خردادماه ١٣۶٨ بود که قطعی شد جشن عروسی بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون...
مقدماتش آمادهشده بود و کارت عروسی هم چاپ کردیم برای تاریخ ١۴خرداد! چیزی تا عروسی نماندهبود که خبر رسید امام توی بیمارستان بستری شدند. عروسی را فراموش کردم و تمام دغدغهام شدهبود امام. ماجرا آنطور که میخواستیم پیش نرفت و خبر ارتحال امام رو شنیدم. تصمیم بر این شد عروسی جابجا شود تا بعد از چهلم امام خمینی. با همسرم خودکار برداشتیم و روی کارتهای عروسی، تاریخ را تغییر دادیم....
#روایت_انقلاب
#رحلت_امام
#روایت_مردمی
@revayatnevis
جاتون خالی...
دیشب اولین مستند دفتر تاریخ شفاهی مهریز ساخته و اکران شد؛اونم بعد از ۸ماه از شروع به کارش. و این نبود جز همت و تلاش و اخلاص بچههای جوونی که دور هم جمع شدن برای کار تاریخ شفاهی و هویت شهریشان.
اما چند نکته
اول اینکه سوژه مستند با دختر و پسر و نوهها اومدهبود و آخر کار همه شاد و خوشحال بودن؛ محمدتقی اما حس زندگی دوباره توی چشمهاش موج میزد. و این برای کل همین مستند کافی بود.
دوم خود مستند هست. مدام دو به شک بودم که آیا مستند ۴۰ دقیقهای از یک نفر که بخش زیادیاش نشسته و داره صحبت میکنه جذابیت داره یا نه؟ حداقلهای مستندسازی که بلد بودم میگفت نه ولی ما همیشه حرفمون غلبه محتوا بر قالب بود. بر همین اساس رفتیم جلو. آخر کار خداراشکر کسی نشنیدم از مستند خستهشده باشه. حتی یکی گفتهبود این داستانهای آقای بیدکی رو من چند بار از خودش شنیدم ولی دیشب نشستم دوباره توی مستند دیدم و شنیدم و لذت بردم.
سوم پوستر خیلی خیلی زیبا، حرفهای و زنده کار هست. کاری که آقا ابوالفضل زارع زحمتش رو کشید. خیلیا نمیدونستن چرا این پوستر رو زدیم اما وقتی تموم شد بازخوردها اومد که حالا فهمیدیم مربوط به کدوم قضیه بود!!حتی خود آقای بیدکی موقع امضا براش توضیح دادم.
چند نفری مدام میگفتن با هوش مصنوعی زدید؟ چون باور کردنی نبود یه هوش طبیعی و انسانی بتونه اینقدر قشنگ درش بیاره. خیلی توی این چند روز پوستر رو دیدم و تا همین دیشب هم خدابیامرزی برای مادر ابوالفضل فرستادم. قطعا ابوالفضل هم توی این کار سهیم و شریک بوده و روح مادرش شاد و شهدای منتسب این مستند شفیعش خواهند بود.
#روایت_انقلاب
#تاپای_جان