eitaa logo
انتشارات روایت فتح
566 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
173 ویدیو
1 فایل
📚 روایت فتح؛ راوی فتوحات انقلاب اسلامی🇮🇷 ✅ معرفی کتاب ها ✅ اطلاع رسانی برنامه ها ✅ اخبار انتشارات ارتباط با ادمین ها: خرید کتاب: @revayatadmin110 ادمین محتوایی: @ravifath1
مشاهده در ایتا
دانلود
📕حاج قاسم سلام (مجموعه فرمانده و راوی) روایت فرماندهی حاج قاسم سلیمانی در عملیات والفجر ۸ از منظر راوی وی حمید رضا فراهانی نویسنده: ناشر: روایت فتح 🔴بعد ازجنگ به حاجی درجه سرداری دادند،اما نه سردار،نه سرتیپ و نه هیچ لقب دیگری او را در چشم من -و آنهایی که او را چون برادر و رفیق دوست می داشتیم- ماندنی نکرد ،بلکه خبرهای سربه داری اودرکمک به آدم های دل شکسته وفشردن گلوی آدم های بد بود که من را درتصمیم برای دوست داشتن و ادامه برادری ام با او ثابت قدم می کرد. بچه های لشگراو را حاجی صدا می زدند. اما نه حاجی خالی بلکه آنقدرمحبت وصمیمیت دردهان بچه های لشگرهمراه واژه (حاجی) بودکه اگرحجم متراکم این محبت رادرفضای جنگ ایران وعراق پراکنده می شد، بعید نبود که به عراقی ها هم سرایت کند و آنها به خود بیایند و دست از جنگ بردارند. من حمید رضا فراهانی ... مرد، دوست، برادر، حاجی و فرمانده خود را روی پل های متحرک خیبری در آب های حورالعظیم درجوارمنطقه الصخره عراق پیدا کردم. 💳خرید کتاب در اینستا @revayatfathonline خرید کتاب در ایتا @revayatadmin110 خرید در روبیکا @revayatfathpub خرید تلفنی: 02166739984 ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
_شما بهش می گین فلوت، ما بهش میگیم نی لبک. _خب حالا بلدی بزنی؟ _بله! من چوپانم! _خب بزن بشنویم چوپان! _اینجا جاش نیست، توی صحرا برای گوسفندها می زنم. _خب اگه اینجا جاش نیست چرا با خودت آوردیش؟ _خیلی دوستش دارم، همیشه همراهمه... 💳روش های خرید کتاب👇 ✅حضوری: مراجعه به فروشگاه روایت فتح. میدان فردوسی. خیابان سپهبد قرنی. نبش خیابان فلاح پور 📞۰۲۱۸۸۸۹۷۸۱۴ ✅اینستاگرام @revayatfathonline ✅پیام رسان ایتا @revayatadmin110 ✅روبیکا @revayatfathpub ✅خرید تلفنی سایت: ۰۲۱۶۶۷۳۹۹۸۴☎️ ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
«به رسم امانت» و شهدا 📄زیرزمین! اصل ماجرا زیرزمین بود... توی زیرزمین به اندازه یک کامیون کتاب بود. از همان کتاب‌های به قول ساواک مضره. گله به گله... وجب به وجب موزائیک‌های کف و از کنج دیوار تا نزدیک سقف. رنگ به رنگ و قطع به قطع. داشتن خیلی‌های‌شان جرم بود و خانه‌پرش پنج، شش سالی زندانی داشت... 📚به رسم امانت «زندگینامه داستانی دانشجوی شهید حماسۀ هویزه حسین خوشنویسان به روایت مادر» ✍به قلم: لیلی زهدی 📚ناشر: روایت فتح ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
«به رنگ خاک» و شهدا 📄ساواک بد شکنجه می کرد. توی اردوگاه های موساد اسرائیل آموزش شکنجه گری دیده بودند. یکی از دانشجویان انقلابی دستگیر شد. به سیدحسین گفتم:«به نظرت فلانی می تونه زیر شکنجه ها مقاومت کنه؟ » سیدحسین پرسید:« قرآن می خونه؟» تعجبم را که دید، گفت:«اگه با قرآن انس داشته باشه می تونه.» 📚به رنگ خاک «خاطراتی از شهید سید محمدحسین علم الهدی» ✍به قلم: افروز مهدیان 📚ناشر: روایت فتح ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
«به رسم امانت» و شهدا 📄 توی روز روشن، در راسته عطاری‌های بازار، لابه‌لای عطر زردچوبه و خردل؛ بین بوی خوش هل و دارچین و گلپر، حسین دل به دریا زد. اعلامیه‌ها را به هوا پاشید. سر بزنگاه مامور شهربانی رسید. حسین بدو، مامور شهربانی بدو. مامور هفت‌تیر بالا برد. فرمان ایست! ایست! مامور بود و کوچه خلوتی در یکی از محله‌های قدیمی شهر که از بخت بد بن‌بست بود. کوچه‌های ناآشنای آنجا و آن بن‌بست لعنتی اولین دستبند را حلقه مچ‌هایش کرد... 📚به رسم امانت «زندگینامه داستانی دانشجوی شهید حماسۀ هویزه حسین خوشنویسان به روایت مادر» ✍به قلم: لیلی زهدی 📚ناشر: روایت فتح ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
«به رسم امانت» و شهدا 📄مثل باد خودش را رساند به نیم‌طبقه‌ بالای شبستان. سیصد، چهارصد برگه اعلامیه را از آن بالا ریخت روی سر جمعیت. باران اعلامیه بود که روی سر نمازگزارها پیچ و تاب می‌خورد و پایین می‌آمد... سرها بالا آمد. برخی بلند شدند، برخی نیم‌خیز. 📚به رسم امانت «زندگینامه داستانی دانشجوی شهید حماسۀ هویزه حسین خوشنویسان به روایت مادر» ✍به قلم: لیلی زهدی 📚ناشر: روایت فتح ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
«به رسم امانت» و شهدا 📄 رفت کنار هورالعظیم. عشایر منطقه از دار دنیا فقط هور را داشتند و یکی دو تا گاومیش. اعلی‌حضرت در قوری فلان مارک و فنجان بیسار طرح شیر عصرانه‌اش را سر می‌کشید کافی بود.... حضرت اجل روی پوست پلنگ و یال شیر و قالی نخ فرنگ راه می‌رفت کفایت می‌کرد. اتاق خواب جدا، اتاق ناهار جدا، اتاق عصرانه جدا. اتاق چه و چه و چه جدا... آن وقت همه طول و عرض کپر این‌ها سرجمع به ده متر نمی‌رسید. نشیمن و مطبخ و محل خواب‌شان یک جا بود‌، آن هم با کلی طفل قد و نیم‌قد. عمارتخانه بی‌سر و ته پهلوی کجا، آلونک خالی از امکانات و آن جغله جای خاک و خلی کجا...! 📚به رسم امانت «زندگینامه داستانی دانشجوی شهید حماسۀ هویزه حسین خوشنویسان به روایت مادر» ✍به قلم: لیلی زهدی 📚ناشر: روایت فتح ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
🔴شهید مصطفی احمدی روشن 🕌رفته بودیم سخنرانی حاج‌آقا خوش‌وقت. بعد از سخنرانی دور حاج‌آقا جمع شدیم. مصطفی پرسید: «حاج‌آقا ظهور نزدیکه؟» حاج‌آقا گفت: «تا شما توی نطنز چه کار کنید.» مصطفی گفت: «یعنی ظهور ربط به این داره که ما اونجا چه کار می‌کنیم؟» حاج‌آقا گفت: «آره، ارتباط داره. شما برید کار کنید، کوتاه نیاید. یه ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سر کار، با چراغ خدا هم برگردید.» 📚یادگاران 22/ مصطفی احمدی روشن/به قلم مرتضی قاضی ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯
🔴 شهید حسین خوشنویسان چند اسیر مجروحی که دست‌شان را از پشت بسته بودند، نشاندند کنار دماغه‌ی تانک‌ها. می‌خواستند از آن بالا خوب تماشا کنند سرانجام کسانی را که قد علم کرده بودند مقابل . زنجیر پاره کرده بودند. همه‌ی حقد و کینه‌شان را ریختند توی پدال تانک‌های‌شان و تاختند بر بدن علی‌اکبرها. کاش باد نرساند خبر را به لیلاها... . روزگاری اسب‌ها بر بدن هفتاد و دو نفر از یاران پسر فاطمه(س) درست با همین حکم بی‌شرمانه تاخته بودند. مغرور و مست. مسلخ یکی بود و از یک قماش. روستا به روستا جلو آمدند و همه چیز را در هم شکستند. از هویزه تنها یک تل خاک ماند و بس! آسمان هویزه شاهد، زمین هویزه گواه! 📚به رسم امانت/ نویسنده: لیلی زهدی *** از چه می‌ترسانید شیعه‌ی آل علی را... خودتان خوب می‌دانید که ترس در قاموس این جماعت راه ندارد. مگر چهل سال پیش برای اولین بار ؛ همین زمین مقدس، به دستور کلاه‌کج‌های سفاکتان زیر و رو نشد؟ تاریخ را تکرار کنید... رذالت و پستی‌تان را هم. عن‌قریب خواهید دید که روسیاهی می‌ماند به زغال. ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری..... ╭─┅🍃🇮🇷🍃┅─╮ @revayatfathpub ╰─┅🍃💎🍃┅─╯