34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تصاویر کمتر دیده شده از لحظات نفس گیر در عملیات رمضان در تیر ماه ۱۳۶۱ و حضور فرماندهان ارشد جنگ در خط مقدم و مجروحیت و شهادت رزمنده ی بیسیم چی
#شهدا_زنده_اند
#روایت_عشق
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷
عطش
راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان
صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملاً روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب همه خیس عرق شده بودیم.
شلیک عراقی ها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلی کوپتر عراقی آمد. به راحتی جعبه های مهمات را در سنگرهای نوک تپه تخلیه کرد و رفت. شلیک خمپاره ها و نارنجکهای آنها شروع شد. ما را دقیق می دیدند. کمتر گلوله ای از آنها خطا می رفت!
یکی از گلوله های خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی از بچه ها که در سنگرهای روی ارتفاع بود با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد!
صدای انفجار مهیبی آمد. بچه هایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. یکی از فرماندهان را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت: حاج حسین خرازی و حاج مصطفی ردّانی تو منطقه هستند. کار توی این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند.
بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) می رسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده.
با بقیه بچه هایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن سنگر میرفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید!
هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بُردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود.
چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بود. همگی ناله میکردند. حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم!
در حالی که از عطش حال خودش را نمیفهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده.
او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعاً هیچ آبی در قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به یکی از سنگرها رفتم. مشغول صحبت بودم که یک خمپاره به جلوی سنگر خورد. ترکش بزرگی به پای من خورد.
افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان با دیدن من دوباره داد زد: آب آب!
همه قمقمه ها را توی دَر یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!!
به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد. گردنش را کشیده و دهانش را باز کرده بود. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود. باخجالت گفتم: حاجی تمام شد.
با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست!
بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها تشنهاند. همه ما تشنهایم. نیروی کمکی نیومد. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه.
آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج)
لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی همانجا نشستم. یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا! آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان!
حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت.
تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. دیگر مجروحین هم ناله میکردند. من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. چندقدمی دور نشده بودم. صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین. خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله مجروحین نمیآمد. حاج آقای ترکان هم به آرزویش رسید.
رفتم سراغ بقیه بچه ها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و...
هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش خوب شده!
روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این گردان تازه نفس کجاست!؟
برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از خلبانها نیامدند! کار انتقال نیروها به تأخیر افتاد. اما گردان در راه هست. الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه!
همه از عطش ناله میکردند. با این حال به هم دلداری میدادند.
همه میگفتند: آب در راهه! گردان جدید داره آب وغذا مییاره.
با دیدن مجروحین و صحبتهای آنها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد. دست خودم نبود. یاد کربلا افتادم. یاد بچههایی که منتظر عمو بودند. کودکانی که به هم دلداری میدادند. میگفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره!
شب از نیمه گذشت. کنار یکی از سنگرها خوابم بُرد. دقایقی بعد از خواب پریدم. لنگ لنگان رفتم بیرون. زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم. آنقدر شهید ومجروح جابه جا کرده بودم که سر تا پایم خونی بود!
سکوت عجیبی در منطقه بود. زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد! با دقت نگاه کردم. گروهی به سمت ما میآمدند.
یکدفعه یکی از بچهها داد زد. گردان جدید اومد. آب اومد!
بلافاصله صدای ناله مجروحها بلند شد. همه جان تازه گرفته بودند. همه میگفتند: آب آب!
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
#مدیون_شهداییم
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
-1629151487_851194198.mp3
20.01M
🎧 صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار رمضانی دانشجویان.
۱۴۰۲/۱/۲۹
#لبیک_یاصاحب_الزمان
#لبیک_یاخامنه_ای
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
🔰 #سرخط_دیدار | مروری بر بیانات رهبرانقلاب در دیدار رمضانی دانشجویان ۱۴۰۲/۰۱/۲۹
💠درباره ماه رمضان
🌟ماه رمضان بهار معنویّت و عبادت است
✨جوانی هم بهار عمر است
💎جوان در ماه رمضان بهار مضاعف دارد، بهار در بهار دارد.
👌این را مغتنم بشمرید.
📖شرح حال شهدای عزیز را، بخصوص بعضیشان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید.
💠درباره دانشجویان
❇️اگر مبانی معرفتی یک جوان مستحکم باشد:
♦️دل او قرص میشود،
♦️گام او استوار میشود،
♦️حرکت او استمرار پیدا میکند،
♦️دیگر خستگی وجود ندارد.
⁉️این مبانی معرفتی چه چیزهایی است؟
1️⃣مسئلهی آزادی
📌مهمترین بخش نظریّهی آزادی در اسلام، آزادی از این چهارچوب مادّه است.
2️⃣مسئلهی عدالت
📌مبارزهی با استکبار یکی از مهمترین مصادیق عدالت بینالمللی است.
3️⃣مسئله انتظار فرج
📌انتظار فرج یعنی همهی سختیها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است.
4️⃣مبنای توحید
📌توحید یعنی نفی حاکمیّت غیر خدا
🔎روی این مبانی کار کنید. روی یک نقطهی محدود هم متمرکز نشوید؛ وسیع نگاه کنید.
🏷درباره فرصت فعالیت دانشجویی
🔹احساس مسئولیّتی که دانشجوها دربارهی حوادث کشور میکنند
🔸اینکه با شور و شوق و اهتمام، فلان اشکال را ذکر میکنید،
🔹شوقی که جامعهی دانشجویی برای برطرف کردن نابسامانیها دارند،
🔸حضور شورانگیز دانشجوها در حوادث گوناگون،
🔹اظهار نظرها در مسائل سیاسی، اقتصادی، در برخی تصمیمها،
🔺همهی اینها فرصتهای مهمّی است.
🏷درباره آفات فعالیت دانشجویی
♻️باید آفات فعّالیّتهای دانشجویی را برطرف کرد؛ باید سالمسازی کرد:
⭕️نباید جامعه دانشجویی و کشور را دوقطبی کند
⭕️باید واقعبینانه باشد
⭕️حتّیالمقدور همراه با ارائهی راه حلّ علمی و عملی باشد
⭕️شتابزدگی نباید بشود
⭕️زبانِ دانشجو بلندگوی صرفاً مشکلات نباشد
⭕️تندخویی نباشد
⭕️سطحیگری نباشد
⭕️مشکل محلّی را ملّی نکنند
⭕️قصد دانشجو و تشکل دانشجویی دیده شدن نباشد
⭕️دانشجویان در فضای مجازی غرق نشوند
↙️یکی از برادرها گفت رفراندوم... مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟
🔺قضایا اینجوری نیست که آدم اینجور ساده از رویشان عبور کند.
🏷انتظارات از دانشجوی مطلوب و بلند همت و آیندهنگر:
❇️ایجاد تحول در ذهن و واقعیّت جامعه خود
❇️ایجاد تحول در ذهن و واقعیّت جهان
🔄دنیا در حال تحوّل است؛ این تحوّل را چه کسی به وجود میآورد؟
🧠مغزهای متفکّر، آدمهای فعّال، دستاندرکاران کارهای بزرگ
💪شما امروز دانشجویید، فردا همان کسی هستید که میتوانید آن تحوّل را به وجود بیاورید.
↙️باید سعی کنید:
✔️منحرف نشوید
✔️در خطّ درست و صراط مستقیم الهی حرکت کنید
✅هر کس که در این کارها خودسازی بیشتری انجام بدهد، فردا امکان تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت
♦️زیربنای فکری را باید محکم کنید:
📍با منابع دینی اُنس پیدا کنید،
📍با متفکّران عمیق و امین ارتباط برقرار کنید.
🔴شناخت راهبرد دشمن
🔄در مورد شناخت نقشه و راهبرد دشمن، بِروز باید باشیم.
❌راهبرد دشمن این است که ما به خودمان بدبین بشویم.
📡رسانههای بدخواه، اصرارشان این است که ثابت کنند ملّت ایران از اعتقادات دینی و انقلابی روگردان شده.
💎امّا شب قدر شد، ناگهان شما میبینید جلسات امسال از پارسال پُرشورتر است؛
💎راهپیمایی روز قدس میشود، جمعیّت از پارسال فشردهتر است؛
💎راهپیمایی بیستودوّم بهمن میشود، جمعیّت دو برابر پارسال است.
🔸درباره کینه دشمنان نسبت به جوان ایرانی
⁉️دشمنان با مسئولین جمهوری اسلامی خیلی بدند؛ امّا با جوانها بدترند؛ چرا؟
❇️برای خاطر اینکه اگر انگیزههای جوانها و جوانهای کشور نباشند، از دست مسئولین کشور کاری برنمیآید.
👇در میدانهای مختلف، جوانهای ایرانی کار کردهاند:
📌در میدان مدیریّتهای دولتی[شهیدان]:
⭐️موسی کلانتری
⭐️تندگویان
⭐️قندی
⭐️عبّاسپور
📌در میدان نظامی[شهیدان]:
⭐️همّت
⭐️خرّازی
⭐️بابایی
⭐️حسن باقری
⭐️شیرودی
⭐️اردستانی
⭐️صیّاد شیرازی
📌در میدان هنر و ادبیات:
⭐️شهید آوینی
⭐️مرحوم سلحشور
⭐️مرحوم طالبزاده
📌در میدان علم و تحقیق:
⭐️شهید تهرانیمقدم
⭐️مرحوم کاظمی آشتیانی
⭐️شهید مجید شهریاری
⭐️شهید رضائینژاد
⭐️شهید احمدی روشن
📌در همین زمان معاصر شما[شهیدان]:
⭐️حججی
⭐️مصطفی صدرزاده
⭐️آرمان علیوردی
⭐️روحالله عجمیان
🔺اینها نقطههای واقعاً برجستهاند.
⏫یکایک شما، باید اینجوری باشید... مثل شهیدها زندگی کنید.
👈راه روشن انقلاب و اسلام و کشور و نظام را با جدّیّت دنبال بکنید؛
♦️در راه انقلاب احتیاج دارید به:
📍آرمانخواهی که موتور پیشران حرکت است
📍امید که سوخت این موتور است
📍عقلانیّت هم فرمان این موتور است.
💠درباره دانشگاه
📌کمبودِ نقشهی واقعاً جامعِ علمی، امروز نقیصهی بزرگ دانشگاه ما است.
🔺ما نمیدانیم توزیع دانشجو بر حسب رشتههای علمی بر چه اساسی صورت میگیرد.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید احمد کوچکی
نام پدر :محمد
تولد: ۱۳۹۲/۰۹/۰۹
محل تولد: همدان
شهادت: ١٣۶۰/۰٣/۰۵
محل شهادت:خرمشر
مزار: شیخان
📚کتاب مربوط به شهید
حماسه بابا
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
پدرم از جواني شكارچي و تيراندازي ماهري بود به طوري كه يك پنج ريالي روي ديوار را از مسافت دور به راحتي هدف قرار ميداد و نشانه ميرفت كه كسي متوجه نميشد.
يك پارچه به لوله تفنگش بسته بود كه با هلاك كردن هر عراقي يك گره به آن پارچه ميزد.
تمام شهر دست عرقيها بود و ما يك لشگر ديدهباني بيشتر نداشتيم بين ما و عراق يك رودخانه فاصله بود كه پدرم هر جنبدهاي را هدف قرار ميداد كه عراقيها به ستوه آمده بودند.
نقشه كشيده بودند كه ديدبان ايراني را هدف قرار دهند و اين كار هم شد ديدهبان عراق از روي پشتبامي ساختمان منطقهي ما را مورد شناسايي قرار ميداد كه فقط دوربين و دست آن نيرو پيدا بود كه پدرم از فاصله 300 الي 400 متري او را نشانه رفت كه عراق از سنگر به بيرون پرت شد.
پدرم گفت: ساكت باشيد وقتي دو نفر آمدند ديدهبان را ببرند. آن دو هم هدف قرار گرفتند كه تا شب جنازهي هر سه آنها روي زمين بود.
در نهايت سر پدرم را نشانه گرفتند و او را به شهادت رساندند.
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
سنگرم را خالی نگذارید و آن سید بزرگوارم نایب بر حق حضرت مهدی عجل الله را تنها نگذارید .
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_احمد_کوچکی صـلوات🌼
#شهدا_زنده_اند
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60