eitaa logo
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
162 دنبال‌کننده
417 عکس
141 ویدیو
7 فایل
دور پرچم امام حسین علیه السلام می گردیم💚 . جهاد ما امروز جهاد محبت و تبیین است؛ جهادی بالذات زنانه و بالفعل زینب گونه... . گروه ریحانة الحسین بنیاد علمی فرهنگی حیات . 📩 @z_mirghasemi
مشاهده در ایتا
دانلود
🚦سلسله دوره‌های آوینی خوانی 📍ویژه خواهران 🗓زمان : پنجشنبه‌ ١۴٠٣/٠٣/١٠ ساعت ٩:٣٠ صبح ⛳️مکان: بابل، چهارراه شهدا، مسجد شهدا ↩️جهت ثبت‌نام و کسب اطلاعات: 📩 @avinikhani_khaharan 🪴
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
#روایت_نگاری خیلی دوست داشتم خودمو برای نماز و تشییع پیکر شهدای عزیزِ خدمت به تهران برسونم، با چند
مراسم یادبود شهدای خدمت بود، قسمت دعوت ایستاده بودم. راسته بازار معمولا شلوغه، یک وقت هایی چند نفره میان و یک وقت هایی دو سه نفره. بعضی ها از اون سمت خیابون میان، بعضی ها اگه دعوت بشن میان، بعضی ها هم خودشون راهشون رو به سمت مسجد انتخاب میکنن و قدم رو چشم ما میذارن. موقع خروج مهمانان برنامه اگه فرصتی پیش بیاد حتما ارتباط چشمی میگیرم و با لبخند میگم خوش اومدین، اونها هم با تشکر و دعای خیر خارج میشن.. یه ماشین با سیستم صوتی قوی و موسیقی نامناسب داشت از اون مسیر رد میشد، دختر خانمی که پوشش کاملی نداشت همینطور که داشت از حیاط مسجد خارج می‌شد با اون موسیقی همراه شد و عکس العملهای دون شأنی نشون میداد. مونده بودم چه واکنشی نشون بدم، از طرفی دلم غم داشت و با این حرکت بیشتر ناراحت شدم از طرفی با بچه طرف بودم و باید مناسب سنش رفتار می‌کردم. نگاهم در اون لحظات ازش برنداشتم تا اینکه ثانیه های آخر رد شدن ماشین چشماش به چشمام گره خورد و خدا رو شکر خودشو جمع کرد. مادرش مانتویی بود و پوشش مناسبی داشت، با یک خانم چادری که ظاهراً آشنای هم بودن در حال صحبت بود و اصلاً حواسش نبود. خارج که شدن به هردوشون خوشامد گفتم و برا ارتباط با دخترشون کمی مکث کردم. دخترک رو زیر نظر داشتم، متوجه شدم داره نگاهم میکنه، نزدیک‌تر شدم و با محبت بهش گفتم: «کلاس چندمی شما؟!» گفت: «پنجم». گفتم: «پس برا خودت خانمی شدی و دیگه باید خیلی خوب از خودت محافظت کنی! روسری سرت کنی! لباس بلند تر بپوشی..» که مادرش سریع وارد صحبت شد و سَر گِله رو باز کرد.. «میدونی چقدر بهش میگم! اصلا حرف منو گوش نمیده! همش تو گوشی و دور و بر میبینه دخترای دیگه چجوری می‌گردن اونم بگرده...!» یه سری هم تکون داد و اشاره کرد که یعنی ادامه بدید باهاش صحبت کنید.. گفتم: «ببین عزیزم اگه میخوای وقتی بزرگ شدی آدم خوب و موفقی باشی باید درس‌ت رو خوب بخونی، دوستای خوب داشته باشی، حرف مادرت رو گوش کنی..» که دوباره مادرش اومد وسط صحبت و گفت: «آرههه حجاب خوبی داشته باشی!» و یه سری تکون داد که یعنی از مسأله حجاب بیرون نیا و همین رو ادامه بده. مقدمه چینی‌مو ادامه دادم و گفتم: «راهش هم اینه که مراقب باشی حواست پرت چیزای دیگه نشه! گوشی حواست رو از درس خوندن پرت میکنه! خودم وقتی دبیرستان بودم بابام گفت میخوای برات گوشی بخرم؟! گفتم نه! اگه گوشی داشته باشم دوستام هی پیام میدن یا سرگرم بازی و چیزای دیگه میشم درس نمیخونم!