eitaa logo
ایستگاه روایت شهدا
419 دنبال‌کننده
557 عکس
337 ویدیو
11 فایل
🌱‟رِوٰایَتْگَرِی‟ قِصِه‌ی دلدادگیِ واماندگانِ از کاروان "شهدا"ست...! ✍️استاد محمدباقر نادم 🔶راوی موسسه روایت سیره شهدا_قم 🔶نویسنده 🔶پژوهشگر 🔶سخنران به یاد علمدار روایتگری🌷 #شَهِیدحٰاج‌ْعَبْدُالله‌ضٰابِط ✅ادمین: @admin_revayat_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
خون‌ماراهمچون‌رودسازید تا‌هرچه‌برسرراه‌دارد،بردارد تابه‌دریای‌حکومت‌عدل‌حضرت‌مھدی(عج) برسید. 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روی ترکش‌ها اسم‌ها نوشته است بی مهابا می‌جنگید. بهش می‌گفتند سیدعلی احتیاط کن. اینطوری که تو می‌جنگی خطرناکه ها... گفت روی هر ترکشی اسم‌ها نوشته است. ترکش من هم اینجا نیست. در شلمچه کنار گذاشته شده. منتظرمه... 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مادر شهید لبنانی: فرزندم فدای سید، داغ اصلی ما داغ شهادت اوست سلام من را به سید برسان، تنها غم او بود که ما را شکسته کرد. با این افتخار من می‌خواهم سید حسن را یاری دهم. تو فدای سید، اما غم او ما را شکسته کرد. حتی یک قطره اشک برایت نمی‌ریزم، اشک من تنها برای امام حسین (ع) است. 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
1️⃣سالروزعروج ملکوتی شهید رضا رجبی نام پدر : جبرئیل نام مادر: فاطمه گرجی زاده تاریخ تولد :1342/06/14 تاریخ شهادت : 1364/08/19 محل شهادت : تپه کالیز(سومار) گلزار : سیدجلال هلیدشت بابل 🌺پدر و مادر جان! هم اکنون که بنده در بهترین لحظه های حساس زندگی قرار گرفتم و راه خود را در مسیر الله انتخاب کردم، اگر در این راه لیاقت شهادت را داشتم و شهات نصیبم شد، در شهادت من گریه و شیون سر مدهید چون شیر سینه سپر کرده و اجازه ندهید کسی به شما تسلیت بگوید، بلکه باید به شما تبریک بگویند. چون تسلیت را برای کسی می گویند که مصیبتی دیده باشند. حال آنکه فرزندتان را که یک امانت از پروردگارتان بود سالم برای او (خدا) تسلیم کردید و در راه او جنگید و شهادت را با آغوش باز پذیرفت، پس شهادت من افتخار شما می باشد. 🌹از همۀ دوستان و آشنایان و فامیلان می خواهم که مرا حلال کنند. برادرانم و خواهرانم در شهادت من لباسهای سیاه بر تن نکنید و هرگز با صدای بلند برای من گریه و شیون سر مدهید که اینکار باعث عذاب روح می شود و مسلمآً در روز قیامت خدا و رسول خدا از شما راضی نیستند و نزد امام حسین (ع) و زینب (س) خجالت زده می شوید. 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن. می گفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمی شوم. برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید سیدمحمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد... داوطلب شد و رفت.. به دوستش گفت می دانم این بار دیگر شهید می شوم. در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم را به خدا می سپارم... ‌ 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
بعد از عملیات فتح المبین این شهید طهرانی مقدم توپخانه سپاه را راه اندازی کرد. منظور اينكه یک جوانی نوزده بیست ساله، اول سال 1360 به جبهه آمده و اول سال 1361توپخانه سپاه را راه اندازي کرده؛ شهید حسن طهرانی مقدم بنیانگذار توپخانه سپاه است. . یکی از کارهای ظریف ایشان با تجهیزاتی که از عراقی ها گرفته شده بود، این بود که مي دانست اين تجهیزات نیاز به تخصص دارد. خاطرم هست ايشان مقری در اهواز داشتند كه دبستان یا مرکز دیگری بود و به دليل اينکه مردم، شهر را ترک کرده بودند تعطیل شده بود. شهيد مقدم از آن فضا به عنوان مقر اولیه توپخانه سپاه يا یکی از مقرهای آموزشی توپخانه سپاه استفاده می كردند. حتی یادم است ایشان رفته بودند از بین اسرای عراقی كمك مي گرفتند، چون بعضی از اسرا به زور و تهدید به ميدان جنگ آورده شده بودند. بعضی از اسرا هم عمدتاً مسلمان و از شیعيان علاقه مند به حضرت امام(ره) و انقلاب بودند. بعدها هم همين گروه، لشکر بدر را تأسیس کردند. یعنی عراقی هایي که به اسارت درآمده بودند، بعدا یک لشکر به نام بدر تشکیل دادند و خودشان با عراق شروع به جنگیدن کردند و در این راه شهیداني هم دادند. یادم هست شهيد مقدم رفته بودند امکانات اینها را شناسایی کرده بودند. حالا ما چقدر بخواهیم وقت بگذاریم تا سردر بیاوریم كه كار با این تجهیزات چطوری است! شهید طهرانی مقدم از بعضی از اسرا که چنین زمینه هایی داشتند استفاده کرده و آنها را آنجا آورده بودند و به خود يها آموزش می دادند. یعنی ايشان یک مجموعه پراکنده و نامنظم بدون تشکیلات و امکانات و سلاح کم را شروع به سازماندهی کردند. راوی: سردار احمد حق طلب 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
19.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚اهمیت فناوری روایتگری از دیدگاه رهبر انقلاب👇 🎙مصاحبه: استاد محمدباقر نادم عضو کمیته مرکزی راویان کشور ((نویسنده و پژوهشگر مطالعات انقلاب و معارف دفاع مقدس)) 🔸🔷🟡🔷🔸 🔰 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
🌷پس از دیپلم با کمک خواهرش وانتی خرید و ۹ ماه از صبح تا شب کار می‌کرد و هر روز که برمی‌گشت سهم خواهرش را اول می‌داد. حسین بسیار مقید به کسب مال حلال بود و از اسراف دوری می‌کرد. 🌷سال اول با پرداخت ۵۰۰ هزار تومان پیاده به کربلا مشرف شد و سال دوم نیز قرار بود ۷۰۰ هزار تومان پرداخت کند و به پیاده‌روی اربعین برود، ولی پول را برای پرداخت اجاره خانه یک مستحق پرداخت کرد. در عوض در به زیارت حرم امام حسین(علیه‌السلام) رفت. 🌷حسین قبل از اعزام به سوریه وانت را فروخت و در خواب دیده بود که سفرش بازگشت ندارد. در خواب دیده بود که خانمی سه ساله دست تعدادی را می‌گیرد و جلو می‌برد و یکی از این افراد حسین بود. شب شهادتش نیز خواب دیده بود که امام حسین(علیه‌السلام) وی را دعوت کرده است. 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
شهیدی که بعد شهادتش برای فرزندش کفش اسکیت خرید🛼🛼 خاطره ای از فرزند شهید ترور ابراهیم باقری: سن وسالی نداشتم که پدرم به شهادت رسید. یادمه اون موقع‌ها برادر بزرگم بیست سالش بود. من بچه بودم و میرفتم تو کوچه ها بازی می‌کردم⚽️.🤾‍♂️ یک روز دیدم بچه ها کفش اسکیت پاشون کردن و چقدر قشنگ با اونها بازی میکنن. خیلی دلم خواست منم یک جفت داشته باشم. اومدم خونه به مادرم گفتم مامان میشه برای من هم کفش اسکیت بخرید؟ مادرم با مهربانی گفت: " پسرم مجیدم! اگه ما این کار رو بکنیم مردم چی فکر می‌کنن؟ اون وقت خیال می‌کنن حالا که پدرت شهید شده، چه پول هایی که به ما نمیدن! " این داستان گذشت و هر چه من اصرار کردم مادرم زیر بار نرفت; تا این که چند روز بعد داییم اومد خونمون خطاب به مادرم گفت: " مجید از شما چیزی خواسته؟ " مادرم پرسید: " نه چطور؟! شما بگو چیزی خواسته؟ " مادرم خیال می‌کرد من چیزی به دایی‌ام گفتم. پرسید: " مجید چیزی گفته؟ " دایی‌ام گفت نه چیزی نگفته. کمی مکث کرد و سر به زیر گفت: " خواب ابراهیم رو دیدم. انگار دستاش گل‌آلود بود. پرسیدم آقا ابراهیم! چرا دستاتون گل داره‌؟ گفت دارم یه خونه درست می‌کنم. بیا داخل خونمو ببین. منم رفتم داخل خونه. دیدم یک خونه‌ی بزرگ و تمیزه! داخل خونه هم فرش های زیبایی انداخته بود. دقیق یادم نیست; فکر کنم یه مسجد یا امام زاده ای روبه‌روی در خونش بود. دیدم یه تابلو زده رو دیوار خونه‌ش. دیدم عکس یه جفت کفش اسکیت بود. ازش سوال کردم داستان این کفش اسکیت چیه؟برام بگو؟ برام تعریف کرد: مجید از من این کفش ها رو می‌خواد! دیدم یک جفت کفش اسکیت هم دستش بود; اما دلهره داشت و نگران بود. شاید اینا رو پاش کنه زمین بخوره! می‌خوام براش کفش اسکیت بخرم. رو به مادرم کرد و پرسید:" واقعا مجید ازت اسکیت می‌خواد؟! " سکوت همه جا رو فراگرفته بود. مدتی از این ماجرا گذشت. آخر برای من اسکیت نخریدند. مدتی بعد مسابقه ای برگزار شد. دفترچه‌ای را باید پر می‌کردیم و برای مسابقه می فرستادیم. من در مسابقه شرکت کردم. در کمال ناامیدی دفترچه رو پر کردم و فرستادم. از نظر من جایزه خاصی قرار نبود به ما داده بشه. مدتی گذشت از اداره پست ایلام با ما تماس گرفتند. منزل ما با شهر خیلی فاصله داشت. به ما گفتند یه بسته‌ی پستی براتون اومده بیاین ببرین. ما هم رفتیم بسته رو گرفتیم. یک کارتون بود با محتویات نامعلوم! وقتی به خونه برگشتیم کارتون رو که باز کردیم چند بسته پفک توش بود. همه با تعجب نگاه می‌کردیم که برای ما چند بسته پفک فرستادن! با خودم گفتم: " اینم از جایزه هاشون که همش سر کاریه! " باورمان نشد. جعبه سنگین‌تر از اون بود که فقط پفک داشته باشه. پفک‌ها رو که برداشتیم، با کمال ناباوری دیدیم که زیر پفک ها یک جفت کفش اسکیت بود. بله بابام بالاخره آرزوی من رو برآورده کرد و اون چیزی رو که می‌خواستم برام فرستاد. قرآن می‌فرماید: شهدا زنده اند خیال نکنید که شهدا از دنیا رفته و مرده اند. آنها زنده اند. بلکه زنده تر از همه آدم های روی زمین اند. راوی: فرزند شهید ترور سرهنگ پاسدار ابراهیم باقری استان ایلام 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
پدرم هنگامی که رفته بودند تهران برای ملاقات سردار جعفری، خواهرزاده پدرم هم همراهشان بودند. ایشان برایم تعریف کردند: صبح که دایی از خواب بلند شدند به من گفتند دیشب خواب دیدم که شهید شدم و داستان خواب را برایم این گونه تعریف کردند و گفتند: دیدم داخل یک کوه و بیابان هستم که شب هست و گویا فرزند کوچکم نیز همراهم هست؛ دیدم ۳ نفر در تاریکی شب دنبال من هستند (۳ نفر خیلی آدم نورانی بودند با لباس سفید)، یکی از این سه نفر جلو آمد و گفت: ای ابراهیم، زمانت در دنیا دیگر تمام شده است، خودت را آماده کن، باید با ما بیایی. گفتم: این بچه را چکار کنم همراهم هست و خیلی کوچک است، می‌ترسد!. گفتند شما نگران فرزندتان نباشید، ما خودمان از او مراقبت می‌کنیم. گفتم من دنبال کاری آمدم؛ چند کار ناتمام دارم هنوز انجام ندادم! گفتند ۶ ماه دیگر بیشتر وقت نداری اما دوباره در این بیابان در دل شب به دنبالت می‌آییم، خودت را آماده کن. دقیق پدرم ۶ ماه بعد از آن خواب در ارتفاعات کوه بمو منطقه کردستان در ماه مبارک رمضان شهید شدند و هنگام شهادت روبه قبله افتاده بودند. همرزمان پدرم گفتند: وقتی رسیدیم بالای سر شهید، انگار یکی او را به سمت قبله کرده بود، چند پرنده سپیده صبح آمده بودند بالای سر شهید و بی‌قراری می‌کردند، انگار برای شهید نوحه سرایی می‌کردند. گفتند هر کاری کردیم پرنده ها از آنجا دور نشدند و از ما نمی‌ترسیدند و تا وقتی که پیکر شهید را از آنجا منتقل کنیم، آن‌ها هم آنجا بودند (احساس کردیم این پرنده‌ها طبیعی نیستند). بعدها متوجه شدم پدرم خواب را برای مادرم تعریف کرده بودند و گفته بودند من دیگر ماندنی نیستم و باید بروم و تو خودت را آماده کن و بار آخر هم از مادرم خداحافظی کرده بودند و گفته بودند دیگر برنمی‌گردم. «روایت فرزند شهید ابراهیم باقری» 📌 ما را دنبال کنید 🔰 🔰 🔑@revayat_shohada
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️ حضور باسعادت حجت‌الاسلام والمسلمین استاد مهدوی ارفع زیدعزه سلام علیکم؛ بدینوسیله با نهایت تأسف وتأثر، درگذشت فرزند عزیزتان کربلایی امیرحسین مهدوی ارفع را خدمت شما وخانواده محترم تان تسلیت عرض می نمایم. 🔸تنها یادخداست که می‌تواند این مصیبت سنگین را آرام نماید. از درگاه خداوند برای ایشان علو درجات و رحمت واسعه‌ و برای شما و خانواده محترمتان صبر و آرامش مسئلت می‌نماییم. از محضر مولای متقیان در نهج البلاغه آموخته‌ایم که اینچنین در مصیبت‌ها تسلّابخش دیگران شویم: ✍«مردن از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. این دوست عزیز شما به سفر می رفت، اکنون پندارید که به یکی از سفرها رفته؛ اگر او باز نگردد، شما به سوی او خواهید رفت». (ح ۳۵۷) 🌹۲۷ آذر ۱۴۰۳ محمدباقر نادم ما را دنبال کنید👇 🔰@revayat_shohada
سخنرانی --سالگرد.m4a
21.32M
🌹 : 🎙 🌹 : مادران شهدا زنان بهشتی و قرآنی امروزند. 🌐@revayat_shohada ╭┅───────────────┅╮         . «هیئت الشهدا منطقه دارالمیزان »            @heyato_shohada ╰┅───────────────┅╯