eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
647 دنبال‌کننده
664 عکس
83 ویدیو
5 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 بشنوید ✂️ برشی کوتاه از کتاب مادام محبوبا ✍️ مرضیه احمدی 🎙مریم صالحیان 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
در مدرسه ای دعوت شده بودم تا از محبوبا برای دخترها سر کلاس ها بگویم. سر کلاس دخترها ریز ریز حرف می زدند. بی مقدمه یک گچ برداشتم و روی تابلو اسم دو کشور را نوشتم و گفتم: دخترها اگر یک روز بخواهید مهاجرت کنید امارات را انتخاب می کنید یا دانمارک؟ سکوت مطلق شد. بعد از چند ثانیه صدای دبی و دانمارک گفتن دخترها بلند شد. انتظار این همه همراهی را نداشتم. گوش هایشان تیز شده بود. هر کدام دلیلی برای انتخاب شان می آوردند. از اقامت در امارات و گرفتن ویزا برای دانمارک. نگاه سنگین معلم پرورشی مدرسه را احساس می کردم، که ما تو را دعوت کردیم که حرف تو دهن بچه ها بگذاری یا اینکه از فایده کتاب خوانی بگویی!!! در دلم خندیدم و به خودم دلگرمی دادم. میدانستم دخترها وقتی کتابی را می خوانند که نقطه اشتراکی با آن پیدا کنند. نقطه اشتراک شان با محبوبا رفتن بود. محبوبا هم وقتی نوجوان بود بذر مهاجرت را دلش کاشت. به آرزویش رسید و مدیر سالن زیبایی در دبی شد. مادام محبوبا صدایش می زدند. ولی در ادامه یک هجرت بزرگ تر و هیجان انگیز را تجربه کرد. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 🌻 نقطه عطف جایی است که قبل و بعد آن متفاوت است. مسیر زندگی هر فرد می‌تواند چند نقطه‌ی عطف داشته باشد. مثل ازدواج، شغل، یک حادثه، مهاجرت و... 🧳 مهاجرت گاهی از یک شهر است به شهر دیگر. گاهی از یک سرزمین به سرزمین دیگر و گاهی از خود به خود است. نقطه عطف محبوبا وسط ماجرای مهاجرتش است. وقتی در تکاپوی مهاجرت از ایران بود و با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم می‌کرد به نقطه‌ی عطف زندگی‌اش رسید. خودش را پیدا کرد. چیزی که سال‌ها در این کشور و آن کشور دنبالش می‌گشت؛ ولی پیدا نمی‌شد، در درون خودش کشف کرد. تعریف جدیدی از مفهوم آرامش یافت و زندگی را با آوازی جدید زمزمه کرد. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 🎧 شما را می‌شنوید! 🌇 فکرم در کیش و کرمان و امارات می‌چرخد. کدام دوره بیشتر آرامش داشتم؟ هر کدام من را سمت خودشان می‌کشند... ✂️ ️برشی از کتاب به قلم ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 💡 کلمات راهگشا (بخش اول) 🔸مادام محبوبا با شیوع کرونا شروع شد. همان روزهایی که همه کنج خانه بودیم. در داروخانه ها به دنبال اسپری ضدعفونی می گشتیم. به خانه نزدیکان مان نمی رفتیم. وهم و ترس تیشه به ریشه امید زده بود. فایل های مصاحبه با محبوبا را چندبار شنیدم. دنبال نخ تسبیح بودم برای نوشتن زندگی نگاره اش. سردرگم بودم. در همان روزهای قرنطینه یک روز تلفن ام زنگ خورد. دختری مثل ابر بهار گریه می کرد. نسبت بین من و او فقط چند سلام و علیک بود. سفره دلش را برایم پهن کرد. گوشه گوشه اش می نشست و اشک می ریخت.مات و متحیر بودم. چرا به من می گویی؟ مگر من را می شناسی؟ چه کمکی از دست من برمی آید؟ من که نسبت به تو شناخت ندارم؟ جواب داد: نمی دانم! من هم نمی دانستم. هاج و واج بودم. از تماس دختر. از چالش زندگی اش در این سن کم. از حرف هایی که شنیدم. صحبت ها و چت های شبانه من و دختر ادامه دار شد. یک جفت گوش بودم برای یک دنیا حرف. ⏳ این کلمات ادامه دارند.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 💡 کلمات راهگشا (بخش دوم) 🔸 حرف های دختر از جنس حرف های محبوبا بود. تیشه به ریشه امیدش خورده بود و دورنمایی نداشت. در تلاش برای جست‌وجوی نور و روشنایی بود. همین شد نخ تسبیح مادام محبوبا. قصه دختر و محبوبا به هم گره خورد. ترس و امید، یکی در میان جولان می‌دادند. 🌱 زندگی‌ام را زیر و رو کرد. نگاهم را تغییر داد. همیشه آرزو داشتم قلم‌ام باعث راهگشایی برای خواننده شود. اما آن روزها کشف جدیدی کردم. باید اول خودم راهگشای دیگران شوم. تمرین کنم. سختی‌اش را به جان بخرم. وقتی آبدیده شدم، کلمات طوری پشت سر هم ردیف میشوند که راهگشا شوند.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم‌ مرضیه احمدی ⚠️ این نوشته ممکن است حاوی عبارتی باشد که بخشی از ماجرای کتاب را لو بدهد! 🖋 مادام محبوبا را با امضای نویسنده خریدم. نویسنده‌ای که دوست قدیمی‌ام هم بود. با محبوبه‌ی کتاب به گوشه و کنار زندگی‌اش سرک کشیدم. کشف راز زندگی‌اش برایم جالب و هیجان‌انگیز بود. از آن جهت که زن بود و به خیلی از چیزهایی که هر زنی آرزویش را دارد رسیده بود. دلم می‌خواست بفهمم چه چیز آشفته‌اش کرده که حتی بیرون مرزهای کشور هم آرام نشده است؟ اصلا چرا رفت؟ چرا برگشت چرا ؟ همه این چرا‌ها من را همراه مادام محبوبا کرد تا قصه زندگی‌اش را دنبال کنم. 🔸 زبان روان و رفت و برگشت‌های مختلف به کودکی و جوانی و حالِ محبوبه این کتاب را برای من خواندنی کرده بود. ⭐️ مادام محبوبا را باید ورق ورق بخوانید و بچشید تا مثل من لذت رمز گشایی یک زیست زنانه، یک برگشت به خود و یک مهاجرت معکوس به سرزمین مادری را درقاب کلمات ببینید. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 نویسندگی بی نقطه‌ی پایان 📝 چند سالی دست و پا شکسته می‌نوشتیم. می‌خواندیم. رمان‌ها را زیر و رو می‌کردیم. گاهی پروژه‌هایی را انجام می‌دادیم. هفتگی قرار داشتیم. بچه به بغل، ساک به دست سر قرارمان می.رفتیم. خیلی این در و آن در زدیم. کلاس‌های فلان مجموعه و فلان استاد را رفته بودیم. خوب بود ولی راه‌گشا نبود. در کش و قوس یک پروژه مسیرمان به آقای دانشگر خورد. فهمیدیم تعدادی شاگرد دارد. پشت در یک لنگه پا ایستادیم. دو سال طول کشید. شاگرد جدید قبول نمی‌کردند. تا اینکه یک روز تبلیغ کلاس نویسندگی خلاق با استاد دانشگر را دیدیم. گل از گلمان شکفت. چشم‌هایمان برق شادی زد. راهی کلاس نویسندگی شدیم. فکر می کردیم مثل همه جا است. چند ترم و چند عنوان آموزش. بعد هم تمام می شود. 🗓 الان شش سال است که هنوز شاگردیم. ترم‌ها همچنان ادامه دارد. می‌خوانیم. می‌نویسیم. دورهمی و کارگاه داریم. هیچ‌ نقطه پایانی برای کلاس‌هایمان نمی‌بینیم. روایت‌خانه، خانه‌مان شده است. خانه نوشتن‌مان... ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 📌 نقطه‌ی اشتراک با محبوبا 🌱 در مدرسه ای دعوت شده بودم تا از محبوبا برای دخترها سر کلاس‌ها بگویم. سر کلاس دخترها ریز ریز حرف می‌زدند. بی‌مقدمه یک گچ برداشتم و روی تابلو اسم دو کشور را نوشتم و گفتم: دخترها اگر یک روز بخواهید مهاجرت کنید امارات را انتخاب می‌کنید یا دانمارک؟ سکوت مطلق شد. بعد از چند ثانیه صدای دبی و دانمارک گفتن دخترها بلند شد. انتظار این همه همراهی را نداشتم. گوش‌هایشان تیز شده بود. هر کدام دلیلی برای انتخاب شان می آوردند. از اقامت در امارات و گرفتن ویزا برای دانمارک. نگاه سنگین معلم پرورشی مدرسه را احساس می‌کردم، که ما تو را دعوت کردیم که حرف تو دهن بچه ها بگذاری یا اینکه از فایده کتاب‌خوانی بگویی!!! در دلم خندیدم و به خودم دلگرمی دادم. میدانستم دخترها وقتی کتابی را می‌خوانند که نقطه اشتراکی با آن پیدا کنند. 🧳 نقطه اشتراک‌شان با محبوبا رفتن بود. محبوبا هم وقتی نوجوان بود بذر مهاجرت را در دلش کاشت. به آرزویش رسید و مدیر سالن زیبایی در دبی شد. مادام محبوبا صدایش می‌زدند. 🪴 ولی در ادامه یک هجرت بزرگ‌تر و هیجان‌انگیز را تجربه کرد. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🧳 مادام محبوبا ✍ مرضیه احمدی [روی هر کدوم از عنوان‌ها که کلیک کنید به فرسته‌اش هدایت می‌شوید] معرفی اولیه صدای کتاب نویسنده نوشت بخش اول بخش دوم معرفی نویسنده مخاطب نوشت تجربه نوشت 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☂ وسط معرفی کتاب «تو دیگر بمان» یه ترمز بزنید و این بریده‌‌ از برنامه‌ی صبح‌ بخیر ایران رو ببینید😊 📺 معرفی کتاب « مادام محبوبا » نوشته‌ی مرضیه احمدی در بخش میز مخاطب این برنامه @sobhbekheyrtv1 @ketabejamkaran 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane