eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
647 دنبال‌کننده
664 عکس
84 ویدیو
5 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 روایتخانه برگزار می‌کند: 🌱 نو قلم کلاس نویسندگی؛ ویژه دختران نوجوان (👈🏻سنین ۱۵ تا ۱۸ سال) 💼 مدرس: شبنم غفاری نویسنده ی رمان پرخو، مسیر رستگاری، آخوند کاشی،در محضر آفتاب و.... 📆 شروع دوره: ۱۵ تیرماه 🕓 زمان: دوشنبه ها ساعت ۱۷ الی ۱۸:۳۰ 🔟 تعداد جلسات: ۱۰ جلسه 💵 هزینه: ۲۵۰ هزار تومان ⏳ مهلت ثبت ‌نام: ۱ تا ۱۰ تیرماه 📍محل برگزاری: میدان امام علی (ع) ،مقابل حسینیه هارونیه، طبقه بالای موسسه نهج‌البلاغه جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۱۳۸۳۲۱۰۹۱ تماس بگیرید و یا به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید @Narges_gholami72 👈 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔺 روایتخانه به روایت بهزاد دانشگر و اهالی‌اش ✍ اهالی: 🌱 به نام او که گره‌گشای کارهاست و آرامش‌بخش قلب‌ها 🔸 توی جلسه‌ای بودم، آخرش قرار شد هر کسی برای یک نعمتی شکر بکند. به من که رسید گفتم: «خدا رو شکر به خاطر اتاق جدیدم توی خونه.» پرسیدند: «چطور؟» گفتم: «خب اتاق قبلیم اسماً اتاق من بود. ولی چون هر کسی یک کمدی چیزی داشت و گاه و بیگاه می آمد و می‌رفت معذب بودم.» این را که گفتم، استادمان گفت: «شکر هم داره. اتاق آدم باید یه "آخِیش" توش باشه.» همه تعجب کردیم. ادامه داد: «یعنی آدم باید اونقدر توش احساس آرامش کنه که وقتی واردش شد بگه "آخِیش". یه خلوتی که توش راحت باشه. بتونه راحت فکر کنه. اگه اینطوری بود، اون موقع حتی میتونه مهمون هم دعوت کنه و این آرامش رو باهاش به اشتراک بگذاره.» این را که گفت همه زدیم زیر خنده. ولی راست می‌گفت. هنوز گاهی اعضای خانواده به اتاقم می‌آیند، ولی نه مثل قبل. برای آرامشش می‌آیند. 🔹 این قصه ادامه دارد... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔹حالا بعد از چندین سال، روایت‌خانه صاحب‌خانه شده. خانه‌‌ی خانه هم که نه. ولی چند اتاق برای خود خود خودش. حالا آرامش بیشتری دارد. حالا می‌تواند تویش بنشیند و یک آخِیش از تهِ دلش بگوید. حالا می‌تواند حتی مهمان دعوت کند و یک‌عالمه آرامش را در قالب کلمات توی ظرف کتاب بگذارد و از مهمانهایش پذیرایی کند. حالا ما نویسنده‌هایش، کنج و خلوتی داریم که راحت تویش بنشینیم و بنویسیم. نوشته‌هایی که قرار است گره‌های خواننده‌هایش را بهتر باز کند. بهشان آرامش بیشتری بدهد. تا در این زندگی پر از کشمکش امروز، راهنمایی باشد برای آنهایی که می‌خواهند قهرمانانه خودشان را به ساحل آرامش برسانند. [ پ‌.ن: این قسمت به بهانه‌ی خانه‌ی جدید روایتخانه به عنوان قسمت ویژه منتشر شده است؛ بعد از این دوباره دنباله‌ی قسمت‌های قبل را دنبال می‌کنیم..😊] 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🖌 🔸️ پیرنگ خوب چه پیرنگی است؟ ☕️ در این بخش برای‌تان از اینکه پیرنگ چه چیزهایی ست حرف زدیم.. 🔹️ منتظر قسمت‌های بعد باشید.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 🎧 شما را می‌شنوید! 🌇 فکرم در کیش و کرمان و امارات می‌چرخد. کدام دوره بیشتر آرامش داشتم؟ هر کدام من را سمت خودشان می‌کشند... ✂️ ️برشی از کتاب به قلم ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🪴 قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا ﴿بقره/۸۳﴾ «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» 🔸حضرت امام محمد باقر (علیه السَّلام): فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمودند: 👌 بهترین سخنى که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید. 📙 امالى(صدوق)، ص ۲۵۴ بحار الانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۲ 🕯شهادت امام محمد باقر (علیه‌السلام)، شکافنده‌ی علمِ پیامبران، بر تمام شیعیان جهان تسلیت باد. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 🍂 السلام علیک یا محمد بن علی الباقر (ع) 🔸️زید، پسر امام حسن(ع)، ادعا کرده بود وارث پیامبر است. چون فرزند حسن بود و او هم فرزند بزرگتر علی و فاطمه. می‌خواست میراث پیامبر را از محمد نوه‌ی حسین بگیرد. رفت پیش قاضی شکایت کرد. قرار شد هر دو بروند پیش قاضی. محمد و زید. محمد گفت: «اگر چیزهایی که اطراف‌مان هستند شهادت بدهند حق با من است، دست از شکایت برمی‌داری؟» زید قبول کرد. چاقو از دست زید افتاد. سنگ زیر پایشان شکاف برداشت. درخت بالای سرشان لرزید. هر سه شهادت دادند محمد (ع) وارث پیامبر است. از زید خواستند دست بردارد از کارش وگرنه می‌کشندش. 🔹️ زید رفت پیش خلیفه. گفت ابوجعفر ساحر است. گفت ابوجعفر می‌خواسته با سحر و جادو، به وسیله‌ی چاقو، سنگ و درخت او را بترساند و بکشد. خلیفه نامه نوشت برای فرماندار مدینه. دستور داد محمد بن علی (ع) را بکشد. فرماندار مدینه قبول نکرد، دستش به خون پسر پیامبر برسد. خلیفه به زید اسبی داد که زینش مسموم بود. گفت آن را ببرد برای ابوجعفر. به عنوان هدیه‌ی آشتی‌کنان. ✂️ برشی از پایانِ کتاب «آفتاب دانش» زندگی و زمانه‌ی امام محمد باقر (علیه السلام) از مجموعه‌ی چهارده خورشید، یک آفتاب ✍️به قلم بهزاد دانشگر 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
☘️قرار اول: نشست تخصصی کتابِ "تولد در سائوپائولو" 🔹️با حضور بهزاد دانشگر، نویسنده و پژوهشگر 🔸️زمان: شنبه ۱۰ تیر/ ساعت ۱۷:۰۰ 🔸️مکان: فرهنگسرای سراج 🔘دریافت بلیط رایگان جهت حضور در برنامه الزامی است. ➖️➖️➖️➖️ ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر ☎️ ۰۳۱۳۳۸۵۶۸۰۰ 🟢فرهنگسرای سراج: @SerajOnlinn 🟢منطقه۲ شهرداری اصفهان: @farhangshahr2
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 📜 روایت ِ کهن قسمت چهارم: تاریخ بیهقی داستان مأمون و امام‌ رضا (علیه‌السلام) 🪴 امیدواریم از این قسمت لذت ببرید.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 💡 کلمات راهگشا (بخش اول) 🔸مادام محبوبا با شیوع کرونا شروع شد. همان روزهایی که همه کنج خانه بودیم. در داروخانه ها به دنبال اسپری ضدعفونی می گشتیم. به خانه نزدیکان مان نمی رفتیم. وهم و ترس تیشه به ریشه امید زده بود. فایل های مصاحبه با محبوبا را چندبار شنیدم. دنبال نخ تسبیح بودم برای نوشتن زندگی نگاره اش. سردرگم بودم. در همان روزهای قرنطینه یک روز تلفن ام زنگ خورد. دختری مثل ابر بهار گریه می کرد. نسبت بین من و او فقط چند سلام و علیک بود. سفره دلش را برایم پهن کرد. گوشه گوشه اش می نشست و اشک می ریخت.مات و متحیر بودم. چرا به من می گویی؟ مگر من را می شناسی؟ چه کمکی از دست من برمی آید؟ من که نسبت به تو شناخت ندارم؟ جواب داد: نمی دانم! من هم نمی دانستم. هاج و واج بودم. از تماس دختر. از چالش زندگی اش در این سن کم. از حرف هایی که شنیدم. صحبت ها و چت های شبانه من و دختر ادامه دار شد. یک جفت گوش بودم برای یک دنیا حرف. ⏳ این کلمات ادامه دارند.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 🌠 به مناسبت عید سعید قربان، عید نور و بندگی 🔸️روایت «گوشت نذری» به قلم و با صدای ☕️ چند دقیقه گوش ِ جان بسپارید و با این روایت جذاب و دل‌نشین همراه بشید... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 💡 کلمات راهگشا (بخش دوم) 🔸 حرف های دختر از جنس حرف های محبوبا بود. تیشه به ریشه امیدش خورده بود و دورنمایی نداشت. در تلاش برای جست‌وجوی نور و روشنایی بود. همین شد نخ تسبیح مادام محبوبا. قصه دختر و محبوبا به هم گره خورد. ترس و امید، یکی در میان جولان می‌دادند. 🌱 زندگی‌ام را زیر و رو کرد. نگاهم را تغییر داد. همیشه آرزو داشتم قلم‌ام باعث راهگشایی برای خواننده شود. اما آن روزها کشف جدیدی کردم. باید اول خودم راهگشای دیگران شوم. تمرین کنم. سختی‌اش را به جان بخرم. وقتی آبدیده شدم، کلمات طوری پشت سر هم ردیف میشوند که راهگشا شوند.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
؛ 🌱 نو قلم ویژه دختران نوجوان (👈🏻سنین ۱۵ تا ۱۸ سال) 💼 مدرس: شبنم غفاری نویسنده ی رمان پرخو، مسیر رستگاری، آخوند کاشی،در محضر آفتاب و.... جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۱۳۸۳۲۱۰۹۱ تماس بگیرید و یا به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید: @Narges_gholami72 👈 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🖌 🔸️ پیرنگ سفر یکی از انواع پیرنگ‌ 🛤 سفر همراه می‌خواهد و چه همراهی بهتر از مخاطب. پیرنگ سفر به عنوان اولین پیرنگ بشر برای داستان‌گویی شناخته می‌شود 🔹️ در ادامه برای‌تان از بقیه‌ی پیرنگ‌ها خواهیم گفت... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مادام محبوبا به قلم‌ مرضیه احمدی ⚠️ این نوشته ممکن است حاوی عبارتی باشد که بخشی از ماجرای کتاب را لو بدهد! 🖋 مادام محبوبا را با امضای نویسنده خریدم. نویسنده‌ای که دوست قدیمی‌ام هم بود. با محبوبه‌ی کتاب به گوشه و کنار زندگی‌اش سرک کشیدم. کشف راز زندگی‌اش برایم جالب و هیجان‌انگیز بود. از آن جهت که زن بود و به خیلی از چیزهایی که هر زنی آرزویش را دارد رسیده بود. دلم می‌خواست بفهمم چه چیز آشفته‌اش کرده که حتی بیرون مرزهای کشور هم آرام نشده است؟ اصلا چرا رفت؟ چرا برگشت چرا ؟ همه این چرا‌ها من را همراه مادام محبوبا کرد تا قصه زندگی‌اش را دنبال کنم. 🔸 زبان روان و رفت و برگشت‌های مختلف به کودکی و جوانی و حالِ محبوبه این کتاب را برای من خواندنی کرده بود. ⭐️ مادام محبوبا را باید ورق ورق بخوانید و بچشید تا مثل من لذت رمز گشایی یک زیست زنانه، یک برگشت به خود و یک مهاجرت معکوس به سرزمین مادری را درقاب کلمات ببینید. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 نویسندگی بی نقطه‌ی پایان 📝 چند سالی دست و پا شکسته می‌نوشتیم. می‌خواندیم. رمان‌ها را زیر و رو می‌کردیم. گاهی پروژه‌هایی را انجام می‌دادیم. هفتگی قرار داشتیم. بچه به بغل، ساک به دست سر قرارمان می.رفتیم. خیلی این در و آن در زدیم. کلاس‌های فلان مجموعه و فلان استاد را رفته بودیم. خوب بود ولی راه‌گشا نبود. در کش و قوس یک پروژه مسیرمان به آقای دانشگر خورد. فهمیدیم تعدادی شاگرد دارد. پشت در یک لنگه پا ایستادیم. دو سال طول کشید. شاگرد جدید قبول نمی‌کردند. تا اینکه یک روز تبلیغ کلاس نویسندگی خلاق با استاد دانشگر را دیدیم. گل از گلمان شکفت. چشم‌هایمان برق شادی زد. راهی کلاس نویسندگی شدیم. فکر می کردیم مثل همه جا است. چند ترم و چند عنوان آموزش. بعد هم تمام می شود. 🗓 الان شش سال است که هنوز شاگردیم. ترم‌ها همچنان ادامه دارد. می‌خوانیم. می‌نویسیم. دورهمی و کارگاه داریم. هیچ‌ نقطه پایانی برای کلاس‌هایمان نمی‌بینیم. روایت‌خانه، خانه‌مان شده است. خانه نوشتن‌مان... ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
⏰ مهلت ثبت نام تمدید شد‼️ ⚠️ ظرفیت محدود ❓دخترخانم های نوجوان کجایید؟ اگر تصمیم دارید به جمع اهالی روایتخانه بپیوندید، خیلی دیگه فرصت ندارید... نشه که جا بمونید و شرمنده‌تون بشیم☺️ بعد از تکمیل ظرفیت، دیگه هنرجو نمی‌پذیریم 🔴 جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۱۳۸۳۲۱۰۹۱ تماس بگیرید و یا به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید @Narges_gholami72 👈 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📝 خیلی وقت بود که فرسته‌ای از مجموعه‌ی «درست بنویسیم» براتون نگذاشته بودیم و از حفظ زبان ماندگار فارسی غافل شده بودیم😊 💭متوجه شدید واژه‌ی «فرسته» جایگزین چیه؟😉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مادام محبوبا به قلم مرضیه احمدی 📌 نقطه‌ی اشتراک با محبوبا 🌱 در مدرسه ای دعوت شده بودم تا از محبوبا برای دخترها سر کلاس‌ها بگویم. سر کلاس دخترها ریز ریز حرف می‌زدند. بی‌مقدمه یک گچ برداشتم و روی تابلو اسم دو کشور را نوشتم و گفتم: دخترها اگر یک روز بخواهید مهاجرت کنید امارات را انتخاب می‌کنید یا دانمارک؟ سکوت مطلق شد. بعد از چند ثانیه صدای دبی و دانمارک گفتن دخترها بلند شد. انتظار این همه همراهی را نداشتم. گوش‌هایشان تیز شده بود. هر کدام دلیلی برای انتخاب شان می آوردند. از اقامت در امارات و گرفتن ویزا برای دانمارک. نگاه سنگین معلم پرورشی مدرسه را احساس می‌کردم، که ما تو را دعوت کردیم که حرف تو دهن بچه ها بگذاری یا اینکه از فایده کتاب‌خوانی بگویی!!! در دلم خندیدم و به خودم دلگرمی دادم. میدانستم دخترها وقتی کتابی را می‌خوانند که نقطه اشتراکی با آن پیدا کنند. 🧳 نقطه اشتراک‌شان با محبوبا رفتن بود. محبوبا هم وقتی نوجوان بود بذر مهاجرت را در دلش کاشت. به آرزویش رسید و مدیر سالن زیبایی در دبی شد. مادام محبوبا صدایش می‌زدند. 🪴 ولی در ادامه یک هجرت بزرگ‌تر و هیجان‌انگیز را تجربه کرد. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane