روایت عشق🖤
#زندگینامهشهدا🌼 #روایت_عشق❤️ #شهیدشاهرخضرغام🌱 #سالروز_شهادت 🕊 🌷نام : شاهرخ ضرغام 🌷نام پدر : صدرا
#زندگینامهشهدا ❤️
#روایت_عشق 🧡
#شهیدشاهرخضرغام 💚
شاهرخ زیر بار حرف زور نمیرفت، یار مظلوم و دشمن ظالم بود. در دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید 🥺
همه دست به دست هم داده بودند، تا شاهرخ انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود،🌱
هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی.😞
پدر نداشت از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمیتوانست بکند الا دعا 🤲 ! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد.خدایا پسرم را ببخش، خدایا پسرم را از سربازان امام زمان (عج) قرار بده، دیگران به او می خندیدند. 😭 اما او می دانست دعا سلاح مؤمن است.✋
🌴 سرانجام وقتی امام رحمت الله فرمود : به یاری پاسداران در کردستان بروید، #شهید_شاهرخ_ضرغام دیگر سر از پا نمیشناخت.😍
حماسه های او را در سنندج، سقز، شاه نشین و بعد ها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و.... هنوز در خاطره ها باقی است.🌸
سرانجام در تاریخ ۱۷ آذر ماه، سال ۱۳۵۹ عراق پیکر او را نشان داد و گفت : ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران 🇮🇷 را کشتیم دو روز بعد ایرانی ها حمله کردند به همان خاکریز ولی هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود 😞 او از خدا خواسته بود گذشته اش پاک شود. نه نام، نه نشان، نه قبر، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش، را مستجاب کرد 🥺
پیکر شاهرخ هرگز پیدا نشد....💔😓
پیر جماران در رسایشان فرمود : 👇👇
اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند من دست و بازوی شما پیشگامان را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیان محشور گرداند.🌻
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
هفده آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ماهشهر رفتیم.
از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم،عملیات موفق بود.
سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود.اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند. و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم.
شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد.
ساعت ده صبح بود.فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن آر پی جی بلند شد و بالای خاکریز رفت.
یکدفعه صدایی آمد. برگشتم وناباورانه نگاه کردم. گلوله ای به سینه ی شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقی ها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود.
از کمی عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده بودند از خوشحالی هلهله می کردند.
همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت:
«ما شاهـرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم.»
دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بی فایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند.
می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد.💔
📚 برگرفته از کتاب؛
«شاهرخ، حـُرانقلاب اسلامی»
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ از شدت گریه شانه هایش می لرزید ! با دیدن اش ناخوداگاه گریه ام گرفت.
سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب هی میگفت:
الهی العفو. صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ گفت: پیروزی نهایی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg