#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#مثنوی
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است
بیجهت نیست که اسمش علی اکبر شده است
چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست
اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست
حرکات و سکنات و وجناتش طاها
مادرش آمنه بودهست مگر یا لیلا؟
با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد
این پیمبر چقدر تازه مسلمان دارد
ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست
«پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست»
سنگ در دستش از اعجاز قمر میگردد
گر به خورشید بگوید نرو، برمیگردد
جان علی، جسم نبی، جلوۀ کوثر بوده
سرّ لولاک، از اول علی اکبر بوده
هر زمان عطر حضورش به هوا برمیخواست
نفس پنج تن آل عبا برمیخواست
ذاتش آیینه در آیینه پیمبر گشته
بارها از شب معراجِ خودش برگشته...
بینقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است
به اباالفضل قسم قامت او دیدنی است
چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت
حرف حق را قلم خواجۀ شیراز نوشت:
«شاه شمشادقدان، خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان»
زلفش آنروز که در دست نسیم افتاده
سمت و سو داده به تحریر مؤذنزاده
کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود
تشنۀ صوت اذان علی اکبر شده بود
أشهدُ أنّ... به این مرد ولی باید گفت
اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت
جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است
أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است
باد آورده به همراه، شمیم صلوات
میوزد بر سر کوی تو نسیم صلوات
ابر رحمت تویی و تشنۀ الطافِ تو دشت
مشک از چشمۀ چشمان تو پر برمیگشت
کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات
باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات..
📝 مسعود یوسف پور
🌹محفل ذاکرین ریحانةالنبی(س)🌹
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
فرازی از یک #مثنوی
میرسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یکدست سفید
عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجرهای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
میرسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
🆔https://eitaa.com/reyhanatonabiesfahan
کانون فرهنگی ذاکرین ریحانة النبی(س)