت.😭❤️ چه آرامشی، چه حال خوبی، دلت میخواست برای همیشه اونجا بمونی، یه حاجت داشتم رفتم دونه گندم گرفتم تابریزم برای کبوترای حرم.🕊️🕊️ تارسیدم و دونه پاشیدم یه کبوتر شبیه کبوتر پشت پنجره اومدپیشم خیلی نزدیک،نشستم، دور پاش یه نوارسبزبود، خودش بود، !!؟؟ آره خود خودش بود،🕊️ چطوری اومده بوداینجا، الله اکبر سبحان الله اینجاچه خبربود. 🌃شب خواب دیدم که قرار واردبهشت بشم امانمیشه، یه کبوتر اومدبهش دونه دادم، کبوتر رفت جلو گفت: بیا دنبالم بیا میتونی بیای. گفتم چطوری؟ گفتند:فقط به خاطر رسیدگی به یه کبوتر به تو اجازه ورود به بهشت و دادیم. وارد شدم همه جا، نور بود.🌅 که یکدفعه از پنجره باز اطاقم صدای اذان حرم اومد ومن بیدارشدم.🕌🧕 وقتی به شهرم برگشتم دیگه اون کبوتر نبود.🕊️ وازاون روز به بعد من شدم عاشق کبوترا، پولامو جمع می‌کردم یکی از اونهارومیخریدم، بهشون رسیدگی میکردم بعدبایه نوارسبز به پاش اونو نذرامام رضا علیه السلام میکردم وتو آسمون آزادش میکردم تابره به حرم🕊️ کبوترا آدرس حرم روبلدند.🕊️🕌 #همه_خادم_الرضائیم 🦋⭐️🦋🌟 #رواق_آیینه #رهپویان_رضوی ❣ @revagherazavi_aeene