eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
645 دنبال‌کننده
665 عکس
84 ویدیو
5 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 قابیل فراموش نمی‌شود به قلم زهرا امینی 🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان (بخش اول) 🔸️اصولا باید تعلیق رمان خیلی زیاد باشد تا دلم برود سمت خواندنش. موقعی که استاد گفت بروید دنبال طرح و پیرنگ نوشتن اولین رمان، شش ماه تمام دور خودم گشتم و دست خالی برگشتم. هیچ چیزی نبود که به درد نوشتن بخورد. موضوع پشت موضوع بود که استاد پیشنهاد می‌دادند و جواب من:😕 هیچ کدام من را هیجان زده نمی‌کرد برای نوشتن. هیچ کدام به نظرم تعلیقی که خواننده را دنبال خودش بکشد نداشت. تا این که استاد گفتند یکسری وُیس مصاحبه دارند که به علت شدت سیاهی ماجرا نمی‌خواهند بنویسندش‌. گفتم چوم، بدهید ببینیم تهش چی می‌شود. ولی باز هم امیدی نداشتم. 🔸️فقط یک سوژه بود که باید از تویش یک داستان در می آوردم. شروع کردم به نوشتن. استاد می‌خواستند قبل از نوشتن یک پیرنگ درست و حسابی بنویسم. و جواب همیشگی من: ولِلش! من حال این کارها را ندارم. من فقط باید بنویسم. چون این نوشتن است که حال من را خوب می‌کند. شروع کردم به نوشتن. ۳ فصل اول را که نوشتم ماندم‌. کُپ کردم. خب حالا بقیه اش را چطور بنویسم. زدم زیر همه چیز. گفتم اصلا از این طرح خوشم نمی آید. اصلا من داستان کوتاهی را چه به نوشتن یک رمان چند صد صفحه ای. غافل از آن که مشکل طرح نبود، مشکل نبود طرح استخوان دار بود. و آنجا بود که استاد این طوری شدند: 😕 🔹️این ماجرا ادامه دارد... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 قابیل فراموش نمی‌شود به قلم زهرا امینی 🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان (بخش دوم) 🔸به هرحال با تشویق‌های استاد شروع کردم به نوشتن و ادامه دادن. هرجا قدری تعلیق کار کم می‌شد نگران بودم که نکند مخاطب کتاب را ببوسد و بگذارد لب طاقچه. دخترم چند ماهه بود و اگر سراغ لپ تاب و تایپ می‌رفتم گریه می‌کرد و می‌خواست مشت‌هایش را روی دکمه‌ها بکوبد‌. یا بعدها که بزرگ‌تر شد گریه می.کرد که برایش "کوکوملون" بگذارم. پس کار نوشتن داستان می‌ماند برای ساعت ۱۱ و ۱۲ شب که همه اهالی خوابیده بودند. آن‌وقت میشد با خیال راحت گوشه‌ای لم بدهی و هرچیزی که به ذهنت می‌رسد روی صفحه وُرد بیرون بریزی. 🔸نمی‌دانم چندمین روز از چندمین ماه از چندمین سال زندگی‌ام بود که کتابم تمام شد. و چ خوش سعادتی که نشر جمکران انتخابش کرده بود برای چاپ. بعد از چاپ بازخورد چندانی از خوانندگان ندیدم. انتظار داشتم همه بگویند افتضاح است. شاید شما که نویسنده باشید من را درک کنید. آدم موقع نوشتن حس می‌کند دارد اعجوبه خلق می‌کند ولی وقتی می‌خواهد بدهد به ملت برای خواندن دلش می‌خواهد به جای این کار تمام برگه ها را بریزد توی رودخانه‌ای جایی. یا بچپاند توی سطل زباله و تمام دقیقه‌هایی که پای نوشتن گذاشته را حیف کند و بریزد دور. خوب بود که بازخورد بدی نداشتم. ولی خب، بازخورد خوب هم خیلی نداشتم. 🔹منتظر ادامه‌ی این ماجرا‌ باشید😉.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📝 شما دیگه چه ترکیبات دارای "ال" به ذهن‌تون می‌رسه که جایگزین فارسی دارند؟🤔 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📨 کارگاه آهسته‌خوانی 🌱 حرکتی‌نو در روایتخانه 🔸روز شنبه برگی تازه از فصل یادگیری در روایتخانه رقم خورد و شیرینی سطر به سطر این برگه، جانی تازه به اهالی بخشید.. 🔹تدریس استاد سعيد معتمدی و برگزاری نقد و بررسی کتاب شنبه‌ی عزیز با حضور نویسنده‌ی اثر خانم مطهره شیرانی از بخش‌های این جلسه بود. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 قابیل فراموش نمی‌شود به قلم زهرا امینی 🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان (بخش پایانی) 🔸اغلب لطف دوستان و فامیل این بود که وقتی می‌رفتند مسجد جمکران زحمت می‌کشیدند و یک سری به کتابفروشی‌اش می‌زدند. سلفی‌ای با کتاب می‌گرفتند و می‌فرستادند برایم. یک بار کسی تعریف می‌کرد که وقتی توی کتابفروشی مسجد مشغول تورق کتابی برای خریدن بوده (یا احتمالا گرفتن همان سلفی کذایی)، دختر ۱۰، ۱۲ ساله چادری‌ای دست پدرش را گرفته و کشیده و به کتاب من اشاره کرده که بابا، بیا همین جاست. «همینو میخوااممممممم» و کم مانده پایش را روی زمین بکوبد از شوق داشتنش. 🌱 همین ها حالم را خوب می‌کنند. هنوز هم که هنوز است وقت های بیکاری اسم رمان را توی نت سرچ میکنم تا ببینم کسی خوانده اش یا نه. توی باسلام کسی خریده اش یا نه. یا توی سایت کتاب نمیدونم چی چی نظر جدیدی آمده یا نه... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 📜 روایت ِ کهن قسمت دوم: تاریخ بیهقی قصه‌ی نصر بن احمد در علاج خشم خود ⏳ برای شنیدن قسمت‌های بعدی مشتاقید؟ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگیِ غیررسمی (بخش اول) 🔸با یک کله‌ی کچل و یک جفت دندان موشیِ بیرون زده نگاهم کرد: «خب این داستانت رو کسی هم خونده؟» ذوق زده گفتم: «بله، مامانم خونده.» لب هایش را غنچه کرد و اوممممم بلندی گفت: «پس مادرت معلم ادبیاته؟» شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «نه، مامانم سیکل داره». چانه‌اش را خاراند: «توی ادبیات تخصص خاصی دارند؟» لبخند پهنی زدم: «نه». - خب پس داستان‌هات رو به کی نشون دادی؟ هیچ استادی نداشتی؟ اصلا پیرنگ داستانت رو بگو ببینم... مات نگاهش کردم؛ ها؟ - تو دو خط توضیح بده چی نوشتی. گیج بودم. به من من افتادم. - من الان از کجا باید بفهمم این داستان رو خودت نوشتی؟ ابروهایم را بالا انداختم: «به خدا خودم نوشتم آقا». برگه هارا انداخت روی میز. - از غلط املایی‌هاش معلومه. پیش دانشگاهی هستی و هنوز نمی‌دونی خانواده رو چطور می‌نویسند؟ 🔹در نهایت مجموعه داستان انتخاب شد برای خوارزمی کشوری. ولی برای دفاعیه داور من را نبرد. شاید فکر می‌کرد با نبودن نویسنده آبروی داستان بیشتر حفظ می‌شود... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگیِ غیررسمی (بخش دوم) 🔸 زهرا امینی. دختر پرحرفی که توی همه چیز نظر می‌دهد و این باعث می‌شود همه فکر کنند چیز خاصی بلد است؛ درحالی‌که اگر عناصر داستان را ازش بپرسید اندازه‌ی همان ده سالِ پیش گیج و منگ به مخاطب نگاه می‌کند. کسی که نویسندگی را بدون هیچ قائده و قانونی یاد گرفته است. کسی که توی قفسه سررسید و دفترهای رنگی‌ پنگی‌ اش هیچ جزوه‌ی نویسندگی‌ای وجود ندارد. کسی که تا قبل از روایتخانه حتی به پیرنگ نوشتن و حتی به پیرنگ فکر کردن هم اعتقادی نداشت... 🔹روایتخانه ولی قالب خودش را داشت. سخت بود. پیراهن قاعده‌های روایتخانه تنگ بود برای من. اذیتم می‌کرد. من آدم داستان‌های قاعده‌مند نبودم. ولی شخصیت من را ساخت. قلمم را قوی کرد، و از همه مهم تر، هدفمند. ✍ زهرا امینی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔔 روایتخانه و مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری اصفهان برگزار می‌کنند: 🔸 کارگاه آموزشی جلسه‌ی دوم 👤 با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده‌ی رمانِ دینی سیاگالش و.. 🔹ویژه اهالی روایتخانه 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 قابیل فراموش نمی‌شود به قلم زهرا امینی 🐚 چرا این کتاب را بخوانیم؟ 🔸️ همه‌ی ما در طول زندگی با نوجوان‌ها و جوان‌های بسیاری روبرو هستیم که به واسطه‌ی ناآشنایی و ناآگاهی، بستر تربیتی و.. از خدا، اهل بیت و زندگی آرمانی اسلامی فرسنگ‌ها فاصله دارند. قابیل فراموش نمی‌شود داستان این آدم‌ها و تغییر و تحول‌هایشان است. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 🥀 به مناسبت بیست و ششم خرداد، سالروز تشییع شهدای غواص در تهران ... 🌱 به قرارگاه که می‌رسیم خانواده زمانی با گل‌های داوودی توی دستشان منتظر ایستاده‌اند. سمانه که یخش آب شده و حسابی با خانواده زمانی گرم گرفته، می‌گوید: «میشه ما هم از این گلا برداریم؟» - بله بفرمایید. شما هم بردارید خانم. یک گل صورتی برمی‌دارم که به تیپ و لباس‌هام بیاید. سمانه هم صورتی برداشته. عده‌ای جلوتر رفته‌اند تا وضو بگیرند. پوران خانم توی صورتم نگاه می‌کند: - بمیرم، بعد بیست و نه سال چشم انتظاری داداشم رو آوردن. این را که می‌گوید بغض توی صدایش می‌دود و اشک از چشم‌هایش سرازیر می‌شود. گریه‌ام می‌گیرد. از بچگی تحمل دیدن اشک کسی را نداشتم. انگار که بیماری مسری باشد سیستم دفاعی بدنم مقابلش فلج می‌شود. می‌چرخم سمت سمانه و اشک‌هام را پاک می‌کنم. ... ✂️ برشی از کتاب روز دیدار روایتی کوتاه از تشییع شهدای غواص، به روایت و قلم اهالی روایتخانه 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🖌 🔸️ پیرنگ به مثابه‌ی نقشه‌ی گنج ☕️ این بار، درباره‌ی باورهایی که در مورد پیرنگ وجود دارد حرف زدیم؛ هر اسمی می‌خواهید روی این‌ها بگذارید ولی بدانید هیچ‌کدام‌شان پیرنگ نیستند. 🔹️ منتظر باشید تا ببینیم پیرنگ خوب، چه پیرنگی است... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📨 کارگاه داستان دینی (جلسه دوم) 👤 با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه 🔸 در این کارگاه سعی داشتیم داستان‌ دینی را به مثابه‌ی یک راهبرد هدایت معرفی کنیم، راهبردی که علاوه بر مخاطب، نویسنده‌ی داستان را اول به خودش و دوم به خدای خودش نزدیک می‌کند. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane