eitaa logo
ریحانه 🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
537 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت83 ❣زبان عشق❣ با صدای بوق ممتد ماشین از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم هشت رو نشون میداد پت
❣زبان عشق❣ خم شد بازوم رو گرفت بلندم کرد سمت خونه ی ما می رفت من رو دنبال خودش می کشید تلاشم برای آزاد کردن بازوم از دستش بی فایده بود _عه چته ولم کن اولی صبحی رم کردی اومدی سراغ من. _الان تکلیفم رو با عمو مشخص میکنم _ول کن ببینم بابا به خونه رسیده بودیم که پرتم کرد سمت در هر جور که می شد تعادلم رو حفظ کردم که زمین نخورم طلبکار برگشتم سمتش که خودم رو تو شیشه ی خونه دیدم تازه متوجه علت عصبانیتش شدم با همون بولیز شلواری که تو خونه بودم تواومده بودم حیاط مشرمنده به چشم هاش نگاه کردم _ببخشید به خدا حواسم نبود بدون توجه به من در رو باز کرد دستش و پشت کمرم گذاشت و با شتاب به جلو هولم داد اگه به بابا می گفت حتما تنبیهم می کرد تو شرایط دیگه بودیم شاید کاری باهام نداشت ولی تو این شرایط نه دستش رو گرفتم _ببخشید به خدا حواسم نبود _چطور یادت نمیره شال سرت کنی مانتو رو یادت میره. برای اینکه برات اهمیت نداره لبم رو دندون گرفتم و اطراف رو نگاه کردم _امیر آروم . بابام خونس _میدونم صداش رو کمی بالا برد بابا رو صدا کرد مامان از اتاق بیرون اومد یه نگاه به قیافه مضطرب من انداخت _چی شده امیر جان _سلام زن عمو . عمو نیستش _حمومه _زن عمو شما بگو من چند بار باید بگم رو کرد به من _چند بار باید بهت بگم دوست ندارم اینطوری بیای تو حیاط . زن عمو هر چی می گم بازم کار خودش رو می کنه شما الان بگو این وضعیت مناسبه مامان به سر تا پای من نگاه کرد _برا چی اینجوری بیرون رفتی _به خدا یادم رفت امیر یه قدم اومد جلو که ترسیدم پشت مامان پناه گرفتم _نگو یادم رفت که بد تر عصبیم می کنی. _خیلی خب باشه پسرم خوت رو کنترل کن استرس اومدن بابا اذیتم می کرد دلم می خواست امیر زودتر بره از پشت مامان تند و سریع گفتم _ببخشید اشتباه کردم قول میدم دیگه اینجوری نیام بیرون _به خاطر من ببخش امیر امیر صداش رو پایین آورد _ بحث بخشیدن نیست زن عمو من میگم... با صدای بابا که مامان رو برای دادن حوله صدا می کرد حرف امیر نصفه موند مامان با صدای ارومی گفت _اقا رضا دیشب قلبش درد گرفته بود جلوش دعوا نکنین خواهش میکنم بعدم رفت اتاق تا به بابا حوله بده امیر یه کم چپ چپ نگاهم کردو بدون خداحافظی رفت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت84 ❣زبان عشق❣ خم شد بازوم رو گرفت بلندم کرد سمت خونه ی ما می رفت من رو دنبال خودش می کشید
❣زبان عشق❣ به در خیره بودم خدا رو شکر می کردم که بی خیال شد و رفت با صدای مامان چشمم رو از در برداشتم و برگشتم سمت مامان _رفت با سر تایید کردن _نگهش می داشتی صبحانه رو با هم می خوردیم _مگه بیکارم. دق و دلی گریه ی دیشب زن عمو رو میخواد سر من خالی کنه مامان متعجب گفت _ مگه گریه کرده _الان پریسا گفت مامان کمی اخم کرد _ببینم دنیا! تو هم از خونه خبر می بری بیرون _نه، اصلا خونه ی ما که خبری نیست چی رو برم بگم رفتم سمت آشپز خونه _مامان به چی بده من بخورم مردم از گرسنگی _چه اخلاقی داری دنیا بابات یه نگاه چپ به من کنه تا دو هفته حالم جا نمیاد الان امیر کم مونده بود بزنت با خیال راحت میگی صبحونه بخورم _بله مامان خانوم بابام ارومه یه چپ نگاه می کنه بهت بر می خوره .من دو ماه نیست عقد امیر شدم دو بار کتک خوردم . چشم هاشو ریز کرد _چرا دو بار مگه به غیر مشهد بازم اینکارو کرده لعنت به دهنی که بی موقع باز بشه چی گفتم من خدایا اب دعنم رو قورت دادم _همون دیگه _گفتی دوبار خودم رو به خونسردی زدم _اخه الان بازومو گرفت دردم اومد واسه اون گفتم نگاهم رو از چشم های دلخورش برداشتم خودم رو با نون های توی سبد نون مشغول کردم کمی خوردم لقمه هنوز توی دهنم بود که چشمم خورد به جعبه ای که دیشب برام عیدی آورده بودن _مامان دلخور بود از اینکه راستش رو بهش نگفته بودم جوابم رو نداد که ادامه دادم _عیدی رو چرا برا عروس میارن چایی رو جلوم گذاشت _چطور _همینجوری _نمی دونم . یه جور رسمه _کی باید بیارن _معمولا چند شب مونده به عید _چرا زن عمو برای من رو بعد از عید اورد _دیشب که خودش گفت کار داشته _پس چرا برای زهرا رو میبردن کار نداشته _مهم اینه که بالاخره آوردن _احترام مهم نیست خیره نگاهم کرد _تو مگه به اونا احترام میزاری؟ _اونا یعنی کی ؟ من فقط جواب زن عمو رو میدم .مامان دقت کن، جواب میدم، جواب، یعنی تا یه چی نگه من ساکتم .بی خودی که جوابش رو نمیدم هر دفعه یه چی بارم میکنه تازشم دیشب عملا دستش رو شد دروغگو خانم ... _دنیا خانوم. اولا درست صحبت کن بزار عادت کنی. دوما زن عموت اشتباه کرده ولی تو حق نداشتی اونجوری بخندی و ناراحتش کنی _چطور من اشتباه می کنم اون به همه میگه ولی اون اشتباه میکنه من نباید بخندم حالا بماند که اشتباه مال جوناست نه یه زن پنجاه ساله _کی اشتباهت رو به همه گفت ؟ _عه! چه زود یادتون رفت دیروز نزدیک بود من رو به کتک خوردن بندازه اداشو درآوردن _با خواهر من بد حرف زد مامان لبخندش رو به زور جمع کرد _مگه چی گفتی به خواهرش با فکر اینکه الان باید برا مامان تعریف کنم و از اونجایی که هرچی به مامان بگم دو دقیقه بعدش بابا میدونه تنم لرزید دنبال یه راه فرار بودم که بابا نجاتم داد _قبلا ها صبر می کردین منم بیام بعد میخوردید سلام دادم مامان لبخندی زد _دنیا ضعف کرده بود من نخورم داشتم لقمه میگرفتم که بابا گفت _دنیا دو تا چایی بریز لقمه رو رو میز گذاشتم از جام بلند شدم که تلفن زنگ زد مامان گفت _خودم چایی میریزم تو گوشی رو جواب بده سمت گوشی رفتم با دیدن شماره ی خونه ی آقاجون قیافم رو مشمعز کردم بابا از تو اینه ای که بالای میز تلفن بود قیافم رو دید محکم گفت _جواب بده دیگه دکمه ی سبز رو فشار دادم و با بی میلی گفتم _بله _بابات هست این پیر مرد هیچ وقت سلام نمی کرد سلام هم می کردم جواب نمی گرفت _بله هست گوشی گوشی رو بردم تو آشپز خونه جلوی بابا گذاشتم _کیه ؟ _آقاجون صداش رو اروم کرد تا آقاجون نشنوه _چرا سلام نکردی _اون زنگ زده خودش باید سلام کنه بابا تیز نگاهم کرد خودم رو یکم جمع کردم _گوشی رو بردار، سلام کن معذرت خواهی کن به خاطر بی ادبیت، حال خودش و خانوم جون رو بپرس بعد گوشی رو بده به من با تعلل نگاهش کردم که گفت _زود گوشی رو برداشتم _سلام آقاجون _گفتم گوشی رو بده به بابات _ببخشید یادم رفت اول سلام کنم جوابم رو نداد _خودتون خوبید خانوم جون خوبن _بچه من رو مچل نکن _یه لحظه گوشی گوشی رو گرفتم شمت بابا که تمام مدت با چشم غره نگاهم میکرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
هدایت شده از ریحانه 🌱
لینک پارت اول زبان عشق👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول عشق بی رنگ👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/1542 اعضا جدید خوش امدید❣❣❣ 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
ریحانه 🌱
#پارت85 ❣زبان عشق❣ به در خیره بودم خدا رو شکر می کردم که بی خیال شد و رفت با صدای مامان چشمم رو از
❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از اینکه مجبور شده بودم احترام زوری بزارم ناراحت بودم اشک تو چشم هام جمع شده بود و تنها علتش زورگویی بابا بود از شدت ناراحتی هیچ صدایی رو نمی شنیدم _با تو ام دنیا با صدای فریاد گونه بابا متوجه شدم تماس رو قطع کرده _ب..بله _چرا جواب نمیدی _حواسم نبود _دنیا این بار دومه بهت تذکر میدم دفعه ی سومی وجود نداره فهمیدی گریم گرفت و اشکم روی گونم ریخت _شما اصلا می دونی آقاجون جواب سلام من رو نمیده میگم خوبید محل نمیده بعد من رو مجبور می کنید با هاش حرف بزنم. _اصلا تو سلام کن بزار اقاجون فحش بده تو وظیفت احترام گذاشتنه جواب ندادم و سرم رو پایین انداختم _بققه ی صبحانت رو بخور _اشتها ندارم _به زور بخور به مامان نگاه کردم که کمکم کنه ایینجور مواقع کاملا سکوت میکرد لقمه ی نصفه ای که کنار چاییم بود رو توی دهنم گذاشتم به زور از لای بغضم قورت دادم بابا که تمام مدت نگاهم میکردرو به مامان گفت _فردا قراره برن روستا یه مهمونی گرفته خداحافظی کنه _پس زودتر بخورید جمع کنم برم کمک خانوم جون _تو برو دنیا اینجا رو جمع می کنه _دنیا حالش خوب نیست خودم جمع می کنم _ازش طرف داری نکن. یه سلام کرده حالش بد شده؟ _نه . اخه قبلش هم با امیر بحثش شده بود چشم های از حدقه دراومدم رو به سمت مامان گرفتم اگه بابا بگه چرا چی میخواد بگه _بله. صداشون رو شنیدن اونجام دنیا مقصر بود آبروم رفته همه چی رو شنیده شرمنده سرم رو پایین انداختم تن صداش رو ملایم کرد _دخترم تو مسلمونی یه دختر مسلمون حجاب از یادش نمیره. من اگه حرفی میزنم برای خودت میگم همیشه من نیستم ازت دفاع کنم یه وقت ها تنهایی طوری رفتار کن که نیاز به کسی برای دفاع نداشته باشی الانم اگه صبحانت رو خوردی میتونی بری خودم اینجا رو جمع میکنم بدون هیچ حرفی از جام بلند شدم جعبه ی عیدی رو برداشتم رو رفتم بالا گوشه ی اتاق کز کردم این رفتارهایی که بابا جدیدا با من داره همش تقصیر زن عمو وگرنه بابا قبلا خیلی مهربون بود باید حالش رو بگیرم جواب بی احترامی که بهم کرده رو هم باید بدم سرم رو با حرص تکون دادم می دونم چی کار کنم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
ریحانه 🌱
#پارت86 ❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از این
❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم بابا نبود اروم از پله ها پایین رفتم گوشی تلفن رو برداشتم به اتاقم برگشتم شماره ی خونه ی عمو رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم خدا خدا میکردم که امیر جواب نده صدای بی حال پریسا از پشت گوشی اومد _بله _سلام _تویی دنیا؟ سلام _کی خونتونه؟ _به غیر مامانم همه _میخوام بیام اونجا امیر کجاست؟ _اتاقشه، چرا عصبی بود؟ _الان میام بهت میگم گوشی رو قطع کردم مانتویی که امیر تو مشهد برام خریده بود رو پوشیدم شالم رو سرم انداختم جعبه کوچیک عیدی دیشبم رو توی یه مشما انداختم داخل جیبم گذاشتم آسه آسه از پله ها پایین رفتم دستم به دستگیره در نرسیده بود که با صدای بابا برگشتم _کجا میری ؟ اروم برگشتم سمتش _پیش پریسا دست به سینه شد _چرا یواشکی میری؟ نری دست گل به آب بدی؟ خودم رو لوس کردم و پام رو زبون کوبیدم این نقطه ضعف بابا بود _عه بابا من کی دسته گل به اب دادم لبخند زد دستش رو باز کرد با سر اشاره کرد که برم بغلش _بیا یه بوس بده بعد برو پیچ و تابی به بدنم دادم لب هامو دادم جلو به حالت قهر گفتم _نمیام از دیروز همش دارید دعوام میکنید قهقه ای زد گفت _بیا لوس بابا بیشتر از اون ناز نکردم و رفتم تو آغوشش پیشونیم رو بوسید و سرم رو توی سینش فشار داد _میدونی وقتی پدر و مادر بچشون رو تنبیه میکنن خودشون بیشتر آزار میبینن؟بچه عزیزه تربیتش عزیزتر، حرف گوش کن، بابا همون طور که سرم روی سینه اش بود نگاهم رو به چشم هاش دادم _به خدا میخوام اون طوری که شما دوست دارید باشم ولی یهو نمیشه لپم رو کشید و با حفظ لبخندش گفت _تلاش کن ازش فاصله گرفتم _چشم _الان که رفتی خونه ی عموت به زن عموت کاری نداشته باش _نیست _امار میگیری بعد میری _اگه اون بود که نمیرفتم اداشو در اوردم _ببخشید مشغله ی کاری داشتم انگشتش رو زد روی بینیم _این همه حرف زدم واسه رعایت ادب نتیجش این شد ؟ ادای زن عموت رو در میاری _آخه بابا چطور برای زهرا مشغ... _برو دنیا، برو دیگم تکرار نشه بعد هم رفت سمت مبل با حرص از خونه بیرون رفتم اما جرات خالی کردن حرصم روی در خونه رو نداشتم مستقیم رفتم سمت خونه ی عمو در زدم و وارد شدم پریسا رو مبل نشسته بود داشت با گوشی علی بازی می کرد اروم صداش کردم _پریسا نگام کرد متعجب از اینکه خودم رفتم تو منتظر نشدم تا در رو باز کنن به طبقه ی بالا اشاره کردم دستم رو روی بینیم گذاشتم و بهش فهموندم که نمی خوام امیر بفهمه اومدم سرش رو به نشونه ی تایید تکون دادو رفت سمت پله ها اتاق امیر سه متری در ورودی قرار داشت رد شدن از جلوش در صورتی که درش باز بود کار خیلی سختی بود خوشبختانه پشتش به در بود و متوجه من نشد به پله ها که رسیم با سرعت تمام بالا رفتن و وارد اتاق پریسا شدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت87 ❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم
❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خودش. جدیدا یه کار هایی میکنه اصلا خوشم نمیاد. چشم هاش برق زد و با خنده گفت _چه کاری؟ بهش خیره شدم پلک هام رو چند بار اروم و نمایشی روی هم گذاشتم باز دهن لقی کردم این دهن لقی آخر کار دستم میده کاش بتونم حرف رو عوض کنم _میدونی صبح سر چی اونجوری کرد _امیره دیگه یهو قاطی میکنه اصلا معلوم نیست چش میشه .حالا سر چی ؟ _به لباس هام گیر داده بود رگ بدجنسیش گل کرده بود می خواست به بابام بگه _میذاشتی بگه. عمو که چیزی به تو نمیگه. یه به تو چه به امیر میگفت سر جاش میشست _نه بابا دیگه اونجوری نیست مامانت از دیروز شکوفه کاری کرده بابا راست میره چپ میره من رو دعوا میکنه امروز مجبورم کرد به ابوالهول سلام کنم حالشو بپرسم دیروزم کم مونده بود بزنم _ابولهول کیه _فتی دیگه _دنیا یه جور بگو بفهمم کیو میگی _وای پریسا تو چه خنگی جناب اقای فتح الله مرادی معروف به آقاجون چشم های پریسا گرد شد _به آقاجون میگی فتی بعد هم بلند بلند خندید از خنده ی اون منم خندم گرفت چند بار لابه لای خنده های پی در پیش کلمه ی فتی رو تکرار میکرد _نمیری دنیا از مشهد اومده بودیم تا حالا نخندیده بودم خدا خیرت بده برای اینکه دیگه نخندیم به هم نگاه نمی کردیم تا چشممون به هم می خورد ناخواسته بلند بلند می خندیدیم که صدای پریسا پریسا گفتن امیر لبخند رو از رو لب های من برد بلند شدم و ایستادم. _پریسا یه کاری کن این نیاد بالا _من باهاش قهرم گلوش پاره هم بشه جوابش رو نمی دم. رفتم جلو دستش رو کشیدم _تو رو خدا پاشو برو پایین ببین چی میگه _نمیرم با بیچارگی به در اتاق نگاه کردم اگه امیر بیاد بالا تمام نقشه هام بر ملا میشه دستم رو توی جیبم کردم و جعبه رو فشار دادم _پری هر کاری بگی می کنم فقط نزار بفهمه من اینجام دلخور نگاهم کرد و رفت سمت در سرش رو از لای در بیرون برد و با صدای بلند گفت _چیه؟ https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت88 ❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خود
❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم فوری پشت در پناه گرفتم تا متوجه حضور من نشه _چیه یعنی چی ؟ ببخشید کمی مکث کردن و این سکوت یعنی امیر داشت چپ چپ نگاهش میکرد _برو دنبال دنیا برید خونه ی اقاجون کمک _چشم زودا . دنیام اگه قبول نکرد بگو من گفتم میاد _باشه چند لحظه بعد پریسا برگشت داخل و در رو بست _اگه به خاطر تو نبود الان جوابش رو نمیدادم _برو بابا داشتی از ترس سکته میکردی نه به اون چیه ی پر حرصت نه اون چشم چشم گفتن هات با حرص نفس کشید صورتش رو برگردوند اون طرف و گفت _هنوز وحشی بازی هاشو ندیدی دستش رو گرفتم و شرمنده گفتم _ببخشید تقصیر من شد رفت سمت تختش من هم کنارش نشستم _دنیا پاشو بریم خونه ی اقاجون _من نمیام _شر میشه به خدا _غلط میکنه اصلا به اون چه ربطی داره _خونه ی ما مثل خونه ی شما نیست، البته کسی هم نیست اونجا تو رو اذیت کنه، اینجا وقتی امیر به من زور میگه هیچ کس بهش نمی گه چرا مامانم همش میگه به حرف برادرت گوش کن. صلاحت رو میخواد. بابا هم فقط میگه انقدر دعوا نکنید .هیچ کس جلوی امیر رو نمی گیره منم مجبورم هر چی می گه بگم چشم . _من دوست ندارم الان برم اونجا _من باید برم _ول کن بابا امار که نمی گیره اصلا گوشی علی رو بده من زنگ بزنم به بابام بگم بهش بگه _نه اونجوری بد تر میکنه . باشه بی خیال نمیریم بیشتر از دو ساعت اونجا بودم و همش به این فکر میکردم که چه جوری نقشه ان زو که پس دادن عیدیم بود رو اجرا کنم تو اتاق پریسا اگه بزارم هیچ کس نمی فهمه باید جایی برارم که زن عمو ببینه بهترین جا اشپزخونس چون وسواس داره هیچ کس به غیر خودش اونجا کار نمیکنه کار هم کنه بی فایدس چون دوباره خودش تمیز میکنه برای پایین رفتن هم باید صبر کنم امیر از خونه بره بیرون اون هم اصلا عادت نداره بره بیرون یا سر کاره یا خونه به دنیا نگاه کردم که تو گوشی امیرغرق شده بود روی تختش دراز کشیدم از دست مزاحمت های بوق علی صبح زود بیدار شدم اگه نخوابم تا شب خمارم چشم هام رو بستم . با تکون های دست پریسا و صدای ارومش چشمم رو باز کردم _دنیا. دنیا! پاشو دیگه چقدر میخوابی تو چشم هام رو باز کردم _ ساعت رو نگاه همه خونه ی اقاجونن منم اونجا بودم، امیر صداش دراومده بیچاره نمیدونه تو اینجایی فکر میکنه خونه ی خودتونی عمو هم بلا شده امارتو بهش نمیده سر جام نشستم فوری دستم رو تو جیبم کردم و از جای جعبه مطمعن شدم _پاشو یه اب به دست و صورتت بزن بریم دیگه. _اه پریسا چقدر غر میزنی کلافه نگاهم کرد. شالم رو از صندلی برداشتم و روی سرم انداختم _دستشویی بالا برو _نه میرم اشپزخونه تشنمم هست _تا مامان نیست برو شست و شوی صورت تو اشپزخونه ممنوعه از پله ها پایین رفتم یکم می ترسیدم نمیدونستم عکس العمل بقیه در رابطه با این کارم چیه وارد اشپز خونه شدم جعبه رو از جیبم برداشتم و انداختم زیر اُپن کنار کشوی سیب زمینی و پیاز ها دست صورتم رو شستم و فوری بیرون اومدم تپش قلبم بالا بود و علاوه بر دست هام زانو هام هم می لرزید پریسا اومد پایین جلوش ایستادم لبخند مصنوعی زدم _بریم _بریم. ولی چرا رنگت پریده دستم رو روی صورتم گذشتم برای اینکه حرف رو عوض کنم گفتم _چرا نهار بیدارم نکردی _مثل خرس خوابیدی الانم انقدر تکونت دادم تا بیدار شدی هر چی میگم دنیا انگار نه انگار الان دیگه وقته شامه بریم ببین مامانیا چه کردن بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته _غذای بهشتی هم بهم بدن خونه اقاجون مثل سرب داغ می مونه از زهر پارم تلخ تره دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی فشار داد _برو کم غر بزن دمپایی هام رو پام کردم رو به پریسا گفتم _همه هستن ؟ _منظورت مهدیه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا