1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ماجراهای_پرچم
#روایت_نگاری
غرفه کوچک ما، زیارتگاه پرچم متبرک حرم امام حسین علیه السلام بود. همین کافی بود تا دل ها هوایی حرم باشد.
از دور دیدم که دختر خانم حدود ۱۸ ساله ای با حجاب خیلی کم، نظرش به غرفه جلب شد. به سمت غرفه آمد و خیلی خوشحال و ذوق زده بود. از همه چیز خوشش آمده بود!
پرچم را زیارت کرد و گل هدیه گرفت. سپس گیره روسری را رو به او پیشنهاد کردیم. ناگهان در دل پشیمان شدم و فکر کردم ممکن است حس خوبی که تجربه می کند؛منجر به حس بد شود.
اما دختر جوان خیلی استقبال کرد. خادم ها با اجازه اش، دکمه های لباسش را هم بستند. روسری اش را با گیره مرتب کردیم. خیلی خوشحال شد.
وقت رفتن می گفت:« یه جوری ام... حال عجیبی دارم که تابه حال تجربه اش نکردم...»
واکنش مهمان جوان ما، برایم خیلی جالب بود. چه قدر وقتی از هم دوریم و فاصله داریم؛ همه چیز جور دیگری به نظر می رسد!
چه قدر در واقعیت دل هایمان به هم نزدیک است... چه قدر از هم ایم و چه قدر مثل هم ایم!
دوساعتی گذشت و من دو خیابان بالاتر از غرفه، در مسیر بازگشت به خانه بودم.
صحنه ای که می دیدم هم جالب بود و هم خنده دار!
دختر جوان، با همان پوششی که در غرفه کامل کرده بود و در جمع دوستانش که کمترین شباهتی به او نداشتند؛ قدم می زد.
مهمان ما بوی امام حسین علیه السلام گرفته بود. نگاه پدرانه #سفینة_النجات ، روزی دختر شده بود.
همچنین رفتار مهربانانه و همدلانه خادمان غرفه هم در تداوم اثر زیارت، قابل ملاحظه بود.
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
آمل،بلوار امام خمینی،خیابان هراز
خادم عکاس
#دختران_حسین
#ریحانه_الحسین
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