eitaa logo
جشنواره روایت جهاد
352 دنبال‌کننده
132 عکس
77 ویدیو
0 فایل
جشنواره هنری، ادبی و خبری روایت جهاد استان قم ادمین: @jahaad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره هفتاد و یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم اعظم عابدی ▫️شماره هفتاد و دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم سمیه حاجی احمدی ▫️شماره هفتاد و سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | از زبان یک دختر 6 ساله از روزای کرونا روز های سختی است،دیگر نمی توانم بخندم ، دیگر نمی توانم در کوچه یا خونه فامیل هایمان با دوستانم بازی کنم و کمتر می توانم مادرم را ببینم ، مادرم پرستار است و فقط آخر هفته ها مادرم مرخصی دارد ، می خواهم کاری بکنم اما کاری از من بر نمی آید ، پدرم شنبه و سه شنبه ها برای اینکه ناراحت نشوم یا حوصله ام سر نرود ، اجازه می دهد با دوستانم تصویری حرف بزنم ، یکی از این روزها داشتم با دوستانم حرف می زدم و ناراحتی هایم و دلتنگی هایم را به دوستانم می گفتم که یکی از این دوستانم گفت به جای اینکه غصه بخوری عین آن بچه هایی که تلویزیون نشان می دهد ، تو هم برای مادرت و پرستارها نقاشی بکش و بهشان هدیه بده به قول مامانم روحیه ی پرستارها بهتر می شود. ما هم بهت کمک میکنیم. از حرف دوستم خوشحال شدم و تصمیم گرفتم این کار را بکنم با اینکه نمی دانستم روحیه یعنی چه، اون روز شد همان روزی که ما بچه ها به پرستارها و مامانم هدیه نقاشی هدیه بدیم. پرستارها نقاشی هایمان را باز کردند و نگاه کردند و خوشحال شدند و اشک شوق از چشمانشان سرازیر شد، بعد من به مامانم نقاشی ام را هدیه دادم و مامانم از شوق گریه می کرد وآن روز من فهمیدم که روحیه یعنی چی و تونستم با دوستانم بازی کنم که پرستارها از امروز بیشتر از روز های دیگر برای کمک به مردم تلاش می کنند. 🏅اثر سرکار خانم حدیثه وفایی ▫️شماره هفتاد و چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) بسمه تعالی خاطره و دل نوشته ای از روایت جهاد در ابتدا خداوند منان را شاکریم که ما را در عصری متولد نمود که برترین عصرها بعد از نبی مکرم اسالم است و توفیق داد در فضایی تنفس کنیم که با سایر زمانها بسیار فرق داشت . عصری که از رقم خوردن حکومت اسالمی وفضای جهاد وشهادت نشأت گرفت و سر آغاز و دوام آن همراه وعجین شده با جهاد و شهادت ونثار خون بهترین فرزندان مکتب خمینی کبیر وخامنه ای عزیز و این مرز وبوم که درتاریخ بی سابقه بوده است. فضایی که عطر والیت و رهبری برگرفته از نایب عام امام عصر و زمان کشورمان را فراگرفت ودرطول بیش از 04 سال فتخ الفتوح های بسیاری را علی رقم همه مشکالت دراین پهنه رقم زد. یکی از این فتح الفتوح ها استفاده از تهدید بیماری منحوس کرونا به عنوان فرصتی برای خدمت به خلق اهلل و مواسات و همدلی بود.صحنه های زیبای ایثار و مودت وهبستگی و مواسات از ذهن ها پاک نخواهد شد. کمک به ایتام آل محمد. محله به محله کوچه به کوچه ،خانه به خانه رفتن و محرومین ونیازمندان را پیدا کردن و رسیدگی باه آنان لذتی است وصف ناپذیر. کمک به پیر زنان و پیرمردانی که زیر این کنبد کبود هیچ کس را ندارند ضد عفونی معابر وخیابانها وماشین ها و.... کمک به خانواده هایی که استثتنایی هستند وهمه افراد خانه مریضی خاص وصعب العالج دارند مراقب باشی در دورترین نقطه شهر خانوده فقیری فراموش نشود وبدون بسته معیشتی باقی نماند. توزیع آبمیوه در بیمارستاها و......تا شهادت مدافعان سالمت، حضور در بیمارستانها و آرامستانها وتوزیع مایحتاج خانواده ای که در یکی از این توزیع اقالم علی رقم این که نیازمند بودند اعالم کردند دیگران از ما ارجحیت دارند و مایحتاج خود را بدگیران بخشیدند یا وقتی لوازم الحریر را در اغاز سال تحصیلی به یکی از کودکان بی پدر دادیم آنچنان از شوق فریاد زد و انها را با آغوش کشید که تا کنون بی سابقه بوده است ومادرش نقل می کرد که شب با آن کیف و لوازم الحریر در بغل بخواب رفت.حضور در بیمارستانها و خدمت به بیماران وپیرمردان وسالخوردگان و برطرف کردن نیازها ومشکالت آنان و دلداری به آنان ودر پایان صحت و سالمتی و مرخصی آنان از بیمارستان لذت ها وخاطراتی است که هیچگاه فراموش نمی شود. فراگیری اولیه نوار قلب واصالحات پزشکی وبیمارسانی و آزمونهای مختلف دراین باره ، غالب شدن ترس و نگرانی در عموم مردم جامعه وحتی گریزان بودن خانواده از عزیزانشان که آلوده به بیماری شده بودند و جهادگران بدون ترس و واهمه همه کار می کردند ،وقتی روزهای اول خواستیم دوستان گروه را به بیمارستان ببریم خیلی ها گفتند که نمی ایند خیلی ها هم به من می گفتند بیمارستان نرو اگر خودت مبتلا نشوی بچه ها و پدر ومادرت مبتلا می شوند من هم خیلی با احتیاط به بیمارستان جهت کمک می رفتم و به این خاطر چند هفته به دیدار مادرم که مریض و درخانه بود نرفتم وقتی اصرار می کردند که مریض می شویم می گفتم گروه خونی ما به بیماری کرونا نمی خوره و مریض نمی شویم الحمدالله اینجور هم بود و اصلا کرونا به من کاری نداشت دو خاطره از زمان حضور در بیمارستانها بگویم: شبی به عنوان کمک در بیمارستان شهید بهشتی حاضر شدم جوانی که به قول دکترها 04درصد سینه اش درگیر شده بود بسیار حل بد و وخیمی داشت معلوم بود که خیلی ترسیده است ما که روزهای اول لباس مثل دکترها و پرستار ها می پوشیم وفرقی بینمان زیاد نبود جوان از من پرسید آقای دکتر وضعم چطور است خیلی حالم خوب نیست ؛ من که می دانستم وتجربه داشتم که چه باید بگویم با لحن خاص و محکمی گفتم عزیز مریضی تو انفلوانزاست چیز خاصی نیست زود خوب میشوی و گفتم که دراین چند روز آب سیب وهویج استفاده کن ولبنیات استفاده نکن ، آن جوان هم بله ای گفت و روی تخت دراز کشید ومن هم بعد از احوال پرسی با سایر بیماران اتاق را ترک کردم بعد از دو روز که به انجا مراجعه کردم دیدم جوان در تختش نیست از هم اتاقیهایش پرسیدم کجاست گفتند خوب شده و رفته است خدا را شکر کردم مطمئن بودم اگر می گفتم کرونا دارای او ازترس جان می داد چنان که شنیدیم خیلی ها از ترس کرونا جان دادند تا خود بیماتری کرونا.خازه دیگر مربوط به یکی از آشنایان بود که در بیمارستان شهید بهشتی مالقات کردم خیلی خیلی تعجب کردم بعد از نزیک به 53 سال مرا از زیر ماسک و آن لباس چطور شناخت 🏅اثر جناب آقای احسان محمودی ▫️شماره هفتاد و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) بنام خدای عاشقی کنج اتاق بین انگشتان دست و زبانم دعوایی برپاست. زبان روزهای طی شده را می شمردوانگشتان دست ازای ن گذشت عمرم کم آورده . امروز دقیقا ۳۷روز است که به خانه نرفته ام. آشفته ام؛بی قرارم؛مضطربم؛صادقانه بگویم دلتنگم... در وجودم دادگاهی برپاست؛ قاضی و وکیل مدافع و متهم ؛ همه خودم هستم.. کلمات و جمالت درهم ذهنم امانم را بریده است: _چقدر سنگدلی!! _عجب دلی داری!! _واقعأ نگران نیستی؟! نمی ترسی؟! _آفرین چه انسان شریف ی! چه اخلاصی! چه سعادتی!! همیشه گفته ام و می گویم خدانکند انسان خسته روح باشد مردم از این همه جراحت روح از اینهمه زخم زبان، قضاوتها، قیاسها، تعارضات، تملقات و دخالتها.... دیگر خسته ی روح نیستم خسته ی جانم. خدای سر شاهدست من هم دخترم،خواهرم، همسرم،مادرم،انسانم... دلم برای پدر شیمیایی نفس بریده ام تنگ است. دلم برای شریک خاطرات شیرین کودکی، برادرم تنگ است. دلم برای مونس جانم همدمم، همراهم، همسرم تنگ است. دلم برای میوه ی دلم، نفسم، همه جانم،پسرم تنگ است. اما چه کنم؟! 🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی ▫️شماره هفتاد و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف ▫️شماره هفتاد و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف ▫️شماره هفتاد و هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی ▫️شماره هفتاد و نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش دوم) انسانم سرگرم زندگیمان بودیم که از راه رسید،بی دعوت، سرزده، ناخواسته، وسط زندگیمان آوار شد،ویران کرد،سونامی شد شست و برد همه چیز را ،عواطف را،آرامش را،نسب ها و سبب هارا... وقتی به خود آمدم وسط نفسهای گره خورده بودم و صورتها ی رنگ پریده و جان های نیمه جان..... بوی الکل،فضای متعفن،وحشت جنازه های ردیف شده ی بی کسان پرکس... یک پا به بالین جان به سران و یک پا به غسالخانه... خسته ام،دلشکسته ام،فراموش شده ام، متهمم،محکومم، ولی هرچه هستم انسانم... غرق در افکار مشوشم بودم که صدای درب رنگ و رفته ی اتاق مرا به خود آورد،ازشدت خستگی به سختی ازجا بلند شدم دیگر رمقی به جانم نمانده. دستی به صورتم کشیدم و اشکهای روی گونه ام را پاک کردم و خنده بر لب در را گشودم خدای من فاطمه است !رنگ و روی پریده با لب های سفید شده چون میت،مات و مبهوت با مروارید سیاه درشت چشمانش زل زده به من و خیره خیره نگاهم میکرد! نفسم بند آمد ،دل آشوبه گرفتم، چی شده دختر؟!حرف بزن عزیزجانم.. کف دستانش را به من نشان داد و بریده بریده گفت:این دستها میت غسل داده و کفن کرده!!! و بعد ساکت شد. چند لحظه نگاهش کردم.در آغوش کشی دمش.فشارش دادم! حرف بزن،گریه کن،جیغ بکش،چیزی بگو دختر! فایده نداشت انگار حرفهایم را نمی شنید. با تمام توانم دستم را بالا بردم و سیلی محکم ی به صورتش زدم... بند بند وجودش ازهم گسست،پاره شد،خورد شد،ریز شد،سرازیر شد، اشک شد،ناله شد،زجه شد... نفسم جا آمد از این حالش، دوباره در آغوش کشی دمش حالا همنوای باهم ناله می کردیم ومن در دلم خدا را شکر می کردم که گریه کرد تا دق نکند. آخر فاطمه پانزده سال بیشتر ندارد، جثه ندارد، تجربه ندارد، راستی بابا هم ندارد.. چند ماه پیش همه وجودش را،پشت و پناهش را ،پدرش را در دفاع از حرم هدیه کرده بود و حالا جان شیرینش را بر کف دست گرفته ،رخت خدمت به تن کرده و مدافع سلامت هموطنانش شده است... چه بگویم؟! متحیرم از اینهمه معرفت و فداکاری و گذشت، دل دریایی وشجاعت و غیرت، بانوی تراز، کوچک بزرگ....... یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم؟! گر او هست حقا که من نیستم... تقدیم به تمامی مدافعان وطنم ایران 🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی ▫️شماره هشتادم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش دوم) دوستم اقای سامانلو بود جلو آمد وسلام کرد و اسمم را صدا زد بعد خودش را معرفی کرد کلاس پنجم ابتدایی با هم هم کلاس بودیم و سر یه کاردستی کلاسی که با هم ساختیم با هم خیلی رفیق بودیم ،پدر پیرش وقتی برای تشییع جنازه رفته بود مبتلا شده بود در پذیرش کمکشان کردم و تا بخش همراهشان بودم چند روز به ایشان سرمی زدم چون حضور همراه ممنوع بود من واسطه بین دوستم وپدرش شده بودم تقریبا ۱۰ روز پدر در بیمارستان بستری بود این روزهای اخر خیلی احساس دلتنگی می کرد چون در خانواده نسبتا شلوغی داشتند ودر کنار خانواده ای زندگی می کرد که خیلی به هم وابسته بودند و به نوه ها ونتیجه ها خیلی وابسته بود . محیط آرام بیمارستان اذیتش می کرد. شب که به او سر زدم و برخی وسایل را برایش بردم خیلی ناراحت بود ومدام بچه هایش را نفرین می کرد که چرا مرا اینجا آورده اند و به خانه نمی برند ، هر کاری کردم واستدلال کردم آرام نشد داشت کم کم حالش خوب می شد روز اول که به بیمارستان آوردنش با تخت وارد بخشش کردیم و بعد از شاید 5 روز سرپا شده بود وراه می رفت بهش گفتم اگه یه مقدار دیگه بمانی خوب خوب می شوی ولی گوش نگرد خواست با تلفن با بچه هایش صحبت کند با واتساپ تماس تصویری گرفتم و با دوستم صحبت کرد دقیقا این عبارت را گفت :» اگر مرا از اینجا نبرید می میرم« من هر چه اصرار کردم که خودش را کنترل کند و در بیمارستان بماند فایده نداشت.ناچاردوستم با دیگر بردارانش آمدند فردا صبح او را ترخیص کردند و برند . دو شب دیگر در راه بیمارستان بودم که تلفن همراهم زنگ خورد ، دوستم آقای سامانلو بود ابتدا با روی باز سالم واحوال پرسی کردم ناگهان از آن طرف صدای گریه بلند شد دوستم گفت گه بعد از اینکه پدرش را از بیمارستان به فاصله یک روز از دنیا رفته است و از من خواست نماز لیلة الدفن برایش بخوانم . من هم خیلی متاثر شدم وبه او تسلیت گفتم و به مسجد آمدم وبعد از نماز مغرب وعشاء برای آن مرحوم نماز خواندم . این ماجرا ماند تا انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای شهر که من هم کاندیدا شده بودم ،دوبار دوستم اقای سامانلو تماس گرفت بعداز سلام و احوال پرسی گفت :که او وخانواده اش علی رقم خواست اولیه و میلش می خواهد درانتخابات شرکت کنند وبه من رأی بدهند ! وقتی علت را پرسیدم ،جوابش برایم خیلی جالب بود! گفت: که تبلیغات مرا بروی یکی از بنرها دیده است و فقط به خاطر حضور من به عنوان کاندیدای که دیده بود به عنوان یک طلبه بسیجی که به صورت جهادی در بیمارستان کار می کنیم می خواهند درانتخابات شرکت کند خیلی خوشحال شدم که از دو جهت مردم به خیلی از چیزها اهمیت می دهند و خوبی را فراموش نمی کنند وهواسشان هست دوم اینکه حضور من در بیمار که واقعا برای خدا وخدمت به خلق اهل بود اثر بیرونی هم داشت و عده ای را پای کار انقلاب و نظام آورد .حضور ما باعث دلگرمی وامید بسیاری از خانواده ها ودوستان شد.ولی ای کاش پدرش به حرفم گوش می داد و دو روز دیگر در بیمارستان می ماند که انشاالله با کمک کادر درمان سلامتی خود را بدست می آورد .ولی چه کنیم که هیچ کس را از مرگ گریزی نیست. والسلام 🏅اثر جناب آقای احسان محمودی ▫️شماره هشتاد و یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) عمامه های خاکی • برگی از زندگی جهادی مدیرِ غسالِ کرونایی ها در تنگنای دالان های مدرنیته ی زندگی که مملو از پس کوچه های دل مشغولی های کذایی است و فرصتی برای سر خاراندن نیست، گاهی پنجره هایی را می بینی که به جای باز شدن به خیابان های تکرار و دلمردگی و هذیان و هیجان و ولع و زیادی خواهی؛ این پنجره ها به سمت باغچه های کوچک لبخند و آرامش باز می شود. با همین پنجره هاست که می فهمی چرا در خانه های کاه گلی پدربزرگ ها، چای مادربزرگ، دبش ترین و لب گزترین چای دنیا بود و «یاخمای»*2آنها، لذیذترین غذایی بود که در یک دست می گرفتیم و با دست دیگر، اسب چوبی را در کوچه های خاکی هِی می کردیم و از یاخما می خوردیم. کرونا، این مهمان ناخوانده، همان مسافر نامیمونی است که حد و حصر نمی شناسد و مرزهای جغرافیایی را درهم می نوردد تا شاید داغی را بر سینه ای بنشاند و اشکی را از گوچه ی چشمی بر زمین بغلتاند. کرونا، این ناشناخته مهمان یا مهاجم، پر از درد است و داغ؛ پر از بغض های ناگفته ای که در سینه های تنگ، تل انبار شده است. ...و امروز 20 خرداد سال 1399 است که همچنان گلبوته های آمال و آرزو را در سینه ها می فشاریم تا مبادا به دست کرونا پر پر شود. از رهاوردهایش همین بس، که اگر همنشین ات شود، دو هفته ای را به درد و تلخینگی خس خس سینه و سرفه های مرگ آور مهمان می شوی و گاهی، جانت را به دست ملک الموت می سپاری تا به سفری نابرگشتنی بروی. :« انّا لله و انّا الیه راجعون». پدری به آرامش ابدی رسیده است. دیگر نه از درد شلنگی بر حلق اش به خود می پیچد و نه مجبور است تا ساعت ها و روزها بر روی شکم بخوابد تا شلنگی که از دهان به لوله هوا متصل است، امکان ‌دهد که با ریتم دستگاه ریه اکسیژن بدنش شود. همان پدری که عکس ورزشکاری اش بر دیوار خانه، ابهّت اش را چند برابر می کرد و حالا پس از ۲۰ روز ۴۰ درصد از ماهیچه‌های خود را از دست است. دیگر آرام گرفته است و تا نگران صدمه ی دهان و تارهای نباشد و از عوارض ریوی و قلبی ناراحت نشود. همان پدر خوش خنده با استیل ورزش اش که دیگر مجبور نیست تا یک شلنگ را برای رساندن غذای مایع از طریق بینی یا پوست وارد معده اش بکنند و لوله دیگری و پلاستیکی چسبان و ... آری همان پدری که تنها به خاطر یک بی احتیاطی، کرونا را رفیق خود کرد و پس از چندین روز، با اشکی بر گونه هایش، چشم از تماشای عزیزانش بست تا دیگر مجبور نباشد یک IV برای ورود مایعات و دارو وصل ‌شود و یک I Line برای نظارت بر وضعیت فشار خونش متصل. آه و صد آه که قلم و قلبم برای نوشتن قطره ای از دریای درد و رنج یک بیمار کرونایی سنگینی می کند. بگذریم... پدر به خواب ابدی فرو می رود. به خانواده خبر می دهند: « ضمن عرض تسلیت، پدرتان به علت کرونا فوت کرده است. لطفا برای تحویل گرفتن متوفی برای غسل و کفن و دفن بر اساس پروتکل های بهداشتی به فلان اتاق مراجعه کنید». می پرسند:« امکان انتقال کرونا در موقع تحویل و غسل و ... هست؟» جواب:« بله». همین؛ کسی را یارای نزدیک شدن به پدر نیست؛ همان پدری که آغوش گرم اش، امن ترین پناهگاه فرزند بود. همان پدری که خون جگرها خورد تا گل های لبخند و راحتی از گوشه ای لب های فرزند پژمرده نشود. برای وداع نیامده اند؛برای آخرین دیدار؛ برای آخرین بوسه بر پیشانی خسته ی پدر. هوای سنگین جاری بر آسمان دهان، بر بسیاری از شانه ها سنگینی کرده است. یاللعجب؟!!! 🏅اثر جناب آقای ابراهیم قبله آرباطان ▫️شماره هشتاد و دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی ▫️شماره هشتاد و سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی ▫️شماره هشتاد و چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی ▫️شماره هشتاد و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش دوم) خانواده می گویند که نیازی به حضور ما نیست؛ یا اگر می ایند، در ۲۰۰ متری نظاره گر دفن هستند. گاهی می گویند: خودتان تمام کارهایشان را انجام بدهید. ما از خانه های خود، فاتحه ای می فرستیم. بار الهی، این چه داغی است که بر جگر بشریت کشیده می شود؟ پدر در بیمارستان، در انتظار غسل و کفن و دفن است و فرزند، از پدر فراری که مبادا هیولای مرگ، این ویروس منحوس از پدر به ما سرایت کند. مدیر حوزه علمیه طالبیه تبریز است. سنگینی داغ و درد را حس کرده است. هنوز پروانه های خیالش در باغ خاطرات مهر و محبت در پرواز هستند. هنوز عشق در رگ های انسانیت جاریست. هنوز انسانیت نفس می کشد... باید کاری کرد؛ باید کمر همت برای خدمت به خلق بسته تر شود... فتوای رهبر معظم انقلاب، چراغ راه او می شود::«متوفیان کرونایی غسل و کفن شوند هر چند نیاز به معونه باشد ». بسم‌الله الرحمن الرحیم می‌گوید و گوشی را به دست می‌گیرد. شماره تلفن چند نفر را می‌گیرد. شماره تلفن همان‌هایی که سال‌ها دست در دست هم تسکینی بر داغ های بیشمار بودند. همان دست هایی که گاه در زلزله های هریس و ورزقان و اهر، وقتی کفن برای دختری در روستای باجاباج *3 تمام می شود، عمامه اش را از سر بر می دارد و به عنوان کفن، با دردها و داغ های بیکسی دفن می شود. یا همان دست هایی که بی ادعا، چونان حلقه های زنجیر، دست به دست هم می دهند تا در سیل آذرشهر، تکیه گاهی برای بی پناهی های قهر طبیعت باشند... آری! مدیر این دست ها را می شناسد... موبایل ها یکی پس از دیگری به صدا در می آیند: « الو... حاج آقای دهقانی، سلام علیکم. وضعیت اضطراری است. می خواهم بیماران (متوفیان ) کرونایی را غسل و کفن و دفن کنم. به یاری شما محتاجم. یاران سلیمانی، بسم الله...». سربازان عرصه ی خدمت و ارادت، از زیر قرآن های مادران و همسران رد می شوند و ساعاتی نمی گذرد که گل های امید را بر لب های جامعه ی پزشکی می کارند. جهادگران بی ادعای عرصه ی خدمت، نقد جان خویش را به دست می گیرند و در بازار عشق و عاشقی، به بهترین بهای ممکن معامله می کنند. میت های کرونایی، یکی پس از دیگری، با احترام کامل و تمام موازین شرعی، به دست مدیرانی از جنس باکری ها تغسیل می شوند و در سپیدی کفن ها پیچیده می شود و با نمازی به تعداد انگشت، اما به فراوانی اراده به دست خاک ها و خاطره ها سپرده می شوند. دوباره، گرد و خاک عمامه های خاکی با نسیم دست جهادگران بی ادعا و مدافعان خاموش گرفته می شود و عمامه های عشق و اراده، بر شانه های همچون کوه استوار آنها آرام می گیرد تا در دل شب های خاموش، محلول های ضدعفونی را در کوچه پس کوچه های این شهر دَرَندَشت، بر زیر پای عابران و گونه های دیوارها و درب ها بپاشند تا چونان خورشیدی تابناک بر سیاهی پیشامدها بتابند و همچنان بر قله های افتخار بایستند و ما به آن اقتدار، مفتخر باشیم. *1- روایت گوشه ای از زندگی جهادی حجت الاسلام والمسلیمن حاج محمدعلی صادقیان آرباطان، مدیر حوزه علمیه طالبیه تبریز که به خاطر شجاعت و از خود گذشتگی شان در جریان غسل بیماران کرونایی، مورد تایید و تفقد رهبر معظم انقلاب قرار گرفتند. *2- یاخما؛ ماست را در نان می مالند و نان را چند بار تا می کنند. *3- در جریان زلزله ی مهیب اهر، هریس و ورزقان که در 21 مرداد سال 1391 اتفاق افتاد و قهر طبیعت، باعت مرگ بیش از 300 نفر از همشهریان عزیز شد، حجت الاسلام والمسلمین دکتر روح الله دهقانی آرباطان بههمراه چند نفر از طلبه های استان، مسئول کفن و دفن بخشی از متویان می شوند. در روستای باجاباج تعدادی از اهالی به دلیل زلزله فوت می کنند و موقع کفن کردن متوفقیان، کفنی برای یکی از کودکان کم می آید. مادر این کودک با حالتی غم و درد و دلشکستگی به ناله در می آید که آیا حتی برای دخترک من کفن هم پیدا نمی شود؟ حاج آقا دهقانی عمامه ی خود را از سر بر می دارد و با آن، کودک را کفن نموده و پس از نماز میت، دفن می کنند. لذا ماجرای عمامه ای که با میت دفن شد، مربوط به این موضوع می باشد. 🏅اثر جناب آقای ابراهیم قبله آرباطان ▫️شماره هشتاد و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا