#شمارشمعکوس 🖤
6شب مانده به #اربعین حسینی
به نیابت:🌹
1⃣#شهيدمحسنوزوایی
2⃣#شهیدمیلادخسروی
3⃣#شهيدعلیاقبالیدوگاهه
4⃣#شهیدمحسنقلیچخانی
5⃣#شهیداحمدکشوری
#روایت_عشق🌸
#امامحسین 🏴
⊰@Revayateeshg⊱
#وصیتنامهشهدا 💌
#روایت_عشق 💚
#شهیداحمدکشوری🌸
بی تفاوتے را از خود دور كنید، در مقابل حرف هاے منحرف بی تفاوت نباشید، فرزندانتان را آگاه كنید و تشویق به فعالیت در راه الله كنید.
༺@Revayateeshg༻
#زندگینامهشهدا🌱
#روایت_عشق❤️
#شهیداحمدکشوری🌸
#سالروز_شهادت💛
🌷شهید کشوری در تیرماه ۱۳۳۲ در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سر پل تالار» دو روستا از روستاهای محروم شمال و سال آخر را در دبیرستان (قنه) بابل گذراند.
🌷دوران تحصیلش را به خاطر استعداد فوق العادهای که داشت، به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نیز شرکت میکرد. یکبار هم در رشته طراحی در ایران مقام اول را به دست آورد. در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت.
🌷در سال ۱۳۵۱ وارد هوانیروز ارتش شد. از همان آغاز جنگ داخلی خصوصا غائله کردستان چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است.
🌷تـاریخ شـهادت :۱۳۵۹/۹/۱۵
🌷مـحل شـهادت :غرب کشور
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
❤️#شهیداحمدکشوری
💚#خاطرات_شهدا
🧡#روایت_عشق
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
@Revayateeshg
🗞مجله مبتذل
کلاس دوم راهنمایی که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ می کردند. درآرایشگاه، فروشگاه وحتی مغازه ها این عکس ها روی درو دیوار نصب می کردند و احمد هرجا این عکس ها را می دید پاره میکرد.
صاحب مغازه یافروشگاه می آمد و شکایت احمد را برای ما می آورد.
پدر احمد رئیس پاسگاه بود و کسی به حرمت پدرش به احمد چیزی نمی گفت ...
من لبخندمی زدم.
چون باکاری که احمدانجام می داد، موافق بودم.
یک مجله ای باعکس های مبتذل چاپ شده بودکه احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه ای می خرید.
پول توجیبی هایش راجمع می کرد.
هر بار ۲۰ تا مجله ازچند روزنامه فروش می خرید وقتی می آورد در دست هایش جا نمیشد.
توی باغچه می انداخت نفت می ریخت وهمه را آتش می زد.
می گفتم:
چرا این کار را می کنی؟
می گفت:
این عکس ها ذهن جوانان را خراب می کند.
🌸راوی:
مادرشهید
#شهیداحمدکشوری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
در جبهه هر بار كه از مريم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت:
آنها را به اندازه اى دوست دارم كه جاى خدا" را در دلم، تنگ نكنند"...
#شهیداحمدکشوری
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
❤️#شهیداحمدکشوری
💚#خاطرات_شهدا
🧡#روایت_عشق
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg