در مورخ 10/2/1361 مجروح و بي هوش شدم. وقتي به هوش آمدم، خودم را در بيمارستان بصره ي عراق يافتم. بينايي و قدرت حركت را از دست داده بودم، يكي از برادرها گفت: هنگام بي هوشي شعارهاي «مرگ بر صدام، الله اكبر و... را سر داده و از خدا ياري مي جستم» بعد از 20 روز به بيمارستان تموز (نيروي هوايي) انتقال يافتم.
هر شب همراه بچه ها دعاي توسل مي خوانديم. هنگامي كه بعثي ها از بر پايي مراسم دعا با خبر شدند، به ضرب و شتم پرداخته و مراسم را قطع مي كردند، ولي با استقامت، به محض خروج آن ها مراسم را ادامه مي داديم.
يك شب براي شفاي چشمانم دعاي توسل خوانديم، همه با خلوص نيت و صفاي باطن دست نياز به چهارده معصوم بلند كردند. خودم تا نزدكي صبح گريه كرده و لحظه اي از ذكر خدا غافل نماندم.
صبح روز بعد وقتي چشمانم را باز كردم، بينايي ام را بدست آورده بودم و چند لحظه بعد پا بر زمين گذاشتم، مي توانستم به راحتي راه بروم.
راوي : آزاده مسيحي اسدزاده
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
4_5850717902172323873.mp3
5.48M
🎵 مجاز حقیقی
روایت #حاج_حسین_یکتا از شباهتهای دفاع مقدس با نبرد جبهه فرهنگی در فضای مجازی
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
ادامه داستان اعزام دوبرادران شهید👆👇
🌷مصطفی بختی و مجتبی بختی فرزندان مادری هستند که برای عاقبت به خیری فرزندانش هویت خود را عوض کرد. برادران بختی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند.
عاقبت تصمیم میگیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» برای این دو برادر هم رقم خورد و فرماندهان این تیپ هر بار متوجه ایرانی بودن آنها می شدند و با رفتنشان مخالفت میکردند.
🍂 بچهها از طریق نیروهای ایرانی موفق به رفتن نشدند به این دلیل تصمیم گرفتند یکجوری خود را وارد گروه فاطمیون کنند. دو بار خود را افغانستانی جا زدند اما هر دفعه که برای تحقیقات آمدند، لو رفتند چون ایرانی ها نمیتوانستند با این تیپ اعزام شوند.
🍂 یک بار دیگر که اقدام کردند فرماندهان فاطمیون شک کردند و وقتی مدرک خواستند آنها گفته بودند ما مدرک نداریم. یکی از فرمانده ها میگوید شما راستش را بگویید ایرانی هستید یا افغانستانی، ما در هر صورت شما را میبریم. مصطفی میگوید واقعا راستش را بگوییم میبرید؟ میگویند آره. اما وقتی بچه ها حقیقت را گفتند آنها امتناع کردند. خیلی ناراحت میشوند و میگویند اما شما قول دادین؟ که دیگر اصرار فایدهای نداشته.
🍂مصطفی_و_مجتبی_بختی ناامید نشدند و دامن شهدا و امام هشتم(ع) را گرفتند. این بار تلاش کرده بودند زبان افغانستانی را نیز مسلط شوند و چهرههایشان را هم به آنها شبیه کنند. اما مشکل بزرگتری برایشان رقم خورد. اینکه اگر برای تحقیقات تماس بگیرند و بخواهند با مادرشان صحبت کنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟
🍂 اگر مادر با لهجه آنها صحبت نکند دوباره به در بسته خواهند خورد این بود که آنها برای اینکه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم که طبیعی تر باشد؟
🍂 خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من(مادر) با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
🍂 مصطفی گفته بود خانمم ایرانی است اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم اگر تماس میگرفتند باید با لهجه حرف میزدم. با من تمرین کرده بودند که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بده. یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم! شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم و سعی میکردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند. واقعا کمک الهی بود که اینقدر راحت نقشم را بازی کنم. پدرشان هم در جریان بود اما قرار شد من صحبت کنم.
