🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_85
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خواستم برم پایین، ولی یه حسی بهم گفت، الان که بابای احمد رضا داره باهاش دعوا میکنه نرو، بالا موندم، صدای پای احمد رضا از پله ها اومد، در رو باز کرد داخل شد، رو به من گفت
بابای منم زور میگه ها ، داداشت توی خونه ما به بابای من گفت نامرد، من که جوابش رو دادم بابام میگه چرا، تو هم خوب کردی به داداشت اون حرفها رو زدی، اگر نمیگفتی واقعا فکر میکرن که ما تو رو به زور اینجا نگه داشتیم.
_منم برای اینکه شماها رو مقصر ندونند گفتم.
صدای پدر شوهرم از پایین اومد
احمد رضا، با زنت بیا پایین کارت دارم
هر دو اومدیم پایین، احمد رضا رو. کرد به باباش
جانم بابا کاری دارید؟
_آره، بگیرید بشینید
هر دو نشستیم
رو. کرد به احمد رضا
میخواید چیکار کنید، با ماشین خودت میری مشهد، یا با قطار؟
احمد رضا رو. کرد به من
نظرت چیه؟
_نمی دونم هر چی خودت بگی
_با ماشین خودم بابا
_خیلی خب، پس همین فردا راه بیفتید برید
_ببخشید بابا، ولی من شنبه امتحان دارم
مگه امتحان اصلیه
نه نیست، ولی معلم خیلی اصرار کرد که حتما بیاید
حاج خانم میره مدرسه با هاشون صحبت میکنه، برید بار سفر تون رو ببندید
حاج خانم گفت
اول برید شهر وسایلهایی رو که لازم دارید بخرید، از جمله یه ساک با یه چمدون
حاج رضا رو کرد به حاج خانم
بهتر نیست از وسایلهایی که داریم بهشون بدیم
_نه اینها تازه عروس دامادن، باید وسیله هاشون نو باشه
از اینکه قراره من و احمد رضا تنهایی بریم مسافرت، اونم زیارت امام رضا، خیلی خوشحالم،
پدر شوهرم رو کرد، به هر دومون
خیلی خوب، پاشید برید شهر خرید کنید بیاید، صبح برید، هر چی زودتر این غائله تموم بشه، بهتره
آماده شدیم، نشستیم تو ماشین، اولش احمد رضا به خاطر حرفهای داداش من و تذکر باباش ناراحت بود، ولی آروم آروم حالش جا اومد، رسیدیم شهر اولین مغازه ای که رفتیم، ساک و چمدون فروشی بود، هم ساک و هم یه دونه چمدون با یه ساک دستی خریدیم، هر چی اومدم به احمد رضا بگم، برای منم چند دست لباس و یه خورده چیزهای دیگه لازم دارم بخر روم نشد، ولی انگار حرف دل من رو شنید، رو کرد به من
بیا بریم برای تو هم خرید کنیم
خنده پهنی زدم بریم...
چشمم افتاد به پنجره، بیرون رو نگاه کردم، غروب شده، رو کردم به وجیهه خانم
ببخشید نمازمون رو بخونم، اگر وقت شد براتون میگم، اگرم نشد دیگه ان شاالله برای بردا صبح
باشه مریم جان، من باید شام هم درست کنم، ماشاالله اینقدر زبونت شیرینه و خوب تعریف میکنی، همش میگم بزار بگه ببینم چی میشه
از خوش صحبتی وجیهه خانم لذت بردم، لبخند پهنی زدم
ممنون شما لطف دارید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_86
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وضو گرفتم، صبر کردم، اذان گفتن، نمازمون رو خوندیم، وجیهه خانم آب برنج رو. گذاشت، رو کردم بهش
اگر میخواهید سالاد درست کنید بدید من درست کنم
زحمت میشه برات
نه بابا چه زحمتی
از یخجال گوجه و خیار، از جا سیب زمینی پیازم، یه دونه پیاز برداشت، همه شست، گذاشت توی یه ظرف بزرگ، گذاشت جلوی من، همشون رو ریز کردم
_وجیهه خانم شما هم نعنا میریزید؟
بله، ما هم میریزیم، از کابینت ظرف نعنا و نمک رو بردار، ابغوره هم توی یخچالِ
نعنا، نمک زدم، آبغوره رو هم ریختم، همشون زدم،
_اگر ظرف سالاد خوری بهم بدید، میریزمشون تو ظرف
_تو. کابینت هست خودت بردار
سالاد هارو ریختم توی ظرف، چیدم روی اُپن، گفتم
وجیهه خانم کار دیگه ای هم هست من انجام بدم
نه دستت درد نکنه، سبزی خوردن که اونم زود الان از یخچال بیاریمشون بیرون،
برنج رو آبکش کرد، دمش کرد، بیا بریم بشین بقیه خاطراتت رو بگو
ببخشید میشه بقیش رو صبح بگم، خسته شدم
اره که میشه، چرا نشه، عوض تو من برات حرف میزنم،
از وحید میگم، چند سال پیش آمد گفت که من یک دختر رو توی یکی از روستاهای همدان دیدم، خیلی به دلم نشسته بیاید بریم براش خواستگاری بابام اون روزها مریض بود البته خیلی مریضیش شدت نداشت مامانم که نمی دونست آخرش چی میشه، به وحید گفت صبر کن بابات خوب بشه، بعد میریم، وحیدم می رفت و میآمد التماس میکرد که بیاید بریم اما مامانم میگفت بابات حالش خوب بشه بابا روز به روز حالش بدتر شد، بعدشم، به رحمت خدا رفت، بعد از چهلمش وحید گفت بیاید بریم خواستگاری، ولی مامانم میگفت، بعد از سال بابات میریم، یه روز دیدیم وحید اومد، لب و لوچه آویزون، ناراحت که هر چی بهتون گفتم بیاید بریم برای این دختر خواستگاری نیامدید انقدر اما و چرا اوردید تا شوهرش دادن
مامانم گفت
ان شالله، که خوشبخت بشه، حتماً قسمت تو نبوده
وحید گفت قسمت، همت میخواد اگر شما دست نکرده بودی من الان دختری رو که دوستش داشتم باهاش ازدواج کرده بودم،
گذشت یه روز وحید اومد گفت که یه دختری رو دیدم اون رو می خوام
مامانم گفت دختره کیه
گفت نسترن
مامانم گفت همین دختره که ته کوچه میشینن
اره مامان
_ این خانواده با ما جور نیستند دختر چادری که نیست بماند، حجاب درستی هم نداره به درد ما نمیخوره
وحید گغت
اون مال اون دختره که هرچی التماس کردم، اینقدر دست دست کردید، تا شوهرش دادن، اینم از این
من در باره چادر باهاش صحبت کردم، گفت که اگر شما بخواهید، چادر سرم می کنم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_87
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مامانم بدش اومد گفت چرا رفتی با دختر صحبت کردی، بعد ما متوجه شدیم که با این دختر دوست شده بود ولی نه اون دوستی که تو فکر میکنی ، وقتی من ازش پرسیدم، تو خوشت میومد که یکی از ما خواهرهات به نیت ازدواج، میرفتیم با یه پسر دوست میشدیم، گفت
شماها به فکر من نیستید، دختری رو که من عاشقش بودم، اینقدر برام نگرفتید، تا ازدواج کرد، نسترنم اگر میزاشتم به امید شماها، سرم بی کلاه میموند، منم باهاش اشنا شدم خودمم بهش پیشنهاد ازدواج دادم، ولی این همه حرفش نبود، یه خورده ام به مامانم لج کرد، چون مامانم به حجاب مخصوصا چادر معتقد بود، وحیدم به اعتراض اینکه نرفتن اون دختری رو که دوست داشت براش بگیره، دست گذاشت روی نسترن
اختلاف آقا وحید و نسترن خانم سر چی شد، که جدا شدن
نسترن بچه طلاقِ، بابای نسترن که مامانش رو طلاق میده، اون موقع نسترن هشت سالش بوده، پدرش نسترن رو میده مادرش بزرگش کنه، مامان نسترن خیلی تلاش کرد تا نسترن رو بگیره، ولی باباش نداد، گفت همون هفته ای یکباری که داداگاه گفته بیا ببر ببینش، بعدم بیارش.
فامیلهای مادری نسترن همه توی انگستان زندگی میکنند، مامان نسترن میخواست، بچه اش رو ببره، انگیلیس پیش فامیلهاش که باباش اجازه نداد، مامانشم خودش رفت، بابا هم رفت دنبال زن جدید و زندگیش، نسترن هم پیش پدر بزرگ، مادر بزرگش موند، بعد ازدواجش با وحید، از همون اول سر قولش که چادر میپوشم نموند...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
به بهار شک داشتم بچه رو بغل کرد رفت درمانگاه از فرصت استفاده کردم و گوشیش رو باز کردم هرچی پیام رسانهاش رو زیر رو کردم چیزی پیدا نکردم تا اینکه گوشیش زنگ خورد جواب دادم بله ولی صدایی نیومد شمارش رو برداشتم با گوشی خودم زنگ زدم که ...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 عراقچی: تنها راه بازگشت به صلح و همزیستی، احیای سنتهای گفتوگو، تعامل و همکاری تمدنهاست.
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
به بهار شک داشتم بچه رو بغل کرد رفت درمانگاه از فرصت استفاده کردم و گوشیش رو باز کردم هرچی پیام رسانهاش رو زیر رو کردم چیزی پیدا نکردم تا اینکه گوشیش زنگ خورد جواب دادم بله ولی صدایی نیومد شمارش رو برداشتم با گوشی خودم زنگ زدم که ...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
تلفن خونه زنگ خورد، وجیهه خانم گفت
ببخشید مریم خانم من برم تلفن رو. جواب بدم
_خواهش میکنم بفرمایید
توی دلم گفتم، همیشه فکر میکردم از من بد بخت تر نیست، چقدر نسترن توی زنددگیش اذیت شده، از من بد بخت تر این نسترن خانمه، بعدم وجیهه خانم نمی دونه من همون دختری هستم که وحید عاشقش شده، پس وحید من رو دوست داره، ولی تهمت مینا رو، به من قبول کرده، فقط خدا میدونه، با این ذهنیتی که وحید به من داره، میخواد چه بلاهایی سرم در بیاره
حواسم جمع حرفهای وجیهه خانم شد، خیلی تلاش میکنه آروم حرف بزنه من نشنوم، ولی کم و بیش دارم میشنوم، که دارن در مورد من حرف میزنن همه تلاشم رو میکنم که بهتر بشنوم، ببینم چی میگه
داداش چی داری میگی، من نمیتونم همچین کاری بکنم
بی خود داد نزن، گوشم درد گرفت، من نمی تونم این کاری رو که تو میگی انجام بدم
میگم نمیتونم
یعنی تو به زور، و زحمت و التماس یه گوشی گرفتی که از بازداشت کلانتری این حرفها رو در مورد مریم بگی، حالت خوبه،
نه گوش نمیکنم، مریم اونی نیست که تو فکر میکنی
پس دیونه بودی عقدش کردی؟
هر کاری دوست داری بکن
بی خدا حافظی گوشی رو قطع کرد، بلند شد، با یه لبخند مصنوعی اومد طرف من، نشست رو به روم
آقا وحید پشت خط بودن؟
خودش رو زد به اون راه
چی، آره، آره، وحید بود
_داشت در مورد من باشما حرف میزد؟
نفس بلندی کشید
ولش کن، یه چیزهایی در مورد تو میگفت، ولش کن بیخیالش شو
خودتونم میدونید که نمیشه، موضوع به این مهمی رو بی خیال شد، من شنیدم، که از شما میخواست تا در مورد من کاری کنید، خواهش میکنم بگید چی میگفت؟
من نمی دونم، بین تو با وحید چی گذشته، چه طوری با هم اشنا شدید، هر چی هم که به من گفتی از زندگی قبلیت بوده...
بقیه حرفش رو خورد سکوت کرد
وجیهه خانم دختری رو که آقا وحید عاشقش بوده و نتونسته باهاش ازدواج کنه من بودم
چشم هاش از تعجب گرد شد، حیرت زده گفت
راست میگی مریم خانم
بله، راست میگم میتونید زنگ بزنید بیمارستان از مادرتون بپرسید...
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
من اصلا از این کارهای وحید سردر نمیارم، خواهش میکنم مریم خانم به من بگید بین شما چی گذشته؟
من نمی دونستم که آقا وحید عاشق من شده بوده، اومدیم اینجا، به مادرتون گفت، این همون دختریه که من قبلا عاشقش بودم، بعد هم از شما شنیدم
وحید چطوری از شما خواستگاری کرد؟
آقا وحید از برادرم، من رو خواستگاری کرد، سر همون اختلافی که اول نامزدیم با داداشم بین ما پیش اومد، همون روزی که از خونه حاج رضا به من گفت، دیگه هیچ وقت پیش من نیا، دیگه داداشم با من حرف نزد، احمد رضا هم که به رحمت خدا رفت، من مجبور شدم بر گردم خونه داداشم که نه، خونه پدریم، چون اون خونه برای من هم هست، انباری ته حیاط رو مرتب کردن، یه آشپز خونه هم درست کردن، من تنها اونجا زندگی میکردم، یه روز داداشم اومد گفت، یکی پیدا شده بگیرت، شناسنامت رو بردار بریم محضر، اول خواستم مخالفت کنم، ولی انگار یکی بهم گفت، برو هر چی هم باشه از این وضعیتی که داری بهتره، شناسنامه من رو گرفت، برد محضر برگه ازمایش خون رو گرفت، ازمایش دادیم، بعدم رفتیم محضر، با پنج سکه بهار آزادی عقد آقا وحید شدم،
آخه چرا اینحوری؟ رفتار وحید باهات چطوری بود
اصلا خوب نبود، چندین بار میخواستم فرار کنم برم
اسم فرار اومد، چهره وجیهه خانم بهم ریخت
ببینم میخواستی فرار کنی کجا بری؟
_خونه خاله کبری
وقتی عقد وحید شدی، اونجا رو میخواستی چیکار کنی؟
احتیاج به پشتیبان داشتم برای شکایت از زن دادشم
_چرا اون!
به خاطر تهمتی که بهم زده بود
میتونم بپرسم که تهمتش چی بوده؟
به موقع اش میگم.
فکر نمیکنی بخشی از این مشگلاتت به خاطر پنهون کاریهاته
وقتی قسم میخوری، قول شرف میدی به کسی که رازش رو به کسی نگی، باید نگی دیگه، یه رازی بین من و احمد رضا بود، که من بابتش به احمد رضا قسم خورده بودم، بین من و اون تا قیامت بمونه
هنوزم میخوای این راز رو حفظ کنی
سر تکون دادم
نه، دیگه نمیتونم، ولی الان نمیگم، حالا شما به من بگید، آقا وحید پشت تلفن چی بهتون گفت؟
نفس بلندی کشید
گفت، یکی مواظبت باشم که فرار نکنی، خیلی ببخشید مریم جان، یکی هم گفت، موبایلش رو ازش بگیر...
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
ریحانه 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_ #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لو
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🔆 روشهای رایج کلاهبرداری در بلک فرایدی
✍ در حالی که «جمعه سیاه» یا بلک فرایدی فرصتی جذاب برای خریدهای استثنایی است، پشت پرده تخفیفهای وسوسهانگیز آن، کلاهبرداریهای هوشمندانهای در کمین خریداران قرار دارد، که باید مراقب بود.
🔹جزئیات بیشتر:
🌐tabnak.ir/005LUi
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💥مصداق واقعی شیعه جعفری...😍😅
یعنی سوزنش رو امام جعفر صادق علیه السلام گیر میکنه
👌این شیرینی تمام شدنی نیست...
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❌ انسان های مضطرب، با اهل بیت علیهم السلام محشور نخواهند شد!
#استوری | #استاد_شجاعی
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشـق ای دل کی بوَد پشیمـانی ؟!
#شیخ_بهایی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وجیهه خانم، من با وحید زیر یه سقف نمیرم، زندگی که با بی اعتمادی و سردی و تهدید شروع بشه اون زندگی نمیشه، این زندگی های اینجوری، سست هست
گوشیم رو. گذاشتم روی میز
بفرمایید اینم گوشیم، کاملا مطمئن باشید من فرارم نمیکنم، اینقدر باشه من چند روز اینجا باشم، بتونم یه جایی رو پیدا کنم، میرم اونجا زندگی میکنم، خودم از زن داداشم شکایت میکنم، بیگاهیم رو که ثابت کردم، میرم روستای خودمون
نه اینطوری نگو، وحید ذاتا ادم خوبیه، مهربونه، این داداش منم، خیلی تو جوونیش اذیت شده، عشق اولش که تو بودی ناکام شد، زن گرفت، اون زنشم ناسازگار از آب در اومد، دو باره اومده سراغ شما، اینم که اینجوری شده، یه کم بهش فرصت بدید درست میشه
وجیهه خانم نمی تونم گوشه کنایه و تهدیداتش رو تحمل کنم
ببین مریم جان، اونطوری که تو فکر میکنی که بری برای خودت خونه بگیری تنها زندگی کنی نیست، اینحا کافیه بدونن توی یه خونه یه خانم جوان تنها زندگی میکنه، اونوقته که آزارها و. مزاحمتهاشون بهت شروع میشه، سعه صدر و صبر داشته باش درست میشه
نفس بلندی کشیدم
اگر به صبر باشه من تحمل میکنم، ولی نیش زبون و پشت سر هم تهدید رو نه نمیتونم
من باهاش صحبت میکنم، بهت قول میدم، روی قولهای من حساب کن
اعصابم بهم ریخت، سرم درد گرفت
ببخشید من برم آشپزخونه یه لیوان اب بر دارم، یه مسکن بخورم
خونه خودته عزیزم، بشین من برات میارم
یه لیوان آب برام آورد، با یه مسکن خوردم
ببخشید من میتونم توی یکی از اتاقهاتون استراحت کنم
بله عزیزم حتما،
بلند شد در یه اتاق رو باز کرد
بفرما اینجا، ازتوی کمد دیواری بالشت و پتو هم بردار
ممنون
رفت در اتاقم بست، یه بالشت برداشتم، گذاشتم زمین، دراز کشیدم، از حرف وحید خیلی اعصابم بهم ریخت، هیچ حرمتی برای من قائل نیست، چه راحت من رو پیش خواهرش خورد کرد، مواظب باش فرار نکنه، موبایلش رو بگیر، مثلا اگر من بخوام فرار کنم، کی میتونه جلوی من رو بگیره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
غرق در فکر و خیال شدم، که چه کنم، چه نکنم، بالاخره آینده من چی میشه، با صدای تقه ای که به در اتاق خورد به خودم اومد
_بله
_مریم خانم، آقا غلامرضا اومدن، میخوایم شام بخوریم، تشریف بیارید
اشتها که ندارم، الانم دوست دارم تنها باشم، ولی بی ادبیه توی این خونه اومدم، ولی به صاحب خونه سلام نکنم.
_چشم وجیهه خانم الان میام
شال و چادرم رو پوشیدم، در رو باز کردم وارد هال شدم، از شکل لمیدن آقا غلامرضا روی مبل، مشخصه که خیلی خسته است
سلام
از جاش بلند شد
_سلام حالتون خوبه، خیلی خوش امدید
_خیلی ممنون،
اشاره کردم به مبل
خواهش میکنم بفرمایید
نشست روی مبل
کمک کردم سفره انداختیم، همگی نشیتیم دور سفره، اصلا اشتها ندارم، ولی باید به زورم شده چند قاشق بخورم، یه نصف کفگیر برنج و دو قاشق خورشت ریختم توی بشقاب، به زور شروع کردم به خوردن
وجیهه خانم نگاهی به بشقاب من انداخت
_مریم جان شما رژیم دارید؟
متوجه شدم به خاطر اینکه کم کشیدم این حرف رو زد، سر بلند کردم.
_نه وجیهه خانم، میل ندارم
یه کفگیر پر برنج ریخت توی بشقابم
_اینجا میل ندارم نداریم، بعدم یه حرف از طرف من همیشه به تو نصیحت، اگر بخواهی حرص و جوش و غم و غصه هم بخوری، با شکم گرسنه نخور، غذات رو بخور سیر شو، بعد برو اونا رو هم بخور
از حرفش خندم گرفت
لبخند پهنی زدم
چشم، سعی میکنم غذام رو بخورم
آقا غلامرضا گفت
اینجا رو خونه خودت بدون، وجیهه یه چیزهایی بهم گفت، مریم خانم شما فکر کن من برادرتون هستم، وجیهه هم خواهرتون، اینجا رو متعلق به خودت بدونید، از یه شب تا هر چقدر که لازم شد، همین جا بمونید
حس ششمم بهم گفت، حتما وجیهه بهش گفته که، من گفتم یه خونه میگیرم از اینجا میرم، لحن حرفش زدنش دلم گرم کننده، و بوی حمایت میده
_خیلی ممنونم از لطفتون، اگر لازم شد چشم، مزاحمتون میشم
نوع رفتار این زن و شوهر واقعا اشتهام رو باز کرد، همه برنجی که توی بشقابم بود خورشتم ریختم روش، خوردم، واقعا دست پخت وجیهه خانم خوش مزه است،
غذا رو خوردیم، سفره رو جمع کردیم، توی شستن ظرفها و مرتب کردن آشپز خونه کمک کردم، وجیهه خانم یه سینی چای ریخت، اومدیم توی حال، آقا غلامرضا مشغول بازی با بچه هاشِ، ما نشستیم روی مبل، وجیهه خانم صدا زد
غلامرضا جان، بیا چایی اوردم
چشم خانم، دست شما درد نکنه، الان میام
رفتار این زن و شوهر چه گرم و صمیمی و محترمانه است، آدم از نوع کلام و رفتارشون لذت میبره
چایی صرف شد، آقا غلامرضا بلند شد ایستاد،
ببخشید من میرم بخوابم، شبتون بخیر
رفت اتاق خوابشون در رو هم بست، بچه ها هم شب بخیر گفتن رفتن بخوابن، وجیهه خانم رو کرد به من
مریم جان اگر خوابت میاد، که برو توی همون اتاق بخواب، اما اگر خوابت نمیاد، منم باهات بیام اتاق، بقیه خاطراتت رو برام بگو، خیلی دوست دارم بقیه اش رو بشنوم
باشه بیاید خوابم نمیاد، بریم براتون بگم...
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
مدرسه با خیریه تماس گرفته و دختری ۹ ساله رو معرفی کردده که بینایی چشمش به شدت پایین اومده و در توان خانواده نیست ببرنش دکتر.پدر خانواده قلبش درد میکنه و زده به پاش و نمیتونه پاش رو جمع کنه، شغلش هم جمع کردن زباله ست. مادر خانواده کم شنواست و یه خواهر ۷ ساله هم داره.
مستاجرن و به شدت از نظر مالی تو مضیغه هستن.
دخترشون رو بردیم دکتر، گفتن این دختر اصلا مشکل بینایی نداره و به دلیل فقر و فشار مالی که متوجهش شده دچار بیماری روحی شده و مغز بهش دستور میده تا نبینه. چشمهاش سالمه و باید روانکاوی بشه.
عزیزان دست ما خالی و مثل همیشه برای کمک به این خانواده امید به یاری شما داریم. از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست.
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینکقرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
کسب درامد تضمینی ماهیانه ۵۰ تا ۸۰ میلیون❌
تو کانال زیر " کاملا رایگان "بهت یاد میدن چطوری با یک گوشی ساده و فقط روزی ۳ ساعت کار پول در بیاری
هیچ محدودیتی نداره خانه دار،کارمند،دانشجو،لیسانس،
دیپلم،۱۰ ساله یا ۶۰ ساله همه میتونن یاد بگیرن و کار کنن👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
سریع عضو شو چون رایگان اموزش میدن محدود عضو میگرن 😍👆👆
من یه کارگر ساده بودم با درامد ماهی ۷ تومان که همش میرفت برای اجاره خونه قسط و بدهی دیگه به سیم آخر زدم دنبال یه کار پر درآمد بودم که جلو زن و بچه هام شرمنده نباشم تا با کانال زیر آشنا شدم و زندگیم عوض شد کاملا رایگان بهم کمک کردن الان "ماهیانه حداقل" ۴۰ میلیون درآمد دارم این کانال همون جایی هست که دنبالش میگردی یه نگاه بهش بنداز همونطور که زندگی من رو عوض کرد میدونم به توهم کمک میکنه همین الان وارد کانالش شو پشیمون نمیشی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
.
کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که...
❤️ #شهید_علی_چیت_سازیان
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
مدرسه با خیریه تماس گرفته و دختری ۹ ساله رو معرفی کردده که بینایی چشمش به شدت پایین اومده و در توان خانواده نیست ببرنش دکتر.پدر خانواده قلبش درد میکنه و زده به پاش و نمیتونه پاش رو جمع کنه، شغلش هم جمع کردن زباله ست. مادر خانواده کم شنواست و یه خواهر ۷ ساله هم داره.
مستاجرن و به شدت از نظر مالی تو مضیغه هستن.
دخترشون رو بردیم دکتر، گفتن این دختر اصلا مشکل بینایی نداره و به دلیل فقر و فشار مالی که متوجهش شده دچار بیماری روحی شده و مغز بهش دستور میده تا نبینه. چشمهاش سالمه و باید روانکاوی بشه.
عزیزان دست ما خالی و مثل همیشه برای کمک به این خانواده امید به یاری شما داریم. از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست.
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینکقرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
به زنم شک داشتم برای همین به یه خانم مسنی که همسایمون بود سپردم که مواظب بهار باشه اونم خبرارو بهم میداد و همه چیزو میگفت
یه روز زنگ زد و گفت یه ماشینی اومد دم در و خانمت سوار کرد با بچه بردش
سریع خودمو رسوندم خونه و دیدم راست گفته نه بهار نه نفس هیچ کدوم نبودن عصبی شدم و فورا بهش زنگ زدم اما نگفتم خونه ام
بعد از سلام فوری گفتم کجایی؟
خونسرد گفت خونه ام نفس رو تازه خوابوندم و اومدم تو پذیرایی نشستم
گفتم مطمئنی؟
گفت آره یعنی چی؟
گفتم اخه من الان تو خونه ام هر جا رو میگردم شماها رو نمیبینم
سریع گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از ریحانه 🌱
معلم زیست💯
تنها معلم مرد مدرسه، هر روز کنار میزم میایستاد و درس میداد. تمام توجهش توی کلاس به من بود اوایل بدم میاومد تا اینکه محبتهاش زیاد شد و خیال خام به سرم زد حتما میخواد بیاد خواستگاریمتو ذهنم باهاش ازدواج هم کردم تا اینکه یک روز از یکی شنیدم....😢
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966