May 11
May 11
🔰سخنی با مخاطبین
سلام و عرض ادب✋
به کانال روایت مقاومت بافق، خوش آمدید 🌺
معتقدیم واقعیتها وقتی با زبان هنر روایتگری شود، شنیدنیتر، فهمیدهتر و ماندنیتر میشود. اقدامات و فداکاری هایی که از چشم مردم پنهان می ماند، لایههای بسیار مهمی دارد که فقط زبان هنر قادر به بیانش است و میتواند این لایهها را باز کند. این لایهها بهطور طبیعی دریافتنی نیست، مگر با زبان هنر؛ بنابراین کانال #روایت_مقاومت_بافق را در لبیک به فرمان رهبر عزیزمان تشکیل دادیم.امید داریم بتوانیم گوشه ای از لایه های مهم وقایعی که پیرامونشان هستیم را روایت کنیم،انشاءالله مورد عنایت امام زمان(عج) و شهیدان قدس قرار گیرد.
📝 کانال روایت مقاومت بافق را به دیگران هم معرفی کنید
https://eitaa.com/revayte_moghavemat
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ هرکدام از بانوان با انفاق قطعه ای طلا میتوانند در این کار عظیم و کمک به مردم بی پناه لبنان سهیم باشند.
🌹🌹🌹
غزه تنها مونده غرقه ی خون
عادت کردیم انگاری همه مون
عاشورا شد موندیم یه کنار
تماشاچی شدیم آخر کار
🌹🌹🌹
✅حاج مهدی رسولی
•••••••••••••••••••••••••••
📝 روایت مقاومت بافق
https://eitaa.com/revayte_moghavemat
#روایت_طلا
#بانوانِ_شهرِ_آفتاب
رزق شهید...💚
دو سال پیش، طرح دوشنبه های امام حسنی(علیه السلام) رو شروع کردیم؛ هر دوشنبه غذای گرم، صبحانه و یا سبد کالا برای نیازمندان تهیه میکردیم و به دستشون میرسوندیم.
بعد از #حکم حضرت آقا در مورد کمک به جبهه مقاومت، در گروه طرح کردم که این دوشنبه اختصاص به جبهه مقاومت باشه.
اولش با مخالفت بعضیا روبرو شدم. میگفتن:«چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است»؛ وقتی توی شهر خودمون نیازمند داریم برای چی باید به مردم غزه و لبنان کمک کنیم؟ با وجود این حرفها، باز هم حس کردم مسئولیت سنگینی به دوشمه و باید قبل از اینکه دیر بشه، اقدامی بکنم.
با توکل به خدا و توسل به امام حسن مجتبی (علیه السلام) شماره حساب خودم رو گذاشتم توی گروه دوستان. همین که پیام رو گذاشتم؛ ده دقیقه بعد پیامک اولین واریزی برام اومد! مبلغ ۵۰۰ هزار تومان! خیلی خوشحال شدم! امیدوار شدم و پیامهای انگیزشی آماده کردم برای ترغیب و گذاشتم داخل گروهها. هرروز یه پیام میذاشتم. بعد از سه روز مبلغ ۶ میلیون تومن به حسابم واریز شد!
پنجشنبه شب بود. یادواره شهید علی اکبر حسینی. رفتم روستای شیطور. توی مراسم یکی از آشناها رو دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
- پیامی که توی گروه گذاشتی، هنوزم برقرار هست و داری کمک جمع میکنی؟
- چطور؟
-مادرم میخواد یک میلیون کمک کنه. میگم به شماره حساب شما واریز کنه.
خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم. بغل دستیمون که به صحبتهای ما گوش میداد، گفت:
-منم فردا میارم و میدم بهتون.
- پول دستی نباشه اگه نیتی دارید به حسابم واریز کنید.
-پول نیست؛ یه قطعه طلاست! میخوام بهتون بدم ناقابل ولی نمیدونستم کجا باید تحویل بدم. قسمت بود شما بهم بگین و بدمش به شما.
بغلش کردم و ازش تشکر کردم! درِ گوشم گفت: فقط من و تو و خدای بالا سرمون بدونه!
آخر شب که اومدم خونه دوباره توی گروه پیام انگیزشی گذاشتم و مبلغ واریزی رو اعلام کردم. گفتم به همت شما خوبان مبلغ ۷ میلیون به همراه یک قطعه طلا جمع آوری شده!
همون لحظه یکی از آشناها بهم پیام داد و گفت: منم یه لنگه النگو دارم فردا به دستت میرسونم.
رزق شهید حسینی بود، میدونستم شب بابرکتی میشه!😊
✍ عسکری
✅ شما هم میتونید روایت هاتون رو برای ما بفرستید
👉 @az_nasle_montazer👈
🇵🇸 جهاد ادامه داره...🌱
•••••••••••••••••••••••••••
📝 روایت مقاومت بافق
https://eitaa.com/revayte_moghavemat