🎙رادیو بانور 🔸 قسمت یازدهم: فوتبالیست‌ها در مسجد به روایت خانم ملیحه فیضی 📍«... خانم فیضی باشگاه دختران رو فعال می‌کنه. حالا باشگاه دختران، شلوغ‌تر از هر وقت دیگه‌اس. اما همه چیز به خوبی و خوشی پیش نمی‌ره؛ کم کم صدای اعتراض‌ها به خانم حاج آقا بلند میشه....» #رادیو_بانور #قسمت_یازدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت دوازدهم: دعوت به غسالخانه به روایت خانم سیده زهرا حسینی 📍«...وقتی که سیده زهرا حسینی با اصرار خودش، همسرش رو به مسیر طلبگی هدایت کرد، فکر این رو کرده بود که خیلی از جاها پاتوق خودش و همسرش خواهد شد؛ جاهایی مثل مسجد و پایگاه بسیج. اما حتی به ذهنش هم خطور نمی کرد که یک روز پاشون به همچین جایی باز بشه...» #رادیو_بانور #قسمت_دوازدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت سیزدهم: پیامک روز آخر به روایت خانم لیلا رادمهر 📍«...انگار هیچ مرهمی نمی‌تونه این زخم کهنه رو التیام ببخشه. اما خانم رادمهر تصمیم می‌گیره برای پایان دادن به این قائله، خودش وارد میدون بشه؛ قائله‌ای که حتی بزرگان روستا هم نتونسته بودن از پسش بر بیان...» #رادیو_بانور #قسمت_سیزدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت چهاردهم: طلای کاغذی به روایت خانم مریم انگشت باف از شهرستان شاهرود 📍«...هرجا می‌روم با خودم چند کتاب می‌برم؛ آرایشگاه، مطب دکتر، نانوایی، مترو؛ هرجا که فکرش را بکنید. حتی زمان عقد عاطفه هم کتاب دستم بود. کتاب «بروید باهم بسازید» را کادو کردم و سر عقد هدیه دادم. البته متوجه نگاه شماتت بار اطرافیان هم شدم که با زبان بی زبانی می‌گفتند: «آخه کتاب هم شد هدیه؟»...» #رادیو_بانور #قسمت_چهاردهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت پانزدهم: 23 سال انتظار برای اولین سلام به روایت خانم فرشته قادری - شهرستان بهارستان، استان تهران 📍«...یک روز تک و تنها راه افتادم سمت بیمارستان. با ایما و اشاره از دکتر خواستم یکبار دیگر مرا تحت عمل جراحی قرار دهد. با تندی گفت: «تو خسته نشدی دختر؟ تو خوب نمی‌شی! تو نمی‌تونی حرف بزنی!» سرم را پایین انداختم و بغض کردم...» #رادیو_بانور #قسمت_پانزدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت شانزدهم: حسینیه کودکان به روایت خانم معصومه فرامرزنیا - شهرستان اندیمشک 📍نماز که تمام شد بلند شدم تا خودم را به حسینیه کودکان برسانم. یک مرتبه مهدی جلویم را گرفت. «خانم فراممممررزی! امشب میشه منن نوحه بخخخخونم؟» خشکم زده بود. مهدی 9 سالش بود. وقت‌هایی که استرس می‌گرفت، با لکنت زبان صحبت می‌گرفت. اگر اجازه نمی‌دادم، توی ذوقش می‌خورد. چطور می‌خواستم بگویم نه نمی‌شود بخوانی؟ #رادیو_بانور #قسمت_شانزدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت هفدهم: 67 شاخه گل برای بازگشت به زندگی به روایت خانم زینب شاهمردایان- استان ایلام 📍...دختر پیرمرد از جا پرید و گفت: «بیمارستان نه.» من که از این همه ترس و پنهان کاری کلافه شده بودم گفتم: «آخه برای چی؟ مگه جرم کرده پدرت؟ نمی‌بینی داره می‌میره؟»... #رادیو_بانور #قسمت_هفدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت هجدهم: آیه‌های پدر دختری به روایت خانم ابراهیمی - شهرستان قائم شهر 📍... دلم شور می‌افتد. نکند زبانم لال اتفاقی افتاده باشد. دوباره همان شماره را می‌گیرم. «آقا ببخشید نگران شدم. اتفاقی افتاده؟» می‌گوید: «نه خانم چه اتفاقی؟ مگه قرآن زوریه؟» قطع می‌کند... #رادیو_بانور #قسمت_هجدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت نوزدهم: هندوانه‌های امام زمانی به روایت فهیمه رجبی - شهرستان سمنان 📍...گوشه چادرم را می‌گیرد و می‌گوید: «حاج خانوم! این هندونه‌ها کجا بوده؟ یعنی کی فرستاده؟» تعجب می‌کنم. چه کار دارد کی فرستاده؟ می‌گویم: «چطور مگه خواهر؟» یکمرتبه بغضش می‌شکند... #رادیو_بانور #قسمت_نوزدهم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت بیستم: سفره‌ی خالی برای افطاری بزرگ به روایت زهرا نادرزاده ناصروند 📍قلبش شروع به تپیدن می‌کند؛ مثل گنجشکی که توی دست غریبه‌ای گرفتار شود؛ «آروم باش پسرم»... چادرم را محکم می‌کشم .... چادر جدا می‌شود و سماور هم همراهش روی زمین می‌افتد.... جیغ می‌زنم و خودم را گوشه‌ای پرت می‌کنم.... #رادیو_بانور #قسمت_بیستم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت بیست و یکم: آخوندبازی در نیاریا! 🦿به روایت فاطمه چهارروستائی زاده 📍باز هم جلوی خودم را می‌گیرم. من پیامبر این جماعت هستم و باید با زبان خودشان حرف بزنم؛ و فعلا زبان مشترک بین من و این 7 دختر، زبان عدد و رقم و ضرب و جمع است. یکیشان می‌نویسد: «دمت گرم. آدم باحالی هستی. می‌تونی تو گروهمون بمونی. به شرطی که آخوندبازی در نیاری.» #رادیو_بانور #قسمت_بیست_و_یکم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor

🎙رادیو بانور 🔸 قسمت بیست و دوم: مهمانی بدون کارت دعوت 🦿به روایت لیلا نبی زاده از تبریز 📍 یک مرتبه یک کاغذ توی حیاط خانه پرت می‌شود. کاغذ را باز می‌کنم و می‌خوانم؛ ناسزا نوشته؛ به من و به علی. کاغذ را مچاله می‌کنم و روی زمین می‌اندازم... #رادیو_بانور #قسمت_بیست_و_دوم 🔸 www.mehrvare-banoor.ir 🔸 @radio_banoor 🆔 @reyhanatonnabi_1401