eitaa logo
ریحانه 🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
535 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت88 ❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خود
❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم فوری پشت در پناه گرفتم تا متوجه حضور من نشه _چیه یعنی چی ؟ ببخشید کمی مکث کردن و این سکوت یعنی امیر داشت چپ چپ نگاهش میکرد _برو دنبال دنیا برید خونه ی اقاجون کمک _چشم زودا . دنیام اگه قبول نکرد بگو من گفتم میاد _باشه چند لحظه بعد پریسا برگشت داخل و در رو بست _اگه به خاطر تو نبود الان جوابش رو نمیدادم _برو بابا داشتی از ترس سکته میکردی نه به اون چیه ی پر حرصت نه اون چشم چشم گفتن هات با حرص نفس کشید صورتش رو برگردوند اون طرف و گفت _هنوز وحشی بازی هاشو ندیدی دستش رو گرفتم و شرمنده گفتم _ببخشید تقصیر من شد رفت سمت تختش من هم کنارش نشستم _دنیا پاشو بریم خونه ی اقاجون _من نمیام _شر میشه به خدا _غلط میکنه اصلا به اون چه ربطی داره _خونه ی ما مثل خونه ی شما نیست، البته کسی هم نیست اونجا تو رو اذیت کنه، اینجا وقتی امیر به من زور میگه هیچ کس بهش نمی گه چرا مامانم همش میگه به حرف برادرت گوش کن. صلاحت رو میخواد. بابا هم فقط میگه انقدر دعوا نکنید .هیچ کس جلوی امیر رو نمی گیره منم مجبورم هر چی می گه بگم چشم . _من دوست ندارم الان برم اونجا _من باید برم _ول کن بابا امار که نمی گیره اصلا گوشی علی رو بده من زنگ بزنم به بابام بگم بهش بگه _نه اونجوری بد تر میکنه . باشه بی خیال نمیریم بیشتر از دو ساعت اونجا بودم و همش به این فکر میکردم که چه جوری نقشه ان زو که پس دادن عیدیم بود رو اجرا کنم تو اتاق پریسا اگه بزارم هیچ کس نمی فهمه باید جایی برارم که زن عمو ببینه بهترین جا اشپزخونس چون وسواس داره هیچ کس به غیر خودش اونجا کار نمیکنه کار هم کنه بی فایدس چون دوباره خودش تمیز میکنه برای پایین رفتن هم باید صبر کنم امیر از خونه بره بیرون اون هم اصلا عادت نداره بره بیرون یا سر کاره یا خونه به دنیا نگاه کردم که تو گوشی امیرغرق شده بود روی تختش دراز کشیدم از دست مزاحمت های بوق علی صبح زود بیدار شدم اگه نخوابم تا شب خمارم چشم هام رو بستم . با تکون های دست پریسا و صدای ارومش چشمم رو باز کردم _دنیا. دنیا! پاشو دیگه چقدر میخوابی تو چشم هام رو باز کردم _ ساعت رو نگاه همه خونه ی اقاجونن منم اونجا بودم، امیر صداش دراومده بیچاره نمیدونه تو اینجایی فکر میکنه خونه ی خودتونی عمو هم بلا شده امارتو بهش نمیده سر جام نشستم فوری دستم رو تو جیبم کردم و از جای جعبه مطمعن شدم _پاشو یه اب به دست و صورتت بزن بریم دیگه. _اه پریسا چقدر غر میزنی کلافه نگاهم کرد. شالم رو از صندلی برداشتم و روی سرم انداختم _دستشویی بالا برو _نه میرم اشپزخونه تشنمم هست _تا مامان نیست برو شست و شوی صورت تو اشپزخونه ممنوعه از پله ها پایین رفتم یکم می ترسیدم نمیدونستم عکس العمل بقیه در رابطه با این کارم چیه وارد اشپز خونه شدم جعبه رو از جیبم برداشتم و انداختم زیر اُپن کنار کشوی سیب زمینی و پیاز ها دست صورتم رو شستم و فوری بیرون اومدم تپش قلبم بالا بود و علاوه بر دست هام زانو هام هم می لرزید پریسا اومد پایین جلوش ایستادم لبخند مصنوعی زدم _بریم _بریم. ولی چرا رنگت پریده دستم رو روی صورتم گذشتم برای اینکه حرف رو عوض کنم گفتم _چرا نهار بیدارم نکردی _مثل خرس خوابیدی الانم انقدر تکونت دادم تا بیدار شدی هر چی میگم دنیا انگار نه انگار الان دیگه وقته شامه بریم ببین مامانیا چه کردن بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته _غذای بهشتی هم بهم بدن خونه اقاجون مثل سرب داغ می مونه از زهر پارم تلخ تره دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی فشار داد _برو کم غر بزن دمپایی هام رو پام کردم رو به پریسا گفتم _همه هستن ؟ _منظورت مهدیه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت89 ❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم ف
❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم که خنده لج درآری کرد و گفت _هیچ وقت فکرشم نمی کردم تو از کسی حساب ببری دست به کمر شدم و جلوش ایستادم _از کی اونوقت ؟ _نگو که از ترس الان سراغ مهدی رو نگرفتی _چه ترسی ؟ بلند خندید _خوشم میاد زیر بارم نمیری _من از هیچ کس نمی ترسم _دیدم دیروز چه موش شده بودی تند تند میگفتی غلط کردم با صدای امیر هر دو به سمتش چرخیدیم _چرا نمیاید تو ؟ بابت ابروریزی صبحش از دستش ناراحت بودم اخم هام رو تو هم کردم و بدون اهمیت بهش از کنارش رد شدن که مچ دستم رو گرفت رو به پریسا گفت _تو برو تو ما الان میایم پریسا بدون کوچک ترین حرفی رفت دستم رو از دستش بیرون کشیدم تو چشم هاش خیره شدم _با من قهری _نباشم _نه _ابرومو جلو بابام بردی _من که به عمو نگفتم _نگفتی ولی انقدر دادو بیداد کردی همه چیز رو شنید _ببخشید چشم هام از تعجب گرد شدن این امیر بود که عذر خواهی می کرد الان وقت خوبی بود برای گفتن حرف هایی که اماده کردم _من اصلا برای تو اهمیت دارم _این چه حرفیه معلومه که داری _اگه اهمیت دارم چرا اون موقع که مامانت برای زهرا عیدی می برد چرانگفتی پس زن من چی؟ _من اصلا نفهمیدم به خدا کی بردن الان خب برای تو هم که آوردن _بله آوردن .اما با دو هفته تاخیر. این یعنی دنیا تو اصلا برای ما مهم نیستی این عیدی رو هم آوردیم چون بابات ناراحت شده بود _الان من باید چی کار کنم _برو به مامات بگو بیجا میکنی بین عروس هات فرق میزاری اخم هاش تو هم رفت _یه ذره بهت می خندم درست صحبت کردن یادت میره. داری در رابطه با مادر من صحبت میکنی. حواست هست ؟ _ببین چه مادرت برات مهمه تا توهین کردم ناراحت شدی. حالا من توهین به این بزرگی رو از طرف مادرت به خودم باید چه جوری جواب بدم _هیج جوری . یعنی اصلا بهت اجازه نمیدن تا اینجا هم زیاده روی هات رو نادیده گرفتم دنیا یک بار دیگه، فقط یک بار دیگه با مادر من بد حرف بزنی یا عمدا ناراحتش کنی من میدونم با تو با مشت به سینش کوبیدم _من رو تهدید میکنی. اگه به بابام نگفتم _تو چرا مثل خروس جنگی میمونی دختر من میخواستم چی بهت بگم؟ ببین حرف رو به وجا کشوندی با بغض ادامه دادم _مامانت من رو ناراحت میکنه هیچی نیست اصلا یه بار بهش گفتی چرا انقدر با من لجه؟ چرا همش ناراحتم میکنه ؟ اشک جمع شده تو چشم هام ناخواسته ریخت روی گونم دستش رو بالا آورد و اشکم رو پاک کرد دست هاش رو قالب صورتم کرد از انقدر نزدیکی باهاش احساس خوبی نداشتم هر وقت اینجوری بهم نزدیک میشد ازش متفر می شدم _چرا انقدر زود گریه میکنی من که چیزی نگفتم دست هاش رو از روی صورتم اروم کنار زدم _من اصلا اهل گریه کردن نبودم ولی از وقتی تو وارد زندگیم شدی روزی نیست که اشکم رو در نیاری _خب ببخشید الان اشتی _به یه شرط _چه شرطی؟ _برو به مامانت بگو چرا عیدی دنیا رو دیر بردی؟ _دنیا جان مامان ای نروز ها از دست تو داره سکته می کنه من اگه این حرف رو بزنم بدتر می شه خودم رو لوس کردم لب هام رو دادم جلو _این شرط منه کلافه دستی لای موهاش کشید گفت _باشه میگم _بگو جون دنیا لبخندی زد _جون دنیای من الکی نیست که قسم بخورمش دستش رو روی قلبم گذاشت _قول می دم نمی دونم چرا از این حرکتش خوشم اومد منم دستم رو روی قلبش گذاشتم اروم گفتم _ممنون نگاهمون به هم گره خورد این اولین بار بود که محبت واقعیم رو نسبت بهش با چشم هام نشونش میدادم خم شد و گونم روبوسید خجالت کشیدم و نگاهم رو به کفش هاش دادم _امیر _جانم _همیشه دوستت داشتم _میدونم از پروعیش لجم در اومد دستم رو از رو قلبش برداشتم گفتم _از کجا https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت90 ❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم
❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خدا امیر بیا اینو بگیر رو دستم نمونه. منم دلم به حالت سوخت اومدم جلو با تمام حرص بهش حمله کردم که بلند بلند خندید و فرار کرد من هم دنبالش، رفت اون طرف ماشین علی ایستاد نمی تونستم بگیرمش به توپ کنار حیاط نگاه کردم برداشتمش و پرت کردم سمتش افتاد رو کاپوت ماشین دنبال چیز دیگه ای برای پرت کردن به سمتش بودم که از ماشین فاصله گرفت و دستش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد _اقا من تسلیم ببخشید اصلا من عاشق تو بودم با حرص گفتم _بودی _بودم دیگه خودم اعتراف میکنم بودم هنوزم هستم دلم برای این حرف هاش قنج می رفت اما به روی خودم نیاوردم پشتم رو بهش کردم و رفتم سمت در خونه ی آقاجون انعکاس عکسش رو تو شیشه ی خونه دیدم رفت سمت توپ برداشت و پرت کرد سمتم که فوری نشستم همزمان زن عمو با یه سینی که داخلش بازمونده های سبزی خوردن بود اومد بیرون توپ خورد به سینی سینی از دستش افتاد و صدای جیغش که از ترس بود رفت هوا با سرو صدایی که بلند شد همه با شتاب اومدن داخل حیاط امیر فوری رفت سمت مادرش من که حسابی دلم خنک شده بود لبخند رضایت بخشی زدم و رفتم جلو خیلی خونسرد از کنارشون رد شدم با صدای بلند سلام کردم و داخل رفتم همه اومدن داخل و عمه چپ چپ به امیر نگاه می کرد. مامان یه لیوان اب که انگشتر طلاش رو داخلش انداخته بود به زن عمو داد متوجه نگاه خیره آقاجون به خودم شدم با سر اشاره کرد که برم پیشش نگاهم رو ازش گرفتم که با چشم های بابا روبه رو شدم کمی اخم کرد و اشاره کرد که برم پیش اقاجون با بی میلی از جام بلند شدم و کنارش نشستم خیلی اروم که کسی نشنوه گفت _تو اصلا به من سلام میوکنی که به بابات شکایت کردی من جوابت رو نمی دم بچه . _من به بابام قول دادم جواب شما رو ندم _برای احترام گذاشتن به بزرگترت باید ازت قول بگیرن تمام جراتم رو جمع کردم گفتم _به سلامتی کی میرید ؟ خیره نگاهم کرد نفس سنگینی کشید و سرش رو تکون داد نگاهش رو از من به بابا داد بابا باسر اشاره کرد و بهم فهموند که دست آقاجون رو ببوسم با اخم به جلوم نگاه کردم هیچ جوره اینکارو نمی کردم حتی اگه تو جمع کتکم بزنه بدون اهمیت بهشون بلند شدم و کنار امیر نشستم بابا از اینکه به حرفش گوش نکرده بودم حسابی شاکی بود خودم رو به امیر چسبوندم و دستش رو گرفتم امیر که هنوز شدمنده ی کارش بود از کارم تعجب کرد و گفت _ دنیا اینجوری نچسب _بابام میخواد دعوام کنه امیر فوری به بابا نگاه کرد _چی کار کردی مگه؟ _هیچی. میگه دست اقاجون رو بوس کن من چرا باید اینکار رو بکنم اصلا مگه اون کی هست من رو حساب هم نمیکنم _خیلی خب بسه ادامه نده اینجوری حرف میزنی عصبی میشم بعدم مگه کارت به من بیافته اینجوری بچسبی به من لبخند خبیثی زد و گفت _اگه میخوای پیشت بمونم باید یه کاری کنی _چی کار _بوسم کن چشم هام گرد شد دستش روی سر شونم گذاشت _تا سه می شمرم اگه نکنی میرم پیش اقاجون می شینم یکم فشارم داد گفت _زود باش دیگه هیچ کس حواسش نیست از نگاه بابا می ترسیدم چاره ای نداشتم دستش رو که از روی سرشونه ام بالا اورده بود و کنار سرم بود رو اروم بوسیدم _اونجا که نه صورتم رو _بسه دیگه امیر زشته _خب بریم تو حیاط _نه . اصلا برو یه کم ازش فاصله گرفتم کنترل شده خندید احساس موفقیت می کرد و این از قیافش کاملا معلوم بود تا اخر شب از جام تکون نخوردم زن عمو حالش بد بود نتونست شام بخوره بعد از مراسم خداحافظی مسخره و طولانی اقاجون و خانوم جون . خانوم جون صدام کرد و ازم خواست که برم اتاقش https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت91 ❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خد
❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش اشاره کرد به صندلی روبه روش _بشین _اینجوری راحت ترم شما بفرمایید _من امروز فهمیدم که فریبا برات عیدت رو دیر اورده علتش رو پرسیدم گفت که ازت ناراحت بوده _مهم نیست. _من کار اینا رو تایید نمی کنم که تو رو بدون اطلاع خودت عقدت کردن اون شب بعد از رفتن تو، کلی هم اعتراض کردم که چرا بهت نگفتن، ولی دیگه فایده نداشت فریبا از شب عقد ناراحته میگه ابروشو بردی میگه باهاش بد حرف زدی میگه تو راه مشهد پسرش رو نفرین کردی _دوست داش... دستش رو بالا آورد ازم خواست تا ساکت باشم _دخترم فریبا رو امیر تاثیر داره زندگیت رو دراینده خراب میکنی سعی کن به زور هم که شده به فریبا احترام بزاری امیر به سختی تونست راضیش کنه . برای ازدواجتون موافق نبود. حتی چند بار اومد اینجا به اقا فتح الله بگه از تصمیم ازدواجتون کوتاه بیاد موفق هم شد اما امیر بعدش انقدر التماس کرد که خود اقا فتح الله فریبا رو راضی کرد اقا فتح الله چند بار بی خیال حرفش شد و از اینکه اسم و تو امیر رو برای هم نوشته بودپشیمون شد ولی امیر هر بار متقاعدش میکرد تو با این رفتار هات امیر رو میشکنی بعد از هر کار اشتباهت فریبا تو خونه کلی حرف میزنه که من گفتم دنیا به درد نمیخوره شما گوش نکردید این بچه رو هم زیر سوال بردی. گناه داره . حرف هاش رو باور کردم لحنم رو اروم _خانوم جون من کاریش ندارم اون همش به پام می پیچه _اون یه چی گفت تو جواب نده من خودم مادر شوهر داشتم هر چی بیشتر جوابش رو بدی زندگیت سیاه تر میشه بعدم دختر جان تو خیلی بی ادبی یکم روی خودت کار کن هر وقت به بابات گفتیم یه کاری کنه برای تربیتت گفن من یه دختر دارم ولم کنید اینم نتیجش تو با رفتارات بابات رو هم زیر سوال بردی دیگه حوصله شنیدن حرف هش رو نداشتم _اگه اجازه بدید من برم خوابم میاد سرشو تکون داد و از جاش بلند شد از اتاق بیرون رفت حوصله سین جین های امیر رو هم نداشتم بابا هم که از دستم عصبانی بود مامان هم که هیچ جوره به درد پناه بردن نمیخورد چون دودستی تقدیم بابا می کردم کنار عمه نشستم تا از اون مهمونی خسته کننده نجات پیدا کنیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
تا وقتی که قلبتان نبض دارد پای آدمهایتان باشید. دل بدهید برای حال هم. عاشقی کنید با هم... چای عصرانه را همه دور هم باشید. بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید. لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود... دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد... سر بگذارید روی سینه‌ی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید... هرتپش، تصدقی‌ست که برای کنار هم بودنتان میزند... روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دست‌هایی که الان می‌شود گرفت و بوسید تنگ می‌شود... باید نگاهتان وصله‌ی تن هم باشد تا ابد...
ریحانه 🌱
#پارت92 ❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش
❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفتم _من رو می بری خونمون _میخوای از عمو فرار کنی _نخیرم خوابم میاد _چرا خودت نمیری _باشه خودم میرم فقط اینو بدون که مسافر عمه قراره شب بیاد خداحافظی بلندی گفتم و رفتم داخل حیاط که با صوای پریسا برگشتم _دنیا صبر کن منم میام خونه ی شما برگشتم سمتش و پوزخندی زدم _تو رو فرستاد؟ _کی؟ نفس عمیقی کشیدم گفتم _بیا _کی من رو فرستاد از دست امیر دارم در میرم انقدر پیگیره الان میخواد گیر بده چرا من گفتم برید خونه ی آقاجون دیر رفتی از حرف های چند لحظه پیش من و امیر بی اطلاع بود دستش رو گرفتم به سمت خونه حرکت کردیم از تو شیشه ی ماشین علی متوجه شدم که امیر داره پشت سرمون میاد ابراز بی اطلاعی کردم وارد خونه شدیم و مستقیم رفتیم بالا شال و مانتوم رو پرت کردم گوشه ی اتاق _تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی به لباس هام که گوشه اتاق افتاده بودن نگاه کرد برشون داشت و به آویز پشت در آویزون کرد شال و مانتو خودش رو هم همونجا گذاشت _چرا