🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕فاطمه سعیدی مقدم
آخه این همه روز توی ماه؛ عدل روز سی ام....
بنظرم کسانی که روز آخر ماه متولد می شوند نه این وری اند، نه آن وری... شاید هم بشود گفت هم این وری اند، هم آن وری... مثلا در طالع بینی هم ویژگی های بهمنی ها را دارد هم اسفندی ها...
مثلا زیست و شیمی کجا و ادبیات کجا؟
اما فقط یک متولد سی امی مثل فاطمه سعیدی مقدم است که میتواند خیلی عجیب و خلاقانه، زیست و شیمی و اتفاقات روزمره را در نوشته اش بیاورد بدون اینکه ماست و قیمه ها توی هم بریزد.
دوست هایش می گویند سر کلاس نکته سنجی خوبی دارد و روی متن ها و نوشته هایشان نقد های خوب و به جایی می گوید.
اطلاعات بیشتری از ایشان در دست نیست، چون او یک دهه هشتادی(۸۱) است که سرش به کار خودش است و آرام می آید سر کلاس و می رود.
نوشتن را در بحبوحه ی کنکور آغاز کرده و اکنون یک سال و نیم است در این مسیر حرکت میکند.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
👉 @revayat_khane
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕مرثا صامتی
اگر از من بپرسید مرثا صامتی داستان نویس است یا دندانپزشک به شما خواهم گفت او در داستان نویسی و داستان سرایی بسیار متبحرتر است از دندانپزشکی. اما قصه هایش را با آدم ها چنان عمیق پایه گذاری می کند که همه به عنوان دندانپزشکی موفق و کاربلد از او یاد می کنند. او شریک داستان تک تک بیمارانش است. از زندانی حبس بیست و پنج ساله تا آن یکی که سندرم دان دارد تا پیرزن تنهای همسایه تا زنی که به او خیانت کرده اند و یا آن یکی که همسرش خسیس است و......
نویسنده دندانپزشک ما با نگاه عرفانی اش به هستی ما را مهمان نوشته هایش می کند. قدیم ترها قصه هایش را در وبلاگ و هم اکنون در پیج اینستاگرام منتشر می کند.
داستان آخرین کتابش به نام باش در بستر پیاده روی اربعین اتفاق می افتد.همان جایی که هر سال هر کجا باشد خودش را به آنجا می رساند برای خدمت به زائران ارباب.
او شبیه هیچ کس نیست. این را همه آنهایی که می شناسندش بر آن اتفاق دارند. از صبح تا عصر یکسره انرژی مثبت می پراکند. آنقدر که یکی از مریض ها می گوید من ژنتیک خوانده ام. خانم دکتر ابرژن دارند. او در هیچ چهارچوبی نمی گنجد. حاضر است از رانندگی مینی بوس تا تتوی ابرو را خودش یاد بگیرد و انجام دهد. قصه های او جاندارند چون از دل تجربه هایش بیرون می آیند.
از او در سال های آینده که فراغت بیشتری برای نوشتن پیدا می کند، بسیار خواهیم شنید.
دکتر مرثا صامتی
زاده یک اسفند ۱۳۶۱
📚 آثار :
آفتاب در محاق
باش...
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
👉 @revayat_khane
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🙍🏻♂️محمدمهدی گنجعلی
🔺اسمت مهدی باشد و تولدت بیفتد نیمه شعبان؟ احتمالاً اگر کنکوری نبود و سنش کمتر بود، توی جشن نیمه شعبان مدرسهشان به جای یک هدیه، بهش دو تا هدیه میدادند. شاید یک دفتر و یک خودکار. البته دفتر و خودکار به درد کسی میخورد که دستش مدام مشغول نوشتن باشد، نه او که ... . تخیل خوبی دارد البته. آنچنان خوب که گاهی اسمهایی برای شخصیتهای نوشتههایش میگذارد که خودش هم برای بار اول است میشنود. یعنی چیزهایی که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود توی مغز او پیدا میشود.
🩺بالاخره هر چه باشد رشتهاش تجربیست و دارد علوم مدرن یاد میگیرد. نه از آنهایی که قرار است بعد از ۸ سال آقای دکتر صدایش کنیم. از آنهایی که به نتیجه میرسند باید توی هنر و بهطور خاص سینما مسیرشان را ادامه بدهند.
🎬پس قرار نیست ۸ سال دیگر وقتی داریم فیلمش را نقد میکنیم، او را دکتر گنجعلی صدا کنیم. با این اوصاف بیایید دعا کنیم که حداقل فیلمساز خوبی بشود.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕فاطمه ابوالقاسمی
آرام و بی سرو صدا آمده بود نشسته بود کنار دست ما. شاید از قبل توی سرش نقشهاش را ریخته بود، نمیدانم. کم کم دستش رو شد برایمان. درست وقتی دیدیم کلماتش را طبق اصول و هنرمندانه کنار هم میچیند. یک چیزهایی سرش میشود که ما سرمان نمیشود😒
فهمیدیم از بچههای بالا بوده، کتاب هم چاپ کرده. گویا از بس در آن سالها آمده و نیامده دوباره تصمیم بر این شده بود که از نو شروع کند.
شوخیهایش را جدی جدی میگوید. برای همین حکم خواهر شوهر گروه را دارد👹. اما از آن طرف گاهی به قدری مهربان است که خواهرانه محبت میکند🥺.
نثر منحصر به فردی دارد. ما فکر میکنیم اگر ترشی نخورد و دوباره هی آمد و نیامد در نیاورد یک چیزی میشود.
یعنی خیلی چیزها میشود...😍
📚 آثار :
پیایل
یک ماه برای همیشه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
☀️📝 #روزنوشت
🚬 ویکتور سیگارش را روشن کرد و نشست روی صندلی متحرک، توی اتاقش در انتهای راهروی تاریک. میان همهی آثاری که تا آن موقع نوشته بود. رو به پنجرهای که به خاطراتش باز میشد... 🖼
💔 ادل ۱۶ ساله، یواشکی از خانه بیرون زد و با ترس و لرز از جنگل تاریک گذشت و از تپه بالا رفت. ویکتور زیر درخت بلوط منتظرش بود. اولین قرار عاشقانه بعد از آن همه نامهای که به هم نوشته بودند. لباس ژولیده ادل توی جنگل پاره شده بود و چشمانش ناراحت به نظر میرسید. ویکتور به مردمکهای مشکیاش خیره شد. ابروهای پیوستهاش چشمانش را زیباتر میکرد و او را عاشقتر. آنها از کودکی باهم همسایه بودند و ویکتور مطمئن بود با آن دختر سبزه ازدواج خواهد کرد و صاحب فرزند میشوند. او در پایانِ اولین نامهاش به ادل، نوشته بود:
«ارادتمند، همسرت».
👁 📖 چشمش به بینوایانی افتاد که ادل هیچ وقت تمامش نکرد. به شعرهایی فکر کرد که هیچوقت نپسندید و به هوشی که هیچوقت توسط او ستایش نشد. یاد مخالفتها و تندمزاجیهای مادرش به هنگام وصلت افتاد. شاگردش، "چارلز سنت بوو" دیروز رفته بود و آخرین نامهی ادل، خبر از خیانتشان به او میداد.✉️
🚭 آخرین پک را به سیگارش زد و آن را درون تاریکی انداخت. هر چند، دیگر به کلیسا و گردانندههای سرمایهدارش معتقد نبود. اما با خودش گفت: «خداوند در تربیت این پنج فرزند مرا یاری خواهد کرد.»🌅
#ویکتور_هوگو
#ادبیات_فرانسه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕مطهره شیرانی
تفنن نقش مهم و حیاتی در زندگیاش دارد.
برای خوشگذرانی بود که توی دانشگاه اصفهان راه افتاد دنبال رفیقش و رفت نشست سر کلاس #بهزاد_دانشگر.
اما این رفتن همان و پابند و دلبسته شدن همان. حالا بیش تر از ده سال است که مینویسد. خوب هم مینویسد.
«شنبه عزیز» اش چاپ شده و در چند کتاب دیگر در کنار سایر نویسندهها داستان و روایت نوشته است.
برخی از سوژههایش را توی سفرهایش و دیدن مکانها و رسوم خاص مناطق مختلف انتخاب میکند. و آنقدر پیچ و واپیچشان میدهد که میشود یک رمان.
معمولا کارش به بازنویسی میرسد و نسخهی دوم رمانهایش با نسخهی اول تفاوت زیادی دارد.
خرده هوشی دارد، سر سوزن ذوقی و خلاقیتی که قلمش طنز و شیرینی و نمک را توامان داراست.
آثار قشنگی در راه دارد...
📚آثار :
شنبه عزیز
داستان های سپید ( به صورت مشترک)
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕لیلا شمس
لیلا شمس به چیزی شبیه به فنر معتقد است.
این را سر کلاس آموزش قصه به روش قرآن، زیاد توضیح میداد.سیر تحول شخصیت از جایی شروع می شود و به صورت دایره به جای اول باز میگردد اما بالاتر.
تولدش حائل است، بین زمستان و بهار.
از هر دو ارث برده است...
از زمستان سفیدی اش را و
از بهار سبزی و طراوتش را.
نوشتن را سالهاست آغاز کرده و سالهاست هم مینویسد و هم درس می دهد.
📚آثار:
به شرط آفتاب
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂 #معرفی_اعضا
🗓 #روزنوشت
🧕 نسیبه استکی
اولین نفری که توی کارگاه، رمانش را تمام کرد نسیبه بود. هم سرعتش بیشتر از ما بود هم تجربهاش. مثل خیلی از ما رماناولی نبود. قبلتر هم چندتا رمان چاپ کرده و حتی چندتا زندگی نامه.
زندگی نامه از کی؟
از شهید مسعود آخوندی. اصلا این شهید را برداشته برای خودش. برایش تک پسر نوشته، مسعود نوشته. شاید برای اینکه شهید دانشگاه خودشان است.
کار برای شهدا از اول دغدغهاش بود. چند تا بچهی صفری توی نوشتن را دور خودش جمع کرد تا برای شهدا بنویسند. بهشان نکته میگفت. با حوصله نوشتههاشان را ویرایش میکرد که کار شهدا روی زمین نماند. حالا هم همینطور. هر وقت ازش کمک بخواهی پای کار است.
مثل خیلی از بچههای نویسنده رشتهی دانشگاهیاش ربطی به نوشتن ندارد. منابع طبیعی خوانده اما همان وقت هم توی نشریات دانشجویی قلم میزد. با این حال و این همه سابقه جبهه که توی نوشتن دارد اگر یک کبوتر هم نگاهش کند نمیتواند بنویسد. باید یک جای خلوت و دنج داشته باشد.
یک مادر با سه تا گل دختر که قلمش برای دغدغههایش مینویسد.
آثار:
به رنگ زندگی
زلال مثل
از نژاد چشمه
تکپسر
مسعود
گمشده در غبار
گره خوردهام به نام تو
گوشیهای آرمی
حسنا و ملکههای رنگی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂 #معرفی_اعضا
🗓 #روزنوشت
🧕🏼 هانیه مقاره عابد
دلش حسینیه است و قلمش گرم البته اگر دل بدهد و بنویسد!
از آن دست رفقایی ست که تقریبا هر جلسه خون به دل استاد میکند.
نه برای غیبتها و نه از روی انجام ندادن تکالیف. بلکه فقط با یک جملهی تکراری:
«یعنی من به درد نوشتن میخورم؟»
نمیدانستم تولدش دم دمای بهار است اما دیدنش سر ذوقمان میآورد. مثل بهار...
هم تیپ و ظاهرش بهاریست و هم کلمات برگرفته از دلش...
خدا نکند غایب باشد. جای خالیاش بد جور توی ذوق میزند. بخصوص سر تحلیل نوشته های دوستانش نکات دقیقی ارائه میدهد و پیشنهادهای کاربردی ضمیمهاش میکند.
اگر ترشی نمیخورد و فارغ از دغدغهی نوجوانهای مجموعهاش فقط به نوشتن دل میداد شاید تا الان صاحب چند اثر شده بود.
البته اگر اثر را به کتاب محدود نکنیم اعتراف میکنم تا الان چند اثر تنها روی دل من گذاشته است...
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂 #معرفی_اعضا
🗓 #روزنوشت
🧕🏼 مهری السادات میرلوحی
به دنیا آمدن در یک تاریخ لاکچری، آن هم وقتی لاکچریبازی مد نبود، خودش یک لاکچریِ خاص است.
به قول استاد «حاج خانم»، متولد ۱ فرودین هستند.
الان پیام را که میخوانند زیر لب می گویند من حاج خانم نیستم، به من نگویید حاج خانم...
حاجخانم نیستند، اما مادر کلاس هستند، از آن مادرهایی که نصحیتهایی میکنند عجیب کاربردی!
شغلشان، شغل انبیاست؛ معلم هستند و همین معلمی راهشان را کج کرده است به نویسندگی...
مینویسند از تجارب معلمی و از شاگردهایشان
اما نوشتن برای شهدا در اولویت کارهایشان است و دغدغهشان نوشتن برای کودک و نوجوان است.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕منیر پرویزیان
متولد بهار است، متولد اول بهار. آنقدر که توی بهار طبیعت نرم و نازک است آدم خیال می کند می تواند مثل نور از میان اجسام رد. همه ی اجسام که نه، بعضی اجسام خودشان منیر اند، منیر یعنی از خودش نور دارد.
متن هایش مثل نقاشی آبرنگ است. معلم نقاشی گفت، « با آبرنگ فقط سایه ها را بزنید، از سفیدی کاغذ استفاده کنید، نقش ها خودشان از سفیدی کاغذ میزنند بیرون»
مثل نقاشی که با چند لکه ی رنگ نقشی را میان کاغذ برجسته می کند، کلمات را با ریتم و آهنگ خاص خودش می چیند کنار هم و بعد آدم نمیفهمد چه میشود که با یک نقش برجسته ی متفاوت روبرو میشود، با یک متن پر از احساس و رنگ و بو.
از آن متن ها که اگر آدم اول راه نوشتن بشنود یا بخواند کلا بی خیال نویسنده شدن میشود و به خودش می گوید « او که هست من چرا دیگر باشم ؟»
خواندن داستان هایش آدم را پیش گو می کند« او به زودی نویسنده ی بزرگی خواهد شد»
اما گاهی دست تقدیر چیز دیگری رقم میزند، اتفاقات به زیبایی کلمات پشت سر هم قرار نمی گیرند و پیشگویی ها درست از آب در نمی آیند.
آن وقت است که آدم هی حسرت میخورد که «کاش می نوشت» کاش نقشش را از میان سفیدی کاغذ میکشید بیرون و جان میداد بهش.
نقش های زیادی منتظرش هستند تا از میان سفیدی کاغذ بیرون بیایند و زنده بشوند و نفس بکشند.
ما هم منتظریم
توی بهار آنقدر همه چیز شکفته میشود که دیگر شکفتن هیچ چیز برای آدم عجیب نیست. انگار آدم توقعش زیاد میشود و به خودش حق میدهد منتظر یک شکفتن جدید باشد.
📚آثار :
بوی غریب باروت
ساکنان شهر بهشت (مشترک)
روز دیدار ( مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕فاطمه طالبی
هر وقت قرار مصاحبه داریم اولین گزینه برای عنوان کارشناسی کتاب دکتر فاطمه طالبی است، شاید به خاطر پیشوند اغوا کننده اش.😁
معلم است و در زمینه ی داستان هم دستی در تدریس دارد. یکی دو باری هم داوری به تورش خورده که این ملغمه ی نویسنده معلم منتقد را در نقطه ی شروع پررنگتر کند.
دغدغه ها و چالشهای جدیش را دنبال میکند و گاهی از توی همین ها کتاب درمیاورد. نمونه اش مجموعه یادداشت معجزه بن سای درباره زنان زیر سقف خانه ها...
خوش ذوق است، وقتی از سوژه هایش حرف میزند چشم هاش برق میزند. خوراکش ادبیات فانتزی است. پایان نامه اش هم مرتبط با همین موضوع بوده.
یک رمان چاپ شده دارد " آنتی ویروس" و در حال حاضر مشغول نگارش یک رمان فانتزی نوجوان برای جشنواره داستان حماسی است.
📚 آثار :
معجزه بن سای (دبیر مجموعه)
آنتی ویروس
داستان های سپید (مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕مائده شیخیان
وقتی از کاشان راه می افتاد به سمت اصفهان تا در کلاس ها و جلسات داستان نویسی شرکت کند حتما به یک قله ی بلند چشم دوخته بود.
اما شاید هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد راه رسیدن به قله را با یک بچه باید ادامه بدهد.
به دنیا آمدن فرزندش سرعت نوشتنش را کند کرد اما از حرکت نایستاد.
تحصیلات دانشگاهی اش در رشته ی زبان انگلیسی بوده است.
سنجاب های لهستانی نام روایت او در کتابی به همین نام است.
📚 آثار :
سنجابهای لهستانی (مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕زهره فصیحی
همه ی کلاس ها حتما یک گل سر سبد دارند. خانم فصیحی از آنهایی ست که هر جا برود میشود گل سرسبد جمع. مامان کلاس ما دنیا دیده و روشن ضمیر است، همین دوتا کافی ست که محرم رازهایمان شود.
خیلی زیبا و زنده داستان میخواند طوری که فکر میکنی اگر داستان نویس نشده بود حتما گوینده رادیو میشد.
چیزی که نوشته هایش را دلنشین میکند فضای نوستالژی ست. "جهاز عروس" یکی از داستانهای کوتاه اوست پر از حسهای شیرین درباره مراسمات پیش از ازدواج دهه ی شصت . پس زمینه داستان به حوادث پیش از انقلاب اشاره شده.
یک داستان بلند چاپ نشده دارد درباره زنی که مینویسد.
زندگی نامه ی داستانی اصغر طاهرزاده با قلم زیبای او در دست چاپ است. نوشتن این کار شاید فقط ازدست چون اویی برمیامد که آن روزها را دیده و لمس کرده.
📚 آثار :
داستان های سپید(مشترک)
حسن یوسف ( مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕سمانه زاهدی
اینکه روز تولدش مصادف شد با ایام شهادت پسرعموی پدرش شاید هیچ ربطی به هیچ چیزی نداشته باشد و هیچ توضیح علمی و عقلی و شرعی برایش نباشد اما برایم جالب بود. فقط همین...جالب... هرچند این روزها که کلیپ های سردار زاهدی را می بینم متوجه شباهت های ریز ریزی می شم. نه فقط توی لهجه، توی قاطعانه حرف زدن، حرف های ساده و خوب زدن، خالصانه و از صدق دل به دیگران کمک کردن، نسبت به مشکلات دیگران بی توجه نبودن. توی داستان هایش آن قدر آسمان ریسمان می بافد که خطای شخصیت های داستانش را بپوشاند تا مهربان تر باشند باهم، تا پای هم بایستند. رمانی دارد از مردی که با تمام سختی پای زن و زندگی اش ماند. خودش هم همچین آدمی است.تا آن جا که بتواند پای آدم های اطرافش می ماند آن قدر که خودش به مضیقه می افتد.
❓اگر بین علایم نگارشی نماینده ای برایش وجود داشته باشد حتما ؟ است. همه ی وقت هایی که داری برای خودت سرخوش برنامه میچینی با یک چرای بزرگ تو را مجبور میکند دوباره به همه چیز فکر کنی و البته برای خودش این چراها گاهی خیلی پر تکرار میشوند. جستجوگر است و معمولا ایده های خوبی دارد. قدم اول تشکیل کلاس داستان را او برداشت وقتی هنوز روایتخانه به این شکل وجود نداشت.
رد پای این چراها را توی نوشتنش هم میبینی.
رمان زیبای "شکوفه های گیلاس در فصل بهار" را هنوز از شاخه نچیده. شاید چون وسواس گونه بازنویسی میکند. و رمان دومش تازه جوانه زده.
📚آثار:
معجزه بن سای(مشترک)
روز دیدار(مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕زینب عطایی
📿بعضی آدمها به نخ تسبیح میمانند؛ محکم و باقدرت دانههای زیبای تسبیح را به هم وصل میکنند درحالیکه که خودشان دیده نمیشوند. زینب عطایی از این دسته آدمهاست.
از آنهایی که تا یادمان میآید نقش ویژهای در پیونددادن رفقا و بخصوص رفقای نویسندهاش داشته است. او از آنهایی است که از ازل در روایتخانه بوده و اتفاقاً نقش پررنگی هم داشته است.
از زمان حدیث راه عشق و پیریزی پایههای روایتخانه بگیر تا قلمستان و گستردهشدن فضای نویسندگان تا ساختمان رشحه و جبهه فرهنگی و تثبیت پایههای روایتخانه.
اصلاً پیشنهاد تشکیل کلاسهای نویسندگی در خیابان رشحه را او داده بود؛ به بهانه جمعشدن بچهها و دورهمی.
اگر همت و اراده او نبود، شاید کتابهای چهارده خورشید و یک آفتاب هیچوقت منتشر نمیشد چرا که روز موقع ویرایش، هارد سوخت و او مجبور شد از روی نسخه اولیهای که روی کامپیوتر خانهاش بود، دوباره از اول شروع کند.
زینب عطایی بامرام است. هنوز هم دوروبر آدمها را دارد و هربار به بهانه آش دوست و آشنا را در خانهاش دور هم جمع میکند.
بامرام است که در تمام این سالها، از وقتی روایتخانهای هنوز نبود تا همین حالا، علیرغم همه چالشها و مشکلات، هنوز هم پای کار روایتخانه مانده است.
📚آثار:
آفتاب بر نی
پیش مرگ
ققنوس
عطشان
وقت اضافه
شقایق عاشق
جنگی که تمام نشد
جانا
جنگ مال خودت
فر ایمان از فریمان
و...
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 لیلا آصالح
دوستی در گروه نوشت: مدتی مریض احوال بودم. حتی توان نداشتم خودم را به آشپزخانه برسانم و فکری برای ناهار دخترم بکنم. بی رمق بودم. با خودم گفتم کاش فرشته ای از راه برسد. زنگ خانه خورد. چشم هایم گرد شد. مائده آسمانی بود. از جایی که فکرش را نمی کردم. رفیقم خبر داشت حالم خوش نیست. نمی دانستم اینقدر با مرام است.
دوست دیگری جواب داد: چه جالب! شاید بانی مائده آسمانی شما همان کسی است که برای من هم هوسانه بارداری فرستاد.
حدس اش درست بود. دست و زبانش همیشه به خیر می چرخد. برایش فرقی ندارد چه نسبتی با او داشته باشی. شاید این دست خیر رسان را به برکت حدیث کسای هفتگی اش دارد.
سال هاست نور حدیث کسا خانه شان را روشن می کند. تعداد مهمان هایش مهم نیست. حتی اگر یک نفر باشد با تمام وجود عرض ارادت می کند.
در خانه اش همیشه به روی همه باز است. حلقه دوستانه، جلسه، دورهمی. تازه واردان به خانه اش یک عبارت مشترک دارند"چه خانه با صفایی!"
همین صفای درون و دل نوشته های پراکنده، مسیرش را به سمت نویسندگی باز کرد. واژه ها از قلب اش می جوشد و سر ریز می شود. حال دلش که خوب باشد قلم اش طنازی می کند. مثل وقتی موعد حج می شود. خاطره بازی هایش کنج دل آدم نوری روشن می کند و تمنای حضور...
📚آثار:
فکرشم نکن ( مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 زینب سنجارون
مثل خط های کف دست! عین خط های کف دست، خم و پیچ و خطهای روحِ آدم را بلد است،
گاهی آنقدر سریع میزند وسط خال که انگار همین حالا توی دل خودت بوده! میان کلمه هایی که هیچ وقت به زبان نیاورده ای بوده و تو را زندگی کرده اصلا!
گاهی به قول لیلا انگار یکهو یک لیوان آب خنکِ تگری میپاشد به صورت آدم، هم هوشیار میشوی و هم خیس! اما حتی به یخ کردن و چاییدنش هم می ارزد که رفیقت اینجوری، زلال، سرحالت بیاورد.
بلد است بی رودربایستی و بی تعارف حرفش را بزند اما آنقدر زلال و صاف، که هیچ تیزی و کج و کولگی توی دلت راه نمی افتد.
به قول سهراب: بهتر از آب روان!
بلد است وقتی توی یک سوراخ یا چاه گیر میکنی جوری با طناب پیشنهادها و راه حل هاش بکشدت بالا که از لابه لای صخره های ترس، زخمی نشوی، وقتی آویزان به آن طناب میشوی، از پوسته شدن و خونی شدن سر انگشتهات، وحشت نکنی...
فرقی ندارد ترس از نوشتن باشد یا ترس از یک دوراهی مهم کاری یا حتی زندگی!
به هرحال مشورت میدهد، سفره ی راهکار برایت پهن میکند، تجربه ها و قصه هایش را مثل رودخانه جاری میکند توی کلمه هاش.
وسط رود، بالاخره شن و سنگریزه هم هست، شاید صخره هم هست، اما حواسش هست فقط زلالیِ آب را جاری کند توی قلبت. فقط آب!
به قول سهراب: بهتر از آب روان!
مادر است و از سحر به فکر صبحانه ی مدرسه ای بچه ها. اما بلد است تا دل شب برای غصه هات پای تلفن بیدار بماند و قصه های خنده آور ببافد. بلد است وسط تیزترین کلمه های روزگار، لبخند پهن کند روی صورتت.
عُرفا میگویند این صفتِ خداست که توی رفیق های خداست چون از فطرت آمده. میگویند محبت زورش آنقدر زیاد است که میتواند فیل را هم از پا در بیاورد. به راه بیاورد.
روانشناس ها میگویند اگر میخواهید والد خوبی باشید باید مثل رفیق های ناب باشید. بی خیالِ کنترل کردن، فقط همدل باشید!
فیلم سازها میگویند شخصیت مکمل هم به اندازه شخصیت اصلی بلکه بیشتر موثر است!
و قرآن پژوهها معتقدند رفیق ناب، یعنی کسی که نعوذ بالله مثل خدا پیچ و خم روحت را بلد است..
خلاصه اگر تاحالا چنین رفیقی نداشته اید یا نمیشناختید (ما داشتیم و داریم دلتون بسوزه😝) از حالا به بعد شاید بتوانید داشته باشید!
چون زلال بودن چیزی نیست که توی این روزگار، راحت بشود جُست.
به قول سهراب: بهتر از آب روان!
📚آثار:
۱.بی قرار مثل موج
۲.حواست هست؟
۳.ساکنان شهر بهشت (مشترک)
۴. معجزه بن سای (مشترک)
۵. روز دیدار (مشترک)
و چند اثر خوشبخت در حال نگارش
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 مرضیه احمدی
متولد اردیبهشت ماه است. هم خودش وهم هر سه فرزندش. اصلا مثل اردیبهشت می ماند. مهربان و بابرکت. لطیف وخواستنی.
اردبهشتی که باشی دلت میخواهد برای همه بباری تا سیرابشان کنی.
مرضیه احمدی هم مثل باران های اردیبهشت است زلال و بابرکت.
انگار ذاتا یک مامان دوست داشتنی خلق شده است. هم برای ۳ تا قد و نیم قدهایش مادری میکند. هم برای کلاس نویسندگی مان وهم برای روایتخانه.
دلسوزانه پی کارها را میگیرد و امور را جفت و جور میکند. وهمین ویژگی اش چهره مهربانش را خواستنی تر کرده است.
اولین اثرهای مکتوبش را با گروه نویسندگی شمسه در کتاب های «دخترانه های در گوشی» و «آیا وکیلم» آغاز کرد.
با روایتخانه و استاد دانشگر که آشنا شد قلمش جان تازه گرفت و در مجموعه هایی چون حسن یوسف و سنجاب های لهستانی قلم زد.
اما برای کتاب فکرشم نکن به معنای واقعی مادری کرد و از مادرانه هایش نوشت و کمک کرد تا مادرانه های چند فرزندی ها در قاب هایی زیبا ثبت بشوند.
در مادام محبوبا هم از تولد دوباره محبوبا نوشت.
آثار بعدی اش در راه است.
📚آثار:
دخترانههای در گوشی
آیا وکیلم
سنجابهای لهستانی (مشترک)
حسن یوسف (مشترک)
مادام محبوبا
فکرشم نکن ( دبیرمجموعه)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 امینه السادات پردهچی
اردیبهشت فصل نوبرانه ی بهار است.
فصلی پر از حس خوب و سر سبزی، کم تر کسی هست که اردیبهشت را دوست نداشته باشد.
درست مثل امینه پرده چی، که کل کلاس عمیقا دوستش دارند.
شاید اثر همین ماه تولدش است که وجودش پر است از سر زندگی و نشاط.
نشاطی که در همان لحظه اول آدم را جذب خودش میکند.
و بعد دلسوزی ها و نگرانی های مادرانه اش که باعث می شود برای هر کس جداگانه و اختصاصی زمان بگذارد و حالش را جویا باشد.
مادر دو فرزند است یک پسر و یک دختر.
عاشق بچه هاست.
فعال است، و در همه زمینه ها هنرمند است.
دغدغه نوشتن آنجایی برایش آغاز شد که با اطلاعات کامل روانشناسی اش خواست به کسانی که نیاز دارند کمک کند.
قلم اش روان است و سرزنده.
متعهد به تمرین و خلاق در نوشتن.
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 آتنا حسینی
از ویژگی های متولدین اردیبهشت، صبوری و آرام بودن است.
و این دقیقا در مورد آتنا صدق میکند.
با محبت و با احساس است و این ها خیلی خوب در نوشته هایش نمود پیدا می کند.
نوشته هایش حس آدم را به خوبی درگیر میکند.
آنقدر جوان و سر زنده هست که کسی باورش نمیشود مادر ۴ فرزند است .
و با وجود ۴ فرزند، عشق به نوشتن را پر انرژی ادامه می دهد .
قبل از اینکه بنشیند پای نوشتن چایی اش را دم می گذارد. دوقلوهایش را می خواباند و نتیجه متنی پر از حس های لطیف می شود.
آتنا از دوست هایی که است که اگر مشکلی برایت پیش بیاید حاضر است ساعت ها گوش بسپارد به صحبت هایت و در نهایت تمام تلاشش را برای رفع مشکلت می کند.
وقتی که آن قدر درگیر مادرانگی شده بود که داشت استعدادهایش را لابه لای روزها گم می کرد، نویسندگی را به عنوان هدیه ای از مادرش دریافت کرد. مادری که او را در کلاس نویسندگی ثبت نام کرد و دفتر و قلم را داد به دستش.
و این طوری ژن نویسندگی که از مادرش به او منتقل شده بود کم کم به بار نشست.
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 حدیثه محمدی
اگر بخواهم از بین بچه های کلاس ، یک نفر را معرفی کنم که هم فعال باشد و هم پر از انگیزه نوشتن و نویسندگی قطعا آن نفر حدیثه است .
حدیثه از آن دست آدم هایی است که عمیقا عاشق نوشتن است ، از آن هایی که نویسندگی اولویت اول زندگی اش است .
و با تمام سختی دوری راه و داشتن دو فرزند کوچک تمام کلاس ها و کارگاه ها را حاضر است .
از آن هایی که با تمام خستگی روزش شب ها بعد از خواباندن امیرحسین ، پسرک ۱ ساله اش، از سکوت شب استفاده میکنید و می نشیند پای نوشتن و خواندن .
تازه انگار همه که میخوابند خون میدود زیرپوستش و شوق نوشتن خستگی روز را از تنش در میکند .
با همان بار اولی ک ملاقاتش کنی میرود و مینشیند وسط قلبت، آن جا که جای آدم های باصفا و با معرفت است .
یکرنگی و صداقت و مهربانی حدیثه از همان دیدار اول در رفتارش پررنگ است .
قلم اش لطیف است و زنانه ، از آن قلم هایی که احساسات را به خوبی بروز میدهد و خواننده را درگیر خودش می کند .
در جشنواره گل سرخ شازده کوچولو نفر دوم شد .
و مطالبش در روزنامه های اصفهان زیبا ، فارس زندگی چاپ می شود .
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 زینب السادات مدنیان
معلم ها ذاتا مهربانند .
یعنی راستش فکر میکنم آدم های مهربان و باحوصله شغل معلمی را انتخاب میکنند .
و زینب از آن معلم های مهربان و صبور است ، از آن هایی که حتی موقع عصبانیت باز هم لبخند می زند ، لبخندی که ملاحت وجودش را نشان میدهد.
هر وقت نگاهش کنی لبخند گوشه لبانش هست و لبخند دائمی ترین ویژگی زینب است .
دغدغه مند است ، برای نوشتن اش همیشه دغدغه دارد ، دغدغه موضوعات خوب و تاپ ، موضوعاتی که اثر گذار باشد و ارزشمند .
همین دغدغه هم او را برد سمت نوشتن نوجوانی یک آدم موفق ...
برایش مهم بود که آدم ها بدانند چه ویژگی هایی در یک فرد در نواجوانی او را میرساند به قله موفقیت در جوانی ...
و ما بی صبرانه منتظر چاپ کتابش هستیم .
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕 زهرا امینی
از سن خیلی کم نویسندگی را در قلمستان اصفهان با سلمان باهنر شروع کرد. بعدتر به روایتخانه پیوست و سر کلاس های اقای دانشگر نشست. هرچند نشستن برایش سخت ترین کار دنیاست. شاید همین سرک کشیدن به هرجا باعث غنی شدن تجربه زیسته اش شده و این مسئله توصیفات نوشته هایش را قوی کرده است.
خیلی راحت نسخه ی اولیه رمانش را می نویسد. اما سخت اصلاح و بازنویسی می کند.
با کارهای مختلف حسابی خودش را خسته می کند. صبح ها تا ظهر معلم است. ظهرتا شب مادر است و فعال فرهنگی و از ساعت ۱۲ شب به بعد زیست نویسندگی اش آغاز می شود.
🎖کتاب «قابیل فراموش نمی شود» او در جشنواره ی نویسندگان جوان برگزیده شد.
🔜 یک رمان و یک روایت چاپ نشده در راه دارد...
📚آثار:
قابیل فراموش نمی شود
معجزه ی بن سای(مشترک)
سنجاب های لهستانی(مشترک)
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
استاد دانشگر
آن هزار فکر هزار کار هزار ایده آن قلب روایت خانه. آن مرد تنهای روایت خانه. آن استاد یکدانه. آن عاشق تکدانه. آن صبور بی غرور. آن در هر اداره رمز عبور. آن مبارز نستوه در تربیت شاگردان. آن مظلوم کلاس آقایان. آن مرد سفر کرده. آن یار خطر کرده. آن نور چشم شاگردان. آن قوت قلب آقایان. آن که با یک روضه مفصل زلزله در اندام شاگردان اندازد تا یک ماه. آن که با هرم کلامش از شاگردان برآرد آه. آن موقشنگ خوشتیپ. آن موسفید کرده در راه قلم. آن اهل تعامل با هر نوع بشر.
آن پدر دو دختر آن فرزند رهبر آن استاد بی بدیل آن مرد باحال به هزار دلیل. آنکه روایت خانه را بزرگ کرد آنکه ما را زیر بالش کشید و رشد داد. آن که هر بار پیرنگ خواست نداشتیم و او حرص خورد و البته چای. آنکه هر بار خواست تعطیلش کند کلاس را. آن که دلش نمیآید تعطیل کند کلاس را. آنکه هر وقت چیزی بگوید در گروه همه گویند بهبه و چهچه. آن دردانه نویسندگی در روایتخانه آن مایهٔ زندگی در روایت خانه.
السلطان الکبیر فی بحث الروایة و الرمان و پناه التلامیذ فی تدریس الروایة و الرمان. الشخص الشخیص و الرجل الرئیس فی المؤسسة الفرهنگی الادبی الروایت خانه
الحضرت الاستاذ الاکبر و نور عین الاهالی فی الروایتخانه البهزاد الدانشگر اطال الله عمره و عدّد الله الکتبه به عونه و رحمته فی التموز السنة خمس و خمسین و ثلاث مئة و الف متولد شد و ما آوارگان دنیای نویسندگی را مجتمع کرد و نوشتن یاد داد...
📚جدیدترین آثار:
موسیو کمال
همسایه ماهیها
و....
○● @revayat_khane ●○