، گذاشتم وقتی دانشجو شدم.. اونم بهترین دانشگاه بابل. وقتی سرگرم مد و طرز لباس پوشیدن بقیه میشی حواست پرت میشه نمیتونی درس بخونی! یادت میره که باید تو چشم خدا قشنگ باشی و حرف خدا رو گوش بدی! وقتی حرف خدا رو گوش بدی خدا هم کمکت میکنه.(مادرش برای بار سوم ورود کرد و گفت: آرههه باز خدا کمکت نمیکنه!!) ادامه دادم: وقتی مامان میگه روسری بذار حرفشو گوش بده چون داره حرف خدا رو بهت میرسونه. تازهههه این حجاب اولین فایده اش برا خودمونه! باعث میشه از آسیب ها محافظت بشیم، تازه بهمون احترام هم میذارن چون میدونن برا خودمون چارچوب داریم! اگه دوست داری آدم موفقی باشی بیشتر مراقب خودت باش و از این به بعد هم روسری سرت کن.. دوست داری؟» حس کردم قانع شد، سری به نشونه تایید تکون داد. دستم رو به نشونه قول گرفتن به سمتش دراز کردم و گفتم قول میدی؟! دستامون تو دست هم بود که گفت آره. مادرش و اون خانم هم لبخند رضایت رو چهره شون بود. مادرش تشکر کرد و گفت: «ان شاءالله هفته دیگه همینجا اینو با روسری میبینی» گفتم: ان‌شاءالله. 📩 دخترای نوجوون به شدت نیاز به جمع های خوب ِمعنوی دارن و مربی‌های خوبی که بتونن ریشه‌ای باهاشون کار کنن. جمع های هیجانی تو سطح نگه‌شون میداره و با یک باد و هیجان جدید همه چیز از یادشون میره.. اگه دغدغه، فرصت و توانمندی در گفتگو با نوجوان دارید به ما بپیوندید. @avinikhani_khaharan 🪴نذر فرهنگ: شماره کارت گروه ریحانة الحسین(علیه السلام) بابل جهت تهیه روسری نوجوان و اقلام مورد استفاده غرفه:
6273811070047615
(به نام فلاح نیا بابلی) به شماره ضربه بزنید کپی میشه👆 ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
برای ساخت پاکت های رزق شهدا، در بنیاد حیات حضور داشتیم. با خانم‌هایی که تابحال جهت دریافت هدیه قرعه کشی (تربت آقا امام حسین علیه‌السلام) مراجعه نکردند هم هماهنگی صورت گرفت تا در این فرصت برای دریافت هدیه حضور یابند. هدیه یکی از خانم‌ها از آبان ماه مانده بود که متوجه شدیم پیام‌های مکرر مسئول قرعه کشی را به خیال تبلیغاتی بودن نخوانده حذف میکرد... جعبه هدیه که تقدیم شد خواستم اگر اشکالی ندارد عکسی بگیرم و برای مسئول عتبات شمال کشور ارسال کنم تا بدانند تقدیم حضور شده است.. خواست از دخترشان عکس بگیرم. جعبه را باز کرد و به دخترک داد. دخترک همانند مادرش محجبه بود.‌ با دیدن تربت از عشق به امام حسین و آرزوی زیارتش گفت و در حین صحبت یاد خوابش افتاد گفت: «خیلی دوست دارم کربلا برم، همیشه به همسرم میگم که آدم باید سالی یکبار حتما بره..اتفافا چند وقت پیش خواب دیدم رو به گنبد آقا امام حسین ایستاده‌ام، خود امام حسین آمدند به من گفتند: "اگه نتونستی کربلا بیای، یه جایی هست که اگه بیای اونجا میتونی هرروز منو ببینی!" بعدش هرچی فکر کردم نمی‌دونستم کجا باید برم. الان که تربت رو گرفتم تعبیر خوابم رو فهمیدم..» اشک ریزان گفت : «هرروز رو میبینم و زیارت میکنم». بعد از چنددقیقه صحبت، خداحافظی کردیم و وارد فضای مهد شدم کمی که مشغول شدم چشمانم به پرچمی که از حرم آقا امام حسین آمده بود افتاد، خشکم زد چون آن روز خیلی اتفاقی پرچم هم آنجا بود و معمولا فقط برای خود برنامه پرچم می‌آمد و بعد برنامه می‌رفت. سراغ اسامی منتخبین قرعه کشی رفتم شماره خانم را پیدا کردم و تماس گرفتم و حضور پرچم متبرک را یادآور شدم تا اگر دوست دارند برگردند و زیارتی کنند. مشتاقانه پذیرفتند و آمدند، اشک ریزان پرچم را سفت در آغوش کشیدند و بوسیدند و رفتند. و‌ آغوش‌ است‌ درمان‌ِ‌ دلی‌ که‌‌ گاه‌ می‌گیرد پناه‌ِ آخر‌ قلبم‌ تویی‌، هرگاه‌ می‌گیرد... ❤️ ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
همیشه‌ حس زیارت حرم نمی خواهد که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست "دعای سوته دلان مستجاب خواهد شد" د
خانم مسنی برای دریافت هدیه تربت آقا امام حسین علیه‌السلام آمده بود. توان طی کردن مسیر پله را نداشت، خدمت رسیدم و بعد سلام و احوالپرسی و اطمینان از تطابق اطلاعات تربت را به ایشان تقدیم کردم. بر روی پله اتاق گفتمان نشست خواستم صندلی بیاورم نگذاشت و با بغض در گلو خواست یک حقیقتی را به ایشان بگویم که آیا واقعا اسم‌شان افتاد؟ چگونه؟ در قسمت اسامی منتخبین قرعه‌کشی تاریخ دقیق نام‌نویسی ایشان را که به ۱۴۰۲.۰۹.۰۸ برمیگشت عرض کردم و یادآور شدم که از آن زمان مسئول قرعه‌کشی پیگیر بوده و اینبار خواستم از آنهایی که نیامدند جویا شده و تکلیف را روشن کند،که اگر نمی‌خواهند اطلاع بدهند که به فرد دیگر بدهیم، بالاخره اینها هدیه‌ای از طرف امام حسین است و امانت است..» بغضش شکست و ماجرای آن روز را تعریف کرد؛«آن روز پرسیدند آرزویت چیست؟ گفتم آرزویم رفتن به کربلاست اما توانش را ندارم. خانمی کنارم بود، گفت اسمت را می‌نویسم شاید افتاد. پسرم قبلاً گفت بیایم اما دیر گفت جوانهای الان را که خوب میشناسی. الآنم خدا شاهد است از خواب بیدار شدم به من گفت سریعتر بیایم چراکه تابحال چندبار تماس گرفتید. به پسرم گفتم من فکر میکنم اسمم کربلا افتاد ولی اینها میخواهند به من بدهند!» بر روی پله کنارش نشستم و گفتم: «حاج خانم باور کنید اگر بانی داشتیم حتما زیارت کربلا هم بخشی از برنامه بود،خیلی‌ها در وهله اول فکر می‌کنند قرعه کشی کربلاست و خادم آن قسمت توضیح میدهد، حقیقت امر؛ بضاعت مالی‌ ما ناچیز است و برنامه هم هزینه‌های خود را دارد، توانمان در همین حد است.» 🪴 @reyhana_alhosain ادامه روایت👇
ادامه گفتند: همسرم میتواند مرا کربلا ببرد اما خودم توان جسمی‌ ندارم. پای صحبت اتفاقاتی که برایشان افتاد نشستم و در پایان گفتم:خدا ان شاءالله به شما توان دهد. ادامه داد: ولی در این مسیر هستم تاجایی که بتوانم و جسمم یاری کند در مسیر هستم، بیشتر پیر علم میروم. گفتم: سر مزار شهیدگمنام که رفتید به یاد ما هم باشید. گفتند: آه من فقط به عشق همان شهید میروم. به خانه که رسیدم کمی از این تربت را داخل آب می‌ریزم، هم میخورم هم به سر و جسمم میکشم.. گفتم: تربت امام حسین شِفاست ان شاالله توان جسمی شما برمیگردد و به زودی زیارت کربلا و مشهد نصیبتان می‌شود. گفتند: گفتار شما باشد دتر، حتما گفتم: ان شاالله نگاه امام حسین نصیبتان شود بنده که کسی نیستم. گفتند: مطمئن هستم که هست چون من بعد هر نماز و هر صبح که بلند می‌شوم اولین توسل من به امام حسین است!... بله، ارتباط دارم. از جمله خود خجل شدم، کاملا درست بود، نگاه امام حسین با ایشان همراه بود.. و بازهم این هدیه ها بی دلیل به جایی نرفت.. من ای صبا رَهِ رفتن به کوی دوست ندانم تو میروی به سلامت، سلام ما برسان💔 خواستند کمی در حیاط مسجد شهدا بنشینند تا حالشان برای بازگشت مساعد شود، اینبار بر تعارفات فائق شده و از داخل مسجد صندلی آوردم، خیره به عکس شهدا شدند و اشک ریزان گفتند: من به قربان دل مادرانشان.. آب آوردم کمی از گزارش‌های خبری صدا و سیما در مورد شهدای خدمت صحبت کردند و یاد شهید خلبان محسن دریانوش، بعد اصرار کردند برگردم و به کارها برسم و قول گرفتند برنامه های بعدی را به ایشان اطلاع دهیم، خداحافظی کردیم، اما آنقدر فضای خلوت ایشان با عکس شهدای خدمت در حیاط مسجد زیبا بود و نگاه‌ش را به شهدا دوخته بود که هر از گاهی برمیگشتم و نگاهش می‌کردم.. یک عکس به یادگار گرفتم و رفتم. ۱۴۰٣.۰۳.۱٣ ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
📩 گروه ریحانةالحسین(علیه‌السلام) بابل را در مسیر ایجاد وحدت و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب یاری کنید.🌱 شماره کارت جهت دریافت نذورات: 💳
6273811070047615
فلاح نیا بابلی به شماره کارت ضربه بزنید👆 ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
📩 گروه ریحانةالحسین(علیه‌السلام) بابل را در مسیر ایجاد وحدت و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب یاری کنید.🌱
📝 ما در غرفه ریحانة الحسین(علیه‌السلام) یک دفتر جهت ثبت‌نام در قرعه‌کشی تربت آقا امام حسین(علیه‌السلام) و یک دفتر جهت دریافت نظرات مردم قرار دادیم که بخشی از این نظرات را به اشتراک می‌گذاریم. 💌 «با سلام و خدا قوت چون داخل بازار است لطفا همیشه این برنامه‌ها باشد که تأثیرگذار است.» 💌 «به نظرم یه همچین غرفه‌ای برای دوره امروزی که کسی رو به سوی و تکیه نمیاره خیلی خوبه و می‌تونه یه تشویقی برای جوانهای امروزی باشه. به امید روزی که این‌جور مکان‌ها بیشتر در سطح کشور اسلامی دیده بشه.» ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا