.
خبر به امیرالمؤمنین على علیهالسلام رسيد بر منبر بر آمد و حمد و ثناى خداى به جاى آورد و سپس فرمود:
“اى مردم كوفه، چون طلايههاى لشكر شام نمودار شود درهاى خانههايتان مىبنديد و خود در خانههايتان مىخزيد، آن سان كه سوسمار به سوراخ خود مىخزد و كفتار در كنامش پنهان مىشود. به خدا سوگند خوار و ذليل است آنكه شما به ياريش برخيزيد و آنكه خواهد كه شما را چون تير بر دشمن افكند چونآن کسی است كه با تير بىسوفار مىجنگد. رنجهام از شما كه از شما اندوه بسيار در دل دارم. واى بر شما، روزى شما را آهسته فراخواندم و روزى ندايتان در دادم هيچ كسی به نداى من پاسخ نداد. آرى شما هرگز برادرانى در دوستى صادق، نبودهايد. من- به خدا قسم- به دست شما گرفتار شدهام. كرانى هستيد كه نمىشنويد و لالانى كه سخن نمىگوييد و كورانى كه ديدن نتوانيد. سپاس خداى را پروردگار جهانيان. واى بر شما، به يارى برادرتان مالك بن كعب برخيزيد كه نعمان بن بشير با جمعى از مردم شام- كه چندآنهم شمارشان افزون نيست- به جنگ او آمده است. برخيزيد و بسيج نبرد كنيد، شايد خدا به نيروى شما دست ستمكاران را ببرد.”
امیرالمؤمنین على علیهالسلام اين را فرمود و از منبر فرود آمد. كسى از جاى نجنبيد، امیرالمؤمنین على علیهالسلام نزد سران و بزرگانشان فرستاد و فرمان داد كه از جاى برخيزند و مردم را به جنگ تحريض كنند. آنان نيز كارى نكردند.
عدىّ بن حاتم بر خاست و سخن آغاز كرد.
.
@revayat_ketab
محلّ بن خليفه گويد: چون على علیه السلام به مقر خود در آمد عدىّ بن حاتم بر پاى خاست و گفت:
اين به خدا قسم خذلانى زشت است اين به خدا قسم خذلانى نكوهيده است ما با امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت نکردیم که او را واگذاریم.
.
@revayat_ketab
.
فرمود: خدا شما را هدايت كند، نعمان بن بشير با گروهى از مردم شام كه بسيار نيستند نزديك مالك بن كعب كه برادر شما است فرود آمدهاند، مهيّا شويد برويد و برادر خود را كمك دهيد، شايد به سبب شما خداوند جمعى از كفّار را نابود کند.
.
چون مردم در رفتن به كمك مالك بن كعب اهمال نمودند، حضرت علی علیهالسلام رؤساى ايشان را دعوت كرده، امر به رفتن نمود، قريب سيصد نفر گرد آمدند، بقيّه خوددارى كردند، پس امیرالمؤمنین علی علیهالسلام غمگين برخاسته و این خطبه را فرمود:
به كسانى گرفتار شدهام كه چون ايشان را امر مىنمايم پيروى نمىكنند و آنها را مىخوانم جواب نمىدهند، اى بى پدرها براى نصرت و يارى پروردگار خود منتظر چه هستيد (سبب سستى در كار و نرفتن بهسوی جهاد در راه خدا چيست؟) آيا نيست دينى كه شما را گرد آورد (تا براى به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت يكديگر را كمك نمایید) و آيا نيست حميّت و غيرتى كه شما را (براى دفع دشمن) تكان بدهد (براى حمايت از دين و اهل آن) در ميان شما ايستاده فريادكنان يارى و همراهى مىطلبم، سخن مرا گوش نمىدهيد و فرمانم را پيروى نمىكنيد تا اينكه (بر اثر نافرمانى و مخالفت با من) پيش آمدهاى بد هويدا گردد (دشمن بر جان و مال و ايمان شما تسلّط پيدا نمايد) بتوسّط شما خونخواهى نمىتوان نمود (با شما مقاومت با دشمن ممكن نيست) و به همراهى شما مقصودى (در امر دين و دنيا) حاصل نمىشود، شما را براى يارى برادرانتان دعوت كردم، ناله كرديد (آخ واى گفتيد) مانند ناله شتر هنگامیکه نافش درد میکند و (در رفتن به كار زار و يارى برادرانتان) مانند (راه رفتن) شتر بيمارى كه پشتش زخم است سستی
.
@revayat_ketab
.
سستى كرديد و سپاه كمى از شما هم كه به سوی من آمد نگران و ناتوانند مانند اينكه ايشان به سوی مرگ فرستاده مي شوند و آنان مرگ را در مقابل خود مىبينند .
پس عدىّ بن حاتم گفت: يا امیرالمؤمنین با من هزار مرد از قبيله طى هستند كه از فرمان من سرپيچى نمىكنند. اگر فرمايى كه با آنان رهسپار نبرد شوم، خواهم شد.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود: نه، نمىخواهم يك قبيله از قبايل عرب را به جنگ بفرستم. ولى تو به نخيله رو در آنجا لشكرگاه بر پاى كن. عدىّ بن حاتم رفت و لشكرگاه برپا كرد.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام براى هر مرد هفتصد درهم مقرر كرد و جمعاً جز قبيله طى- ياران عدى بن حاتم- هزار سوار بر او گرد آمد.
عدى بن حاتم آنان را به سواحل فرات برد به اراضى پايين دست شام حملههايى كرد و بازگشت.
عبد اللّه بن جوزه ازدى گويد: من با مالك بن كعب بودم، هنگامیکه نعمان بن بشير با دو هزار بر سر ما تاختن آورد و ما بيش از صد تن نبوديم. مالك به ما گفت، در همين قريه پيكار كنيد و در پشت ديوارها و خويشتن به هلاكت ميفكنيد. بدانيد كه خداى تعالى ده تن را بر صد تن و صد تن را بر هزار تن و اندك را بر بسيار غلبه دهد. و اين از كارهاى خداست.
سپس گفت: در اين ناحيه از شيعيان على علیهالسلام و ياران و كارگزاران او، نزديكتر به ما قرظة بن كعب و مخنف بن سليم است. به نزد ايشان بشتاب و حال ما با ايشان بگوى و بگوى كه تا آنجا كه در توان دارند به يارى ما آيند. من شتابان رفتم و او يارانش را در برابر دشمن ترك كردم، آنآن همچنان به سوى هم تير مىانداختند.
نزد قرظة بن كعب رفتم و از او يارى خواستم.
قرظة گفت: من كارگزار خراجم و كسى را ندارم كه با تو همراه كنم. پس نزد مخنف بن سليم رفتم. او عبدالرحمن بن مخنف را با پنجاه مرد جنگى با من فرستاد. مالك بن كعب و يارانش خود تا عصر با آنان جنگيده بودند كه ما رسيديم.
كعب و يارانش غلاف هاى شمشيرهاى خود شكسته و دل بر هلاك نهاده بودند، اگر اندكى دير مىرسيديم همه هلاك شده بودند. چون شاميان ما را ديدند كه به سوى آنها مىتازيم از آنان دست بر داشتند و اندكى عقب نشستند. مالك و يارانش ما را ديدند و بر آنان دلير شدند آنسان كه ايشان را از قريه دور كردند.
ما نيز حمله كرديم و سه مرد را بر خاك هلاك افكنديم. ديگران ترسيدند و پنداشتند كه براى ما مدد مىرسد. هرگاه چنين نمىپنداشتند همه ما را هلاك مىكردند شب شد و آنان به سرزمين خويش بازگشتند.
.
@revayat_ketab
.
مالك بن كعب نامه پيروزى به امیرالمؤمنین على علیهالسلام نوشت:
اما بعد، نعمان بن بشير با جمعى از مردم شام بر سر ما تاختند و چنان مىنمود كه بر ما پيروز مىشوند. بيشتر ياران من در اطراف پراكنده بودند زيرا خود را از آسيب دشمن در امان مىدانستيم. سرانجام به نبردشان بيرون آمديم پياده و با شمشيرهاى آخته و تا شامگاه ميان ما جدال و آويز بود. آنگاه از مخنف بن سليم يارى خواستيم. او نيز مردانى جنگجو از شيعيان امیرالمؤمنین را همراه با پسرش به يارى ما فرستاد. ما تا شامگاه پيكار كرديم چه جوانى! و چه يارانى! بر دشمن حمله كرديم و بر آنان سخت گرفتيم. خداوند، پيروزى خود نصيب ما كرد و دشمن امیرالمؤمنین منهزم گرديد و لشكر او پيروز شد. سپاس خداى جهانيان را. و السلام عليك يا امیرالمؤمنین و رحمة اللّه و بركاته.
چون نامه به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام رسيد، آن را بر مردم كوفه خواند و حمد و ثناى خدا بهجاى آورد. سپس به كسانى كه در آنجا نشسته بودند نگريست و فرمود: الحمد للّه. بسيارى از ايشان پشيمان شدند.
ابو طفيل گويد: امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود: اى مردم كوفه، من به شهر شما در آمدم و حال آنكه براى زدن چيزى جز درّه نداشتم و شما مرا با تازيانه آشنا كرديد... سپس مرا به زدن با سنگ يا آهن وادار كرديد. خدا شما را دسته دسته و پراكنده ساخت و دسته ای را طعم ستم دسته ديگر چشانيد آنكه بخواهد به يارى شما پيروز شود چون كسى است كه با تير بىسوفار تير اندازد.
.
@revayat_ketab
.
زيد بن على بن الحسين بن على علیهالسلام گويد كه امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود:
اى مردم من شما را به حق فراخواندم، از من روىگردان شديد، شما را به درّه زدم مرا خسته و مانده كرديد. بدانيد كه پس از من واليانى خواهند آمد كه بدين مقدار راضى نشوند كه براى شكنجه دادن شما تازيانه برگيرند يا شمشير و من شما را به اين دو شكنجه نكنم. كه هر كه مردم را در دنيا شكنجه كند، خدا در آخرت شكنجهاش خواهد كرد. نشان آن امر اين است كه فرمانرواى يمن بيايد تا در ميان شما جاى كند. مردمى كه او را يوسف بن عمرو گويند بيايد و كارگزاران را بگيرد و كارگزاران آنها را نيز. در اين هنگام مردى از خاندان ما قيام مىكند، او را يارى كنيد كه او شما را به حق دعوت مىكند.
سعد بن ابراهيم گويد: اين ابى رافع مىگفت: امیرالمؤمنین على علیه السلام را ديدم كه مردم چنان بر او ازدحام كرده بودند كه پاهايش را خونين كردند. گفت: بار خدايا از اينان كراهت دارم اينان نيز از من كراهت دارند. بار خدايا مرا از آنان راحت كن و آنان را از من .
.
@revayat_ketab
.
دستورحمله معاویه به بصره
صحار بن عباس عبدی از طرفداران عثمان شده بود و با قوم خود نیز که از دوستداران امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بودند مخالف بود.
بعد از واقعه مصر، صحار بن عباس عبدى براى معاویه نامه نوشت:
“اما بعد، خبر يافتيم كه مردم مصر را كه بر امام خود عصيان ورزيده بودند و از روى ستم خليفه خود را كشتند، سخت گوشمال دادهاى. مردمى كه كشتن عثمان را ناپسند مىدانستند و از دشمنان او بريده و به شما پيوسته بودند و از كارهاى شما خشنود بودند، چون اين خبر شنيدند ديدگانشان روشنى یافت و جانهايشان آرامش و دلهايشان خنك گرديد. اگر صلاح بدانى و اميرى پاكيزه خوى و پاكدامن و ديندار براى ما بفرستى تا به طلب خون عثمان قيام كند، درنگ مكن. من يقين دارم كه مردم گرد او را خواهند گرفت و ابن عباس هم فعلاً از ميان مردم رفته است”.
چون معاويه نامه او را خواند گفت: جز اين رأی كه اين مرد براى من نوشته رأی ديگرى به كار نمی بندم
و در پاسخ نامه او نوشت:“اما بعد، نامهات را خواندم و اندرز و نيكخواهي ات را شناختم و اشارتت را پذيرفتم. خدا رحمتت کند و به راه راست بدارد. همچنان بر راه و رأی درست خويش ثابت بمان. پندارم مردى كه براى اين مهم خواسته ای اينك به نزد تو مىآيد و پندارم كه لشكر او اينك مشرف بر شهر است. شادمان شدم و تحيتت گفتم و انديشهات را پذيرا هستم”.
.
@revayat_ketab
.
معاویه عبد اللّه بن عامر حضرمى را فراخواند و به او گفت: میخواهم كه به بصره بروى. زيرا بيشتر مردم آن ديار درباره عثمان بر همان عقیده اند كه ما هستيم و قتل او را بس بزرگ مىدارند و در طلب خون او بسى كشته دادهاند و انتقام كشتگان خويش نگرفتهاند و از آنچه بر سرشان آمده سخت به دل كينه گرفتهاند و در پى آن هستند كه كسى را بيابند كه آنان را فراخواند و گرد آورد و براى گرفتن انتقام خون عثمان بسيج کند.
عبد اللّه بن عامر گفت: من تير تركش توام و بارها مرا آزمودهاى در نبردى كه بر ضد قاتلان عثمان ساز كردهاى، پشتيبان تو هستم. هر زمان كه خواهى مرا بفرست.
معاويه پس از مشورت با عمرو عاص که در مصر بود او را فرستاد.
نامه عمرو که رسيد، معاويه، ابن عامر حضرمى را فراخواند و به او گفت: “اى ابن حضرمى به سوى مردم بصره حركت کن خدا سفرت را با بركت کند. به ميان مضريان فرود آى و از ربيعه حذر نما و با ازد دوستى كن. آنگاه بانگ عزاى عثمان بلند كن و به ياد مردم آور كه على علیه السلام چه خونى از آنها ريخته است. هر كه سخن تو شنید و فرمان برد هر چه از دنيا خواست به او ارزانى دار و هر بار كه مالى مىبخشى او را بر ديگران مقدّم بدار. و اين احسان و انعام بر دوام است تا روزى كه يا او ما را از دست بدهد يا ما او را”. آنگاه با او وداع كرد و نامه ای به ابن عامر داد که بر مردم بصره بخواند .
ابن عامر به بصره آمد و بر بنى تميم وارد شد. مردم شهر از آمدن او خبر يافتند همه كسانى كه با او هم عقیده بودند و سرانشان به نزد او گرد آمدند.
ابن عامر حمد و ثناى خداى به جاى آورد، سپس خطاب به ايشان چنين گفت:
اما بعد، اى مردم، عثمان پيشواى شما به راه هدايت بود و على بن ابیطالب علیه السلام او را به ستم كشت. به طلب خون او قيام كرديد و با قاتلان او پيكار نموديد. خداوند شما مردم اين شهر را جزاى خير دهد. جمعى كثير از مهتران برگزيده شما بر خاك هلاك افتادند آنگاه برادران شما، دلير مردانى كه کسی را ياراى ايستادگى در برابرشان نبود با سپاهى بيشمار آمدند، آنان با دشمنانى كه با شما جنگيده بودند بار ديگر جنگیدند و به تمامى هدفى كه پيش روى داشتند، درحالیکه نيك پايدارى مىكردند رسيدند و پيروزمند و كام يافته بازگشتند. پس به ياري شان برخيزيد و خونى را كه آهنگ انتقامش را داريد همواره به ياد داشته باشيد تا با كشتار دشمنان خويش دلهايتان را خنك سازيد.
ضحاك بن عبد اللّه هلالى گفت: آنچه براى ما آوردهاى و آنچه ما را بدان فرامىخوانى در نزد خداوند چه زشت و ناستوده است. به خدا سوگند تو هم همان سخن را مىگويى كه دو دوست تو طلحه و زبير مىگفتند. وقتى آنها آمدند، ما با امیرالمؤمنین على علیهالسلام بيعت كرده بوديم و همه يك سخن مىگفتيم و متحد شده بوديم و به راهى راست رهسپار. آن دو ما را به تفرقه فراخواندند و از اين سخنان به ظاهر آراسته براى ما گفتند تا آنجا كه با يكديگر خصومت آغاز کردیم و كارمان به ستم و تجاوز كشيد و باهم در آويختيم.
به خدا سوگند از وبال عظيم اين فتنه هنوز هم نرستهايم. اكنون همگان بر بيعت اين بنده صالح خداوند امیرالمؤمنین على علیهالسلام، همدست و متحدیم. امیرالمؤمنین على علیهالسلام خطاها و لغزشهای ما را بخشيده است و بدي هايمان را عفو كرده و از ما بيعت گرفته حالا شما چه مىگوييد؟ مىگوييد كه بار ديگر شمشيرها از نيام ها بر كشيم و بر سر يكديگر زنيم تا معاويه بر اورنگ امارت نشيند و تو بر مسند وزارت او تكيه بزنى. و پيمانى را كه با امیرالمؤمنین على علیهالسلام بستهايم بشكنيم؟ به خدا سوگند يك روز از روزهاى عمر امیرالمؤمنین على علیهالسلام كه با رسول اللّه سپرى شده از كارهاى معاويه و خاندان معاويه تا دنيا دنياست بهتر است.
.
@revayat_ketab
1737108689178_عبدالله بن عامر.mp3
2.13M
صوت بخشی از متن بالا با صدای هوش مصنوعی
.
@revayat_ketab