. که در نهایت هر دو برادر،
در تاریخ (۹۴/۴/۲۴)
در تدمر سوریه به شهادت رسیدند و در مشهد به خاک سپرده شدند
🍂 من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم. با خودم میگفتم: بیبی زینب(س) چه کشید؟ مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشهای از سختیهای او را هم نکشیدهام
🌷شهید مصطفی بختی
🌷شهید مجتبی بختی
شادی روح شهدا #صلوات
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
يك بار بچه ها در منطقه ي جنوب، پس از چند روز سعي و تلاش خيلي خسته مي شوند، ولي حتي يك شهيد هم پيدا نمي كنند. سپس با خلوص نيت به حضرت زهرا (س) متوسل مي شوند و سينه مي زنند. فرداي همان شب، دوباره به جست وجو ادامه مي دهند، ولي باز هم چيزي نمي يابند.
در موقع استراحت، بچه ها متوجه ماري مي شوند كه در يك نقطه اي، مثل اين كه آن جا را طواف مي كند و بچه ها به طرف اين مار حركت مي كنند، مار در آن محل به داخل سوراخي مي خزد. وقتي بچه ها سر اين سوراخ را باز مي كنند، پيكر شهيدي نمايان مي شود.
نگو كه اين مار، يك مأمور الهي بوده است، براي كشف اين محل. بعد هم نشانه ي يك شهيد ديگر پيدا مي شود و بعد هم... بدين ترتيب جنازه ي هفت نفر شهيد در آن جا پيدا مي شود. اين موفقيت نتيجه ي توسلات شب گذشته بود.
#راوي : #حاج_رحيم_صارمي مسئول #تفحص
#لشكر31عاشورا
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف محل شهادت شهید #حسن_باقری بعد از چند روز تفحص
#پیشنهاد_دانلود
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
🌷 مادر شهید یوسف داورپناه:
من مظلوم ترین مادرشهید هستم.
منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند
من تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریدند شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را دراوردند.
با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
👈بابت اقتدار و امنیت مان به چه کسانی بدهکاریم. آن وقت ناجوانمردانه عمل کردن و خیانت بعضی از مسئولین .........
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری #آیت_الله_اراکی در یادمان شهدای شلمچه
🔹مقاومتی که باعث شد شهر آبادان سقوط نکند
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
ششمین نشست لاله پژوهی \"خانوادگی\"
«انقلابی جاری»
بررسی خاطرات انقلاب در بهمن ماه ۵۷(پیروزی انقلاب)
بهمن ماه۶۵(فتح بزرگ کربلای ۵)
بهمن ماه۹۵(فتوحات جبهه مقاومت)
به روایت مدافع حرم آل الله حجه الاسلام والمسلمین نریمیسا
چهارشنبه 10 بهمن همزمان با نمار مغرب و عشا_گلزار شهدا حسینیه امام خامنه ای حفظه الله
روابط عمومی مؤسسه روایت سیره شهدا
📢 رهبر انقلاب صبح امروز پس از زیارت مزار شهدای بهشت زهرای تهران:
🔻 یکی از کارهای بدی که بعضی از مدیران گلزارهای شهدا انجام میدهند، این کار غلط یکسانسازی قبور شهدا است. این[جا] خوب است؛ همین درست است، بیایند صاحبان این شهدا، پدرانشان، مادرانشان، فرزندانشان، همسرانشان، علامتی داشته باشند، عکسی داشته باشند، این خوب است. این شکل، شکل طبیعی است. هیچ لزومی ندارد که ما این [علامتها] را صاف کنیم، به خیال اینکه میخواهیم زیباسازی کنیم. زیبایی هر جایی و هر چیزی به حَسَب خودش است؛ زیبایی انسان، زیبایی باغ، زیبایی قبرستان، زیبایی هر چیزی را باید به حَسَب خودش محاسبه کنیم. ۹۷/۱۱/۱۰
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
خاطره #حاج_مهدی_سلحشور از #ایام_فاطمیه در #جبهه
کامیون ها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردن
پشت کامیون ها جای سوزن انداختن نبود
هر کامیونی پذیرای چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود
کیپ تا کیپ بچه ها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند
در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود
عقد اخوت با بچه هایی که خیلی هایشان تا ساعاتی دیگر مهمان ارباب بودند
بعضی ها هم آمال و آرزوها شان را بر زبان جاری میکردند و عمق نگاه زیبایشان را به رخ تاریخ می کشیدند
یکی میگفت ای کاش مثل علی اکبر( ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سید الشهدا را داشت و میخواست بی سر به لقاء الله برسد.
اما یکی بلند شد و گفت ایام فاطمیه است، ای کاش می شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود بر می داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم
همین طورم شد.
اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند.
درست مثل مادرشان فاطمه زهرا(س)
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
قطعه ای از تاریخ دوران #پهلوی جهت استفاده ی محتوایی راویان محترم در یادواره هایی که در دهه فجر برگزار میشود در ذیل بیان میشود 👇
✨﷽✨
#روایت_دربار
#حقارت_شاه
مادرِ محمد رضا پهلوي در خاطرات خود مي نويسد:
یک روز محمد رضا که خیلی ناراحت بود به من گفت : « مادر جان مرده شوره این سلطنت را ببرد که من ، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »
آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی هاکه از قدیم در ایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانت ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند . حتی اگر احتیاج داشتند هواپیماها و یدکی های مارا برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام بکار میبردند . حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلا کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران میبردند ...
آقای ارتشبد نعمت الله نصیری می آمد خدمت محمدرضا ، گاهی من هم در این ملاقات ها بودم . میگفت آمریکایی ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسنه اند ! محمدرضا میگفت بدهید .
[كتاب ملكه پهلوي صفحه 378]
حال در مقابل آمريكايي ها جواب اينهمه خوش خدمتي شاه را اينگونه دادند :
سالیوان (سفير آمريكا) به من گفت، "اعلیحضرت تصمیم گرفتند از کشور بروند بیرون." من خیلی ناراحت شدم. من فورا به آن گارد و پیشخدمته گفتم من میخواهم بروم پهلوی شاه...
[رفتم پيش شاه] گفتم که تکلیف کردند به شما بروید؟ برای چه تکلیف کردند؟ یعنی چه؟ همین شکلی با او حرف زدم. گفتم نمیتوانند اینها تکلیف بکنند، نمیتوانند. گفتم اگر اعلیحضرت میخواهید بروید من باید با شما بیایم، من نمیمانم.
... اعلیحضرت گفت، "ببین، بمان این جا برای ما روشن کن، ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا اینها این کار را با من کردند؟"
[خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان صفحه 83]
اين حقارت تا بدانجا ادامه داشت كه حتي اجازه ورود شاه به آمريكا داده نشد .اردشير زاهدي در خاطرات خود مي نويسد:
آقاي هنري كيسينجر وزير امور خارجه سابق آمريكا از افراد وفاداري بود كه تقريباً هر روز به شاه در دو نوبت تلفن ميكرد.
يك روز كه من در كنار اعليحضرت بودم و كيسينجر تلفن كرد شاه به او گفت : اكنون متوجه شدهام كه آمريكاييها مردمي ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ايالات متحده آمريكا گذراندم و اكنون آمريكا حتي اجازه نميدهد در يكي از بيمارستانهاي آن كشور بستري شوم..
[25 سال در كنار پادشاه ؛ خاطرات اردشير زاهدي صفحه 364]
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
شادی روح ملکوتی مجاهدی خستگی ناپذیر و فرماندهی شجاع #شهید_جاسم_حمید ( #ابواحمد ) که ۱۲ بهمن سال ۱۳
«جاسم حمید» متولد ۱۰ دی ۱۳۴۴ در شهر اهواز بود که ابتدای دوران نوجوانی اش با آغازین روزهای دفاع مقدس ۸ساله مصادف شد. پدرش آقا حسن و مادرش زبیده خانم انسان های شریف و مومنی بودند. در خانواده ای پرجمعیت رشد کرد، دوازده خواهر و برادر بودند که صمیمیت و گرمای دلنشینی بین شان برقرار بود.
دوران ابتدایی را در مدرسه شهید حلاج پور گذراند. دوران راهنمایی اش مصادف با آغاز حمله دژخیمان بعثی شد.
شهید جاسم حمید قبل از انقلاب درمسجد امام محمد باقر(ع) واقع در حصیرآباد فعالیت داشت و با دوستانش مخفیانه اقدامات سیاسی و تبلیغاتی همچون توزیع اعلامیه و نوار پیام های امام خمینی(ره) در بین مردم بود. همچنین برای گروهی از افراد، دوستان و فامیل روشنگری می کردند. جاسم از همان سن ۱۲ سالگی شور انقلابی و جهادی در وجودش ریشه دواند. با شروع جنگ که خانواده اش به هفتکل عزیمت کردند او و پدرش ماندند و در نهایت در سال ۶۰ بدون اطلاع مادر به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد و اواخر سال ۶۱ بود که به استخدام سپاه پاسداران درآمد. در تمام مدت هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور مستمر داشت و در بیشتر عملیات ها از غرب تا جنوب شرکت کرده بود. عملیات هایی چون والفجر مقدماتی، والفجر ده، و الفجر هشت،َ بیت المقدس، کربلای ۵، خیبر، بدر،…..
جاسم حمید انسان مسئولیت پذیری بود و مسئولیت های مختلفی را تجربه کرد از جمله فرمانده گردان امیرالمومنین(ع)، معاون فرمانده ستاد و همین طور جزء نیروهای اطلاعاتی برون مرزی بود.
در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شد آن قدری که گاهی پوستش تغییر رنگ می داد و احساس خفگی می کرد اما اینها باعث نشد که شهید حمید دست از جهاد و مبارزه بردارد.
بعد از قبول قطعنامه و پایان یافتن جنگ فعالیت هایش را با گردان امیرالمومنین ادامه داد و در کنار وارد کار اقتصادی شد. ابتدا وارد بازار آهن شد و سپس بعنوان پیمانکار شرکت نفت فعالیت های اقتصادی اش را ادامه می داد.
همان سال با دختر یکی از اقوام ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر بود.
حضور در جبهه های نبرد علیه بعثیان و داعشیان در سوریه و نبرد با تروریست های جنایت کار از جمله فعالیت های اخیر او بود. سرانجام حاج جاسم حمید با نام جهادی ابواحمد بعد از ۳ سال مجاهدت خستگی ناپذیر در جبهه های مبارزه با استکبار جهانی غرب در سوریه، در روز پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ در جاده سعن واقع در منطقه شیخ هلال استان حماء سوریه در اثر یک تله انفجاری به یاران شهیدش پیوست. منبع : http://karkhenoor.ir/
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
شهیدی که #آقا بر سر مزارشون رفتند را بیشتر بشناسیم 👇
در روز ۱۳۹۷/۱۱/۱۰ رهبر معظم انقلاب علاوه بر زیارت شهدای دیگر ، بر سر مزار شهید طالب طاهری رفته اند که قطعاً با پستی که درصفحه ی ایشان منتشر شد ما وظیفه داریم این شهید را بیشتر بشناسیم! وبدانیم چه کسانی برای این انقلاب فدا شدند.
درتاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین اقدام به ربایش وشکنجه ی سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی میکند که یکی از آن افراد شهید طالب طاهری رحمه الله علیه بود!
عزیزان، طالب ۱۷ سال بیشتر نداشت که زنده زنده گوش وبینی اش را بریدند ویک چشمش را از حدقه درآوردند؛ با اتو کل بدن طالب را داغ کردند وآب جوش روی تمام بدنش ریختند، وبا شیشه خرده پوستش را جدا کردند و در آخر هم گفته شده زنده به گورش کردند!!!
بخشی از وصیت نامه ی شهید را بخوانیم:
من در زندگی که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن میباید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همینطور باقی نمیماند، بلکه همه چیز از بین میرود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمیرود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمیکنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمیخوانی؟ چرا گناه میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ چرا چاپلوسی میکنی؟ و من میخواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را میخوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم میشمرند و خیلی کارها را بر این مقدم میشمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگینتر و مشکلتر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمیکنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمیآییم؟ بچهها به خدا خیلیها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست میشوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید.
پ.ن:
خواهر شهید میگویند مادرم از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند وسوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ملاقات مادر با استخوان های فرزند شهیدش...
کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani