مجموعه ادبی روایتخانه
📖 #معرفی_کتاب قابیل فراموش نمیشود به قلم زهرا امینی #نویسنده_نوشت 🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان
📖 #معرفی_کتاب
قابیل فراموش نمیشود
به قلم زهرا امینی
#نویسنده_نوشت
🔮 ماجرای پر پیچ و خم یک رمان
(بخش پایانی)
🔸اغلب لطف دوستان و فامیل این بود که وقتی میرفتند مسجد جمکران زحمت میکشیدند و یک سری به کتابفروشیاش میزدند. سلفیای با کتاب میگرفتند و میفرستادند برایم.
یک بار کسی تعریف میکرد که وقتی توی کتابفروشی مسجد مشغول تورق کتابی برای خریدن بوده (یا احتمالا گرفتن همان سلفی کذایی)، دختر ۱۰، ۱۲ ساله چادریای دست پدرش را گرفته و کشیده و به کتاب من اشاره کرده که بابا، بیا همین جاست. «همینو میخوااممممممم» و کم مانده پایش را روی زمین بکوبد از شوق داشتنش.
🌱 همین ها حالم را خوب میکنند. هنوز هم که هنوز است وقت های بیکاری اسم رمان را توی نت سرچ میکنم تا ببینم کسی خوانده اش یا نه. توی باسلام کسی خریده اش یا نه. یا توی سایت کتاب نمیدونم چی چی نظر جدیدی آمده یا نه...
#قابیل_فراموش_نمیشود
#زهرا_امینی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
مادام محبوبا
به قلم مرضیه احمدی
#نویسنده_نوشت
💡 کلمات راهگشا
(بخش اول)
🔸مادام محبوبا با شیوع کرونا شروع شد.
همان روزهایی که همه کنج خانه بودیم. در داروخانه ها به دنبال اسپری ضدعفونی می گشتیم. به خانه نزدیکان مان نمی رفتیم. وهم و ترس تیشه به ریشه امید زده بود.
فایل های مصاحبه با محبوبا را چندبار شنیدم. دنبال نخ تسبیح بودم برای نوشتن زندگی نگاره اش. سردرگم بودم.
در همان روزهای قرنطینه یک روز تلفن ام زنگ خورد. دختری مثل ابر بهار گریه می کرد. نسبت بین من و او فقط چند سلام و علیک بود. سفره دلش را برایم پهن کرد. گوشه گوشه اش می نشست و اشک می ریخت.مات و متحیر بودم.
چرا به من می گویی؟ مگر من را می شناسی؟ چه کمکی از دست من برمی آید؟ من که نسبت به تو شناخت ندارم؟
جواب داد: نمی دانم!
من هم نمی دانستم. هاج و واج بودم. از تماس دختر. از چالش زندگی اش در این سن کم. از حرف هایی که شنیدم.
صحبت ها و چت های شبانه من و دختر ادامه دار شد. یک جفت گوش بودم برای یک دنیا حرف.
⏳ این کلمات ادامه دارند..
#مادام_محبوبا
#مرضیه_احمدی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
مادام محبوبا
به قلم مرضیه احمدی
#نویسنده_نوشت
💡 کلمات راهگشا
(بخش دوم)
🔸 حرف های دختر از جنس حرف های محبوبا بود. تیشه به ریشه امیدش خورده بود و دورنمایی نداشت. در تلاش برای جستوجوی نور و روشنایی بود.
همین شد نخ تسبیح مادام محبوبا. قصه دختر و محبوبا به هم گره خورد. ترس و امید، یکی در میان جولان میدادند.
🌱 زندگیام را زیر و رو کرد. نگاهم را تغییر داد. همیشه آرزو داشتم قلمام باعث راهگشایی برای خواننده شود. اما آن روزها کشف جدیدی کردم.
باید اول خودم راهگشای دیگران شوم. تمرین کنم. سختیاش را به جان بخرم.
وقتی آبدیده شدم، کلمات طوری پشت سر هم ردیف میشوند که راهگشا شوند..
#مادام_محبوبا
#مرضیه_احمدی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
داستانهای سپید
به قلم گروهی از نویسندگان روایتخانه
به کوشش #مطهره_شیرانی
#نویسنده_نوشت
🍼 نویسندگی با چاشنی مادری
🌱 داستانهای سپید برای ما کلاس دومیهای استاد بهزاد دانشگر فقط داستانهایی با دغدغههای زنانه نیست. یادآور روزهایی ست خاطره انگیز، پر از همدلی و همراهی استاد. وارد دورهای از زندگی شده بودیم که با تجربهی لحظات شیرین مادری همراه بود. بیشتر ما تجربهی اول مادریمان بود و ادامه دادن برایمان سخت شد.
🔸 آدمهای زیادی وارد زندگی هر کس میشوند. آنهایی ماندنی هستند که طعم معرفتشان را در روزهای سخت چشیدهای. استاد برای ما از همان آدمهای ماندگار زندگیمان شد. مثل خیلیهای دیگر نگفت بروید دنبال بچه داریتان شما را چه به نوشتن.
🔹 کلاس را در منزل یکی از اعضا برگزار کردیم تا با شرایط جدیدمان جور دربیاید. حاصل آن یک سال تلاش با چاشنی گریه و شادی کودکانمان، شد کتاب داستانهای سپید.
🪴 مجموعه ی داستان کوتاهی که برای پیریزی طرح داستانهایش ساعتها گفتوگو صورت گرفته. داستانها نتیجهی دغدغهها و چالشهای ذهنی نویسنده در رابطه با همسر، عرف، شرع و جامعه است. در مجموع سعی شده تعارضهای مرتبط با عفاف زنانه در جامعه ایرانی بازگو شود.
#داستانهای_سپید #اهالی
#روایتخانه #بهزاد_دانشگر
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📚 #معرفی_کتاب
عکسهای گمشده
به قلم مریم زمانی
#نویسنده_نوشت
🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم
(بخش اول)
🔸 همیشه نسبت آدمهای جورواجور با اهلبیت خصوصاً امامحسین (علیهالسلام) برایم جذابیت داشت. اینکه هرکس با هر شرایطی میتواند گوشهای از دم و دستگاه امامحسین مشغول شود.
مثلا ارتباط صنف دانشجو با اهلبیت...
صنف بازاریها و کاسب کارها
صنف لاتها
صنف چاقوکشها و خلافکارها
صنف دکترها و...
سادگی، عمیق بودن و دائمی بودن بعضی از ارتباطها خیلی متأثرم میکرد.
🔹 مدتی بود با یک روضهی خانگی آشنا شده بودم از صنف لاتها.
ایده ی اولیهی رمان از همینجا شروع شد.
آدمهایی که ظاهر معمولی داشتند طوری که شاید کسی به حسابشان نمیآورد اما توی سیستم امام حسین که کارش کرامت دادن به آدمهاست جایی برایشان انتخاب شده بود. آنها تمام مناسبات زندگیشان را طوری برنامه ریزی میکردند که روضهی هفتگیشان یک بار هم تعطیل نشود. موقع اجارهی خانه و انتخاب متراژِ خانه، محور، روضه بود. موقع خرید وسایل خانه، زمان سفر و تمام برنامههای ریز و درشت زندگی.
⏳ منتظر بخش دوم باشید...
#عکسهای_گمشده
#نویسندگی #امام_حسین
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📚 #معرفی_کتاب عکسهای گمشده به قلم مریم زمانی #نویسنده_نوشت 🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم (بخش او
📚 #معرفی_کتاب
عکسهای گمشده
به قلم مریم زمانی
#نویسنده_نوشت
🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم
(بخش دوم)
🔸 اول یک داستان کوتاه نوشتم که موضوعش فرزندخواندگی بود. بعد همان را با کمک استاد و دوستان گسترش دادم تا تبدیل شد به یک رمان ۱۱۰ صفحهای.
⏱ در مدت نوشتنِ رمان، همهجا و همهوقت مینوشتم.
فصل هفتم رمان را تکیه دادم بودم به دیوار،
روبهروی ضریح حضرت معصومه(سلاماللهعلیها)، در دو سه متری ضریح.
آن روز گفتم زیارتها را مختصرتر میخوانم و به جایش بخشی از رمانم را مینویسم.
🔹 بخشهایی از رمان را در مسیر پیادهروی اربعین نوشتم. در حالی که پسرم بیحال از تب روی زانوهام خوابیده بود و راننده عراقی وَن توی ترافیک مسیر، خیلی بد رانندگی میکرد.
پاراگرافهایی اش را وسط روضهها و بیشتر رمان را نیمه شبها نوشتم.
📎 من هم میخواستم خودم را وصلهی سیستم با کرامت امامحسین (علیهالسلام) بکنم به عنوان عضوی از صنف نویسندهها.
#عکسهای_گمشده
#نویسندگی #امام_حسین
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
باش
به قلم مرثا صامتی
#نویسنده_نوشت
🌱آن روز نشسته بودم پشت یونیت و داشتم دندان مریض زیر دستم را عصب کشی میکردم که پرستار بسته ی انتشارات را گرفت جلویم و گفت:
این مال شماست؟
بلند شدم دستکش هایم را درآوردم و درش را باز کردم، یک عالمه کتاب "باش" پشت به پشت هم نشسته بود توی بسته و یکهو بی اختیار از دیدنشان خنده نشست روی لب هایم. کارم که تمام شد یکی را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و دوباره انگار همان حس و حال روزهای نوشتنش شعله کشید میان قلبم...
همیشه فکر میکردم روضه ی "ارباب" نمی تواند فقط مصائب و اتفاقات روز عاشورا باشد.
به عدد آدم ها و مسائل شان و نسبت شان با "ارباب"، روضه ی نخوانده داریم و منبر نرفته...
روضه ای که بی شک یک سرش برمیگردد به روز عاشورا...
و فکر کردم چقدر خوب است که میشود نوشت، خرد خرد و آرام آرام و ریز ریز...چقدر خوب که میشود احساس را پیچید میان کلمه ها و جمله ها و خیلی لطیف تعارف کرد به هرکسی که قلبش میطلبد...
که خودش گفته:
ن. والقَلَمِ و ما یَسطُرون...(۱ قلم)
وای من!
هر نفست معجزه ای تازه کند...
عشق آمد که مرا با تو هم اندازه کند...
#باش
#مرثا_صامتی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📖 #معرفی_کتاب
مسیر رستگاری
به قلم شبنم غفاری حسینی
#نویسنده_نوشت
اولش وقتی آن همه برگه تایپ شده را دستم دادند، خوف کردم. حجم مصاحبه ها خیلی زیاد بود.
با اینکه بار اولم نبود ولی ترسیدم. طبیعی است؛ اگر صدمین کتابت هم باشد آخرش تا کار را شروع کنی و به سرانجام برسانی، نگرانی جزو جدانشدنی زندگی ات می شود؛ حالا کم یا زیاد.
آن چندصد صفحه مصاحبه را گذاشتم جلوی رویم و هی نگاهشان کردم.
هی نگاه کردم و هی فکر کردم که این کار را قبول کنم یا نه. بهزاد رستگاری را نمی شناختم. تنها چیزی که می دانستم پرستار بودنش در زمان جنگ بود.
بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم. مصاحبه ها را نخوانده قبول کردم. فقط یک صفحه از خاطراتش به چشمم خورده بود:
بهزاد پنج شش ساله سوار بر الاغ توی تاریکی نیمه شب، وسط ترس از مار و گرگ و ظلمات، داروهای جامانده پدر پزشکیارش را می برد تا در دورترین روستای محروم اصفهان به دستش برساند.
همین برایم کافی بود. چه چیزی بهتر از این می توانست شخصیت بهزاد رستگاری را بشناساند؟ پسری که در کودکی با چنین تعلیقی روبرو باشد قطعا تا آخر زندگی نمی تواند آرام بنشیند و بهزاد رستگاری دقیقا چنین شخصیتی دارد.
گستره خاطراتش از لحاظ جغرافیایی از شمال شرقی تا جنوب غربی ایران را در بر می گیرد؛ حتی انگلستان و زندانهای عربستان؛ و از نظر زمانی حدود هفت دهه از تاریخ ایران.
مسیر رستگاری برایم کاری متفاوت بود. تجربه ای سخت ولی به یادماندنی.
#مسیر_رستگاری
#شبنم_غفاری_حسینی
#روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📚 #معرفی_کتاب
شنبه عزیز
به قلم مطهره شیرانی
#نویسنده_نوشت
🔹شنبه عزیز از یک داستان کوتاه متولد شد که وقتی در جمع دوستانم خواندمش شورانگیز بود، روایت یک نوجوان از کار کردن در عتیقه فروشی یک پیرمرد جهودزاده.
🗒 رحیم میان چرک نویسهای دفتر مشق بلاتکلیف مانده بود تا روزی که در یک پیادهروی عصرگاهی تصمیم گرفتم پا به یکی از عتیقه فروشیهای چهارباغ بگذارم. صدای زنگوله سردرِ مغازه، گرمای علاء الدین آبی رنگ و حال و هوای عتیقه فروشی شهر فرنگی ساخته بود پر از آشنازدایی نسبت به دنیای آن سوی در. اینجا اشیاء روح داشتند، این را به وضوح حس کردم. همانجا رحیم دوباره پا گرفت.
🔸نتیجه شد چهار بخش داستانی از واگویههای ذهنیِ رحیم. بازنویسی و بسط داستان یک سالی طول کشید. بعد از آن که رمان را برای چند ناشر فرستادم و به جایی نرسید با مشورت استاد پیرنگ جدیدی با شخصیتهایی بیشتر نوشتم. لوکیشن داستان را حضورا بررسی کردم. بازارچه های داستان زیر سقفهای گنبدی، حمام سفید، زورخانه و مساجد و کنیسه ها همه مکانهایی واقعی هستند.
📖 در نسخه نهایی داستان شنبه عزیز، رحیم یک راوی پنهان است، به این معنا که کمتر ذهنیاتش را واگویه میکند. در طول داستان با سلسله ماجراهایی روبرو هستیم که رحیم را با ضعفهایش روبرو میکند، باعث رشد او میشود و به مقصد میرساند.
داستان تم معمایی دارد و از اواسط داستان به بعد گره گشاییها آغاز میشود...
#مطهره_شیرانی #شنبه_عزیز
#نویسندگی #فلسطین
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📕 #معرفی_کتاب
تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
📝 #نویسنده_نوشت
(بخش اول)
🌱 سوژهی کتاب «تو دیگر بمان» از لا به لای مصاحبههای کتاب «بیبرادر» پیدا شد. وقتی که استاد با پسر خانم براتی مصاحبه میکردند و بین حرفهاشان رسیده بودند به این سوال که:
خانواده مخالفتی با سوریه رفتن شما نداشتند؟
و همین شد که پیشنهاد رفتن و نشستن پای صحبت هایشان را به من دادند.
🪴 وقتی برای اولین بار به خانه خانم براتی رفتم گلخانهی کوچکی که کنار حیاطشان درست کرده بودند نظرم را جلب کرد. این که چقدر با حوصله گلهایشان را پرورش دادهاند برایم یک نشانه بود. گفتم حتما با حوصله هم خاطرههای شان را برایم میگویند و همین هم شد.
💡خاطرهها توی هر بخشی از زندگیشان پُررنگ و پُربار بود. به خاطر همین نگارش از زمان کودکی شروع شد. کتابیکه سعی شد از سادهنویسی فراتر رود و به توصیفها هم برسد...
⏳ ادامه دارد...
#شهدا #تو_دیگر_بمان
#مادر #زهرا_کرباسی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📕 #معرفی_کتاب
تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
📝 #نویسنده_نوشت
(بخش دوم)
🌱 یک چیزی که خیلی به من کمک کرد نظرات بقیه قبل از چاپ کتاب بود. از کم و کاستیها گفتند؛ از نقاط قوتی که بهتر است پررنگتر شود و...
🎙 برای هر بار بازنویسی من مصاحبههای جدید میگرفتم. خودم فکر میکردم صحبت کردن با خانم براتی میتواند قفلهای ذهنم را باز کند و راه جدیدی برای روایت باز کند.
همینطور هم بود. وجههای متفاوتی از زندگیشان با مصاحبههای جدید جان میگرفت.
🌤 به نظرم اگر یک جایی از زندگی احساس کردیم خسته شدیم و به امید نیاز داریم این کتاب را بخوانیم.
بعضی وقتها نیاز است زندگی آدمهایی که راه قوی بودن را انتخاب کردند بگذاریم جلوی چشممان و ببینیم چطوری به اینجا رسیدهاند چطوری کم و کاستی زندگی نگذاشت بنشینند و حرکت کردند.
کتاب «تو دیگر بمان» برای آنهاییاست که دوست دارند قوی باشند..
#شهدا #تو_دیگر_بمان
#مادر #زهرا_کرباسی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🖋 #نویسنده_نوشت
«اولین بار که آی وی اف کردم، همه مثل آدم فضایی ها با من برخورد می کردند. یک آدم فضایی حامله! ... همه فکر میکردند بچهای کاشتهشده و قطعا ۹ ماه دیگر به دنیا میآید. حالا فقط باید سر اینکه بچهی کاشته شده چه فرقی با بچههای دیگر دارد بحث کنند!»
دقیقا همین است که این تکه از روایت «صُبِّه» میگوید. دنیای آدم های گرفتار ناباروری مثل تکهای از فضاست که برای آدمهای دیگر ناشناخته و گاهی عجیب است. درکتاب «هر روز معجزه ی تازه ای اتفاق میافتد»، هر کدام از روایتها به شهرهای مختلفی از این سرزمین فضایی سر زده و سعی شده مناظر و موانع مختلفی در مسیر هر یک از آنها را به خواننده نشان دهد. قصه هایی که اگرچه همگی در یک درد، مشترکند، اما قصهی زندگی های متفاوتی هستند. قصهی آدم های که با بیم و امید، هر روز انتظار «معجزهای» در زندگی شان را میکشند.
اواخر روایت ها بود. چند تا سوژهی یکهویی، زده بودند وسط لیست سوژههایی که در ذهن داشتم.
یادم است به استاد گفتم دارم دیوانه میشوم بس که وسط درد و غم مردم غوطه خوردم!
سعی کردم صحبتم لحن شوخی بگیرد، ولی واقعیت این است که از همان اول میدانستم اینها قصهی دردها هستند. هنر این بود که میان این دردها، زندگی و معجزهی هر روزش را پررنگتر بنویسم.
✍️#زهرا_مظاهری
⏳خبری در راه است...
با ما همراه باشید...🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○