گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
برگرفته از کتاب: مصطفای خدا
#طلبه_شهید_مصطفی_ردانی_پور
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
وعده خدا محقق خواهد شد
عادت داشت قبل از اعزام به جبهه، حمام میرفت و غسل شهادت میکرد. من لباسهایش را جمع میکردم، چشمم افتاد به کمربند نظامیاش که تقریباً تمام تار و پودهای آن از هم باز شده بود. رضا که از حمام بیرون آمد، گفتم: داداش این کمربند که دیگه به درد نمیخوره! این را بندازم بیرون!
کمربند را از دست من در آورد و گفت: نه، نه. ما با هم انس داریم، عمریست با هم هستیم، عمر ما هم یکی است!
ادامه داد: وقتی تمام تارهای این کمربند از هم باز شد، تمام وابستگی من هم از این دنیا کنده میشود!
مادر همیشه قبل از اعزام قرآن بالای سر رضا میگرفت و پشت سرش آب میریخت. بار آخر قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود. قرآن را از دست مادر گرفت، بوسید و بر چشم گذاشت و بعد هم باز کرد. گل از گلش شکفت. با خنده گفت: دیدی گفتم وعده خدایی محقق خواهد شد.
اولین آیه در صفحه سمت راست این بود: «وَعدَ اللهِ لا یُخلِفُ اللهُ وَعدِهُ»
همیشه میگفت من با خدایم وعدهای دارم و مطمئنم که خدا خلف وعده نمیکند. این آیه را که خواند، رو به مادر که با کاسهای آب که چند برگ نارنج در آن شناور بود گفت: مادر دیگر این آب را اصراف نکن، من دیگر بر نمیگردم!
چند هفته بعد وقتی برای خداحافظی با پیکرش رفته بودیم، چشمم سُر خُرد روی کمربندش. هنوز یک تار آن پاره نشده بود. وقتی همه خانواده به او خدا حافظی کردند. دست بردیم زیر کمرش که بلندش کنیم، ناگهان آخرین تار کمربندش هم، از هم گسیخت! انگار همه وابستگیاش از دنیا جدا شد.
#شهید_رضا_پور_خسروانی
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
حتی ثروت پدری هم پایبندش نکرد
نمیدانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پایبندش کند.
یک روز بعد از صبحگاه دیدمش؛
احساس کردم به او بیش از همه
سخت میگذرد.
ازش پرسیدم: مجید! اینجا خوب است یا ویلایتان در خیابان پاسداران؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
«اینجا خیلی خوش میگذرد.»
در وصیت نامهاش نوشته بود:
خدایا! تو شـاهد باش که همهی
مظاهر دنیا را به سویی افکندم و
به سمت تو آمدم.
#شهید_مجید_صنعتی
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
فرازی از وصیت نامه شهید محمد جمعه دادگر:
به نام خدایی که در راه او کشته می شوم
و عاشقانه به سویش می شتابم. باید رفت و رفت ،تا به ماندن رسید تا جاودانه شد ؛ من در بستر اسلام ، و در بستر تشیع ،سرخ به خون خفتم تا خفتگان و بازی خوردگان شیطان را از خواب غفلت بیدار کنم...
تحصیلات: سوم ابتدائی
تاریخ و محل شهادت: ۱۰ آبان ۶۱ سومار
#شهید_محمدجمعه_دادگر
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
نتایج کنکور دانشگاه ها آمد. جالب بود، علی آقا در دانشگاه مشهد رشته ی پزشکی قبول شد. این نشان میداد که نبوغ او در کار جنگ بیدلیل نیست. علی آقا انسان با استعدادی بود. اما به خاطر انقلاب و جنگ دانشگاه را رها کرد! میگفت میمانم و برای اسلام دفاع میکنم. همیشه در زندگیاش اولویت ها را به خوبی میشناخت. علی آقا مرد انجام تکلیف بود .
#سردار_شهید_علی_هاشمی
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
سیدجان
کی باورش میشد امسال عکست روی کوله پشتی زوار اربعین باشه
عاقبت بخیر شدی
اما
خییلی برای پرکشیدنت زود بود
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
روحیه شهادت طلبی جواد، منوط به حضورش در سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت،فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.وقتی تیر به ران پایش اصابت کرد،به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت: منتظر شهادت من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب امام زمان شهید شویم.
وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
خاطره ای از #آقای_احمدیان همین امسال در طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: تهمت، فحش، کنایه، نیش و ...آخرشم ان شاءالله گلوله. و رفت...
راوی: همرزم شهید
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
فرازی از وصیت نامه شهید عبدالرسول زرین:
ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می خورید ، مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به #خون_شهدا و #خانواده_شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را .
#سردار_شهید_عبدالرسول_زرین
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada
گفته بود برنمیگردم!!
جنازه شهدا رو آورده بودن،
خواب ديدمش؛ گفت:
ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره،
گفت: نرو، جنازه من رو نميارن
گفتم: ميخوای جنازت رو از من
مضايقه کنی مادر؟!
گفت: جسم مهم نيست؛
روح زنده است ...
#سردار_شهید_حسن_غازی
#ایستگاه_روایت_شهدا
@revayat_shohada