آخرین باری که به مرخصی آمد چند روزی بیشتر از همیشه ماند. پسرم ساکت بود و خیلی حرف نمی زد گفت: مادر! چند خواب دیده ام که دو تای آن تعبیر شده است، دعا کنید خواب سومی هم تعبیر بشود.
روزی که پیکر شهید همدانی را آوردند، از حسین پرسیم: مادر چه کسانی بیشتر به سوریه می روند؟ 🌿
حسین گفت: فرماندهان قدیمی. چند لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: مادر از یک رزمنده تیپ فاطمیون می پرسند: چرا به سوریه می روی؟
در جواب می گوید: می روم تا واقعه #کربلا دوباره تکرار نشود.
مادر برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای بی بی حضرت زینب (س) انجام ندهیم. مادر من هم به سوریه بروم؟
گفتم: برو پسرم. 🌼
- هر وقت دلم می گیرد سراغ کمد لباس حسین می روم. آن کمد برای من همانند حجله گاه حسین است. آخرین لباس، آخرین کفش ... قطره های خونی که هنوز روی فانوسقه اش مانده ... تمام خاطرات حسین در این کمد جمع شده است.🌸
راوی:
مادرشهید
#شهید_حسین_جمالی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
شهید مدافع حرم حسین جمالی
هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد .
این عادت همیشه ی حسین بود.
یکی از دوستان شهید نیز میگوید:
تازه وارد یگان شده بودم که مرا به گردان یکم معرفی کردند.
در آن زمان در آسایشگاه شهرستانیها برای اولین بار حسین جمالی را دیدم.
شب بود حوالی ساعت ۲:۳۰ از اتاقم بیرون آمدم که بروم آب بخورم در راهرو آسایشگاه بودم که صدای گریهای از نمازخانه شنیدم.
تا انتهای آسایشگاه رفتم.
وقتی به آنجا رسیدم دیدم حسین سر بر سجده گذاشته و با خداوند متعال راز و نیاز میکند و اشک از چشمانش جاری است.
وقتی متوجه حضور من شد گریههایش را قطع کرد و من همان لحظه عقب کشیدم و رفتم آنجا فهمیدم که کجا آمدهام و با چه مردانی هم رزم هستم.🌷
#شهید_حسین_جمالی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg