کانال دوستان انقلابی :
#_یک_داستان_کوتاه
موسی (علیه السلام) و تلخی فراق
روزی عزرائیل نزد موسی (علیه السلام) آمد، موسی (علیه السلام) پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت آمده ام.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست.
موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود: به موسی (علیه السلام) مهلت بده عزرائیل مهلت داد.
موسی نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم!
مادر گفت: چه سفری
موسی: سفر آخرت
مادر گریه کرد.
موسی (علیه السلام) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسرش وداع کرد، کودک دست به دامن موسی (علیه السلام) زد و گریه کرد، دل موسی از گریه کودکش سوخت و گریه کرد، خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد ای موسی! تو به درگاه ما می آئی، این گریه و زاریت چیست؟
موسی (علیه السلام) عرض کردن دلم به حال کودکانم می سوزد.
خداوند فرمود: ای موسی! دل از آنها بکن من از آنها نگهداری می کنم، و آنها را در آغوش محبتم می پرورانم.
دل موسی (علیه السلام) آرام گرفت، به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می گیری؟
عزرائیل: از دهانت.
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می گیری؟
عزرائیل: از دستت.
موسی: از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل: از پایت.
موسی: از آن پایی که من با آن از کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟
عزرائیل: نارنجی خوشبو به موسی (علیه السلام) داد، موسی (علیه السلام) آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی گفتند: یا اهون الانبیا موتا کیف و جدت الموت: ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی (علیه السلام) گفت: کشاه توسلخ وهی حیه
مرگ را مانند گوسفندی که پوستش را زنده بکنند...
📚عالم برزخ در چند قدمی ما
✍🏻محمد محمدی اشتهاردی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
دوست داشتی بیا توی جمع ما :🌹🌷🥀🤝🤝 همش مطالب اینجوری بین ما پخش میشه
(صلوات یادت نره)
گروه دوستان انقلابی در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/2579759328C3997477278
گروه دوستان انقلابی در روبیکا
https://rubika.ir/joing/CHGIDCJF0JFHUFWDQAXGIYLQYKDIXAEK