eitaa logo
روایت‌نویس
220 دنبال‌کننده
83 عکس
13 ویدیو
0 فایل
قراره از اتفاقات درونی و بیرونی‌ام روایت بنویسم. همراه باشید و نقطه‌نظرات را هم بفرستید اینجا👇 @sajjad_esm72
مشاهده در ایتا
دانلود
طبس، حبس نفس اومدیم طبس برای روایت روایت معدن معدن زغال سنگ معدن‌جو از اولش خوف و رجا بود که برم یا نه... یکی برای همراهی جور میشد و چند دقیقه بعد لغو چاره‌ای نبود و باید راه رفتنی رو رفت. ساعت ۴صبح از مهریز حرکت کردم و رسیدم یزد برای برداشتن تجهیزات و همکارمون، ساعت شد ۵. این سفر خوف و رجا شروع شد. جاده طبس رو قبلا یا با اتوبوس رفته‌بودم یا با قطار... همین اولش که پیچیدم داخل مسیر، عقربه بنزین دوتا خونه جا داشت ولی ترس جاده و هوای گرگ و میش، اجازه خطر کردن رو نمی‌داد. دو زدم برای بنزین زدن و افتادم دوباره توی جاده. جاده‌ای که تا کیلومترها نه پمپ بنزین بود نه استراحتگاه!! اول جاده، هوا پر از دود کارخانه‌های دور و بر بود. افتادیم توی جاده‌ای که دو طرفه بود و خطرناک خصوصا ماها که عادت نداشتیم. با همه این سختی‌ها، نزدیکای ساعت۹ رسیدیم طبس... @revayatnevis
ره‌نمایی امامزاده طبس اول شهر طبس، امامزاده‌ای بود به اسم حسین ابن موسی الکاظم علیه‌السلام. صبحونه خوردیم و من رفتم داخل صحن امامزاده برای سرویس و آبی به سر و صورت زدن! تشییع جنازه بود. بعد از سرویس، رفتم نزدیک‌تر. خاکسپاری تموم شده‌بود. مدام دو دل بودم که نکند خاکسپاری یکی از کارگران معدن باشه!؟ آخه جمعیت زیادی نبودن ولی گریه اکثریت و ناخوش احوالی‌شون این احتمال رو می‌داد. شرایطی نبود که بشه سوال کرد. خلوت‌تر شد دیدم مادری در حالیکه زیر پر و بالش رو گرفتن داره می‌گه: «جوادم. جوادم مادر» اومدم سر قبور شهدا و آقای لباس مشکی‌ای دیدم که چشماش از اشک ریختن قرمز بود. تسلیت گفتم و ازش پرسیدم چی شده که فوت شده؟ گفت کارگر همین معدنی بوده که... چند سالش بوده؟ ٢٧سال. چند سال توی معدن بوده؟ ۵،۶سال حدودا... متاهل هم بوده؟ بله دیگه ادامه ندادم؛ مجدد تسلیت گفتم و رفتم. @revayatnevis
در مسیر معدن از هماهنگ نشدن یک همراهی اهل طبس ناامید شده‌بودم ساعت نزدیکای ١١ بود. من در حال چرت زدن توی امامزاده بودم که صدای الله اکبر اومد. بلند شدم دیدم جنازه دیگه‌ای رو برای وداع آوردن داخل امامزاده و بعد سوار آمبولانس کردن. یکی از همراهیانش به دیگری گفت ساعت ۳بیایید حتما. معلوم شد مال یکی از روستاهای طبس هست... قبلش هم از خادمای امامزاده طبس شنیده‌بودم که از این کارگران فوت شده، فقط سه چهار نفر اهل طبس بودن؛ اونم بیشترشون مال روستاهای اطرافش. بعد نماز ظهر هماهنگ شدیم اول جاده معدن پروده و رفتیم به سمت مجتمع معادن زغال سنگ طبس... ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته‌بود و وجود این همه اتوبوس پشت سرهم عجیب بود؛ اونم توی جاده‌ای که تابلو زده‌بود اختصاصی معدن ولی شبیه به جاده‌ای که مخصوص معدن‌داران هست، نبود؛ آسفالت‌های کنده‌شده و طبق معمول هم‌چنان دو طرفه و خطرناک! @revayatnevis
مجوز سخت ورود به معدن بعد از طی جاده‌ای طولانی که شاید ٢٠ دقیقه‌ای طول می‌کشید، رسیدیم به یه ورودی؛ ماشین سواری جلو که رسید، محافظ ورودی رو داد بالا اما به ما که رسید، بن‌بست شد. نیروی حراست آمد جلو و شروع کرد به پرسیدن که کی هستید و چی کار دارید و مجوز میخواد برای ورود!! شروع کردیم به زنگ زدن و از آدمای مختلف درخواست کمک کردن. نیروی حراست می‌گفت قبلش هم بوده ولی از امروز صبح حساسیت بیشتر شده. خانواده کارگران از دیروز چند بار اومدن. یکی شان بد و بیراه می‌گفت، یکی گفت چه کاره‌ای می‌خوام خودم برم عزیزم رو دربیارم از زیرآوار و.... داغدار بودند و نگران؛ طبیعی هم بوده ولی همه فقط حراست رو می‌دیدند و او را مقصر می‌دونستند و هرچه عقده داشتند سر او خالی می‌کردند! خیلی زنگ زدیم تا از این خان هم رد بشیم. بالاخره مجوز ما هم صادر شد که بریم. گفت با چی می‌خواهید گزارش بگیرید؟ گفتیم گوشی، گفت هلی شات که ندارید؟ گفتیم نه بابا.... و سوار شدیم بریم داخل @revayatnevis
خان دوم معدن؛ مجوز وارد مجتمع که شدیم، همان ابتدای مسیر مرد میانسالی رو دیدیم کیف به دست و عرق ریزان با صورتی آفتاب سوخته. همه هم‌نظر بودیم که کارگر است، تا جایی که هم‌مسیریم برسونیمش. سوار شد و رفیق طبسی‌مان شروع کرد طبسی صحبت کردن که کدوم معدن می‌ری؟ معدن‌جو!! عه... خوب. چه اتفاقی افتاده؟ هفته پیش کارگرها می‌گفتن که بوی گاز میاد و شدید هم هست ولی کسی توجهی نکرد! حالا این اتفاق افتاده، نترسیدی دوباره بیایی؟ خانواده ترسی ندارن؟ چرا. الان که همه جا پلمپ هست و کسی پایین نميره غیر از نیروهای امدادی. ما هم فعلا بالا کار می‌کنیم. رسیدیم، پیاده شد. قبلش آدرس بلوک c رو داد که کمی جلوتر بود. رسیدیم به بلوک c. خیلی اوضاع و جو حساس بود و امنیتی. کسی رو بدون هماهنگی راه نمی‌دادن. با یکی از مهندسان صحبت و هماهنگ شده‌بود. تماس گرفتیم گفت دفتر مرکزی هستم. از دور پیدا بود اوضاع آشفته هست. چند دقیقه‌ای وایسادیم اما خبری نشد. هم‌نظر شدیم بریم دفتر مرکزی تا اجازه ورود اینجا صادر بشه. البته دوتا تیم فیلمبردار از دور پیدا بودن و به ذهنم رسید شاید مجوز رو سخت بدن که بریم داخل... @revayatnevis
متن قضیه در حاشیه آن رفتیم دفتر مرکزی. وقتی پرسیدیم مهندس فلانی اینجا هست؟ گفت نه بلوکc رفته. دوباره دور زدیم بریم بلوکc که دیدیم یه کارگر دیگه داره پیاده میره. سوارش کردیم و بحث دوباره شروع شد: کارگر بلوکc هستی؟ بله داری میری سرکار؟ نه یکی از اقوام‌مون زیر آوار مونده دارم میرم خبر بگیرم ازش. راسته که میگن از هفته پیش بوی نشت گاز میومده و توجهی بهش نشده؟ اینکه بله. یه چیز بدتر بگم؟ فاصله بلوکc تا بلوکb نزدیک ۲کیلومتره. بیست دقیقه میشه تا پیاده برم. اول اتفاق برای بلوکc افتاده و یکی دو ساعت شده بعد بلوکb دچار حادثه شده. چقدر طول میکشه تا خبر بدن کارگرا از بلوکb خارج بشن؟ اون بلوک که دیگه نمیشه گفت اتفاقی بوده!! پیاده هم میرفتن می‌تونستن جون چندتا رو نجات بدن. تلفن بوده میشده تماس گرفت و... پیاده شد و ماهم منتظر مهندس بودیم. دوباره سرصحبت رو باز کردیم که کسی دیگه هم از دوست و آشناهات هستن اونجا؟ جواب داد همه شون دوست و رفقام هستن. دو ساله باهم بودیم، زندگی کردیم!! پرسیدیم کارگرا چقدر حقوق می‌گیرن؟ گفت بین ۸میلیون تا ٢٠میلیون، ٢٢،٣ میلیون!! کسی چهارتا بچه داشته باشه، ١٨تومن بهش میدن!! به دوستان گفتم، این همه ثروت داشته‌باشی، این همه معدن و زغال سنگ و... مگه چقدر از سودت کم میشه به این زحمت‌کشا بیشتر حقوق بدن؟! حق اینا خوردن داره واقعا!!؟ اونم توی این کار سخت و طاقت فرسا که خیلیاشون از شهرهای دیگه هم میان و غریبن!! هنوز منتظر مهندس بودیم. چهارنفر دیگه اومدن. سربازها و نیروهای نظامی حساس شده بودن ولی چون فیلم نمی‌گرفتیم کاری نداشتن ولی به همین یادداشت کردن‌ها هم باز تذکر میدادن. بحث دوباره شروع شد. گفتن یکی از هم‌شهری‌هاشون رو امروز دفن کردن اما یکی دیگه‌شون هنوز زیر آوار هست!! حالشون خوب نبود و چون کارگر معدن نبودن زیاد سوال نکردیم ازشون. مشورتی کردیم دیدیم ماندن اینجا فایده نداره. اصلش صحبت با کارگران بود که انجام شد، مهندس هم احتمالا درگیره و داره غروب میشه بهتره برگردیم. @revayatnevis