eitaa logo
روایتگران شهدا
284 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
✍صبح زود بیدار می شد تا اذان بگوید. ☀️یک پارچ آب هم موقع خواب می گذاشت بالای سرش. 💢اذان صبح را که می گفتند یکی یکی بیدارمان می کرد می گفت:🔻 🌀هر کی برای نماز بیدار شد که هیچ، هر کی بیدار نشد سر و کارش با آبه. 💥برای بیدار کردنش به آب متوسل میشم. ♨️همه ی ما هم با خنده از این حرکت پدر بیدار می شدیم و پا به فرار می گذاشتیم سمت حوض برای وضو تا خیس مان نکند. از آن طرف هم صدای مادر بلند می شد: 🔻 ▪️حاجی نکن! 💬الان رختخوابا خیس میشن! پدر اما با خنده پاسخ می داد: 🔻 💢خب خیس بشن! 💥فدای سرت. ♻️نماز از خیس شدن رختخوابا مهم تره. ▪️پدر روی تربیت بچه ها خیلی حساس بود. مخصوصا در باب نماز خواندن می گفت: 🔻 🌀باید یاد بگیرید که بیدار شید و وظیفه دینی تونو انجام بدید. راوی: مهین بیدخ عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗯تمام بچه های محل را زیر نظر داشت؛ البته بچه هایی که هم سن و سال خودمان بودند. ☀️تمام سعی اش را می کرد که آن ها را جذب مسجد و جلسه قرآن کند. 💥در عین حال حواسش به وضع مالی خانواده هایشان هم بود. 🔹روزهای جمعه که درس و مشق نداشتیم؛ همه اعضای جلسه میرفتیم کارگری. 🔸شب با هزار ذوق و شوق در گوشه ای از مسجد؛ مزدهایمان را روی هم می گذاشتیم و می شمردیم. ▫️با پولی که جمع کرده بودیم؛ زیر اندازی یا وسیله ای می خریدیم و در طول هفته به خانه ی یکی از بچه های جلسه که نیازمند بودند یا کسالت و مشکلی برایشان پیش آمده بود می رفتیم و از طرف جلسه ی قرائت قرآن مسجد؛ آن را هدیه می کردیم. ▪️معمولا از قبل می دانستیم که قرار است مزد آن روز برای کدام خانواده خرج شود و در طول روز با ذوق و شوق کمک رسانی به آن خانواده کار می کردیم. نام شهید: عنوان کتاب: نام راوی: آقای احمد آل کجباف( همسایه و عضو جلسه قرائت قرآن) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏞 با حسین علیه‌السلام قرابتی دارم؟ 📚 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از سختی‌های پیاده‌وری اربعین هیچوقت چیزی نگو!!! 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
سلام و عرض ادب ✍به اطلاع همراهان گرامی می رسانیم که خادمین روایتگران شهدای دزفول ان شاا... عازم کربلا هستن 💬به همین علت به مدت یک هفته کانال فعالیتی نخواهد داشت... ☀️ان شاا... بعد از ایام پیاده روی اربعین و بازگشت به کشور عزیزمان ایران فعالیت کانال ادامه پیدا خواهد کرد 💥همراه ما باشین... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهید حسین ولایتی فر، در پیاده روی اربعین سال ۱۳۹۶(آخرین اربعین، یک سال قبل از شهادت) 💬به یاد همه ی شهدا که با خون خود راه کربلا را برای ما باز کردند... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ارواح بزرگ منش، کودکی، نوجوانی و جوانی نمی شناسد. 💬پدر برای عزیز دردانه اش دوچرخه زیبایی خریده بود و عبدالحسین آن را خیلی دوست داشت. 💢اما فقط در حیاط خانه با آن بازی می کرد. خواهرش می گوید:🔻 ☀️یکبار از او پرسیدم: ♻️چرا با دوچرخه بیرون نمی روی؟ ♨️همه اش در حیاط خانه بازی می کنی؟ 🌀نکند می ترسی بچه ها خرابش کنند؟ ▪️پاسخش برایم خیلی جالب بود، به خصوص این که ده_دوازده سال سن بیشتر نداشت. گفت: 🔻 💥دوست ندارم با این دوچرخه پز بدهم. ☀️راست هم میگفت. 💢واقعا دوست نداشت پز بدهد. 💬برای همین به جای این که در محله با آن گشت بزند، بچه های محله را در حیاط خانه جمع می کرد همه را به صف می کرد و یکی یکی اجازه می داد تا همه با دوچرخه اش بازی کنند. راوی: صغری نوروزی نژاد، خواهر شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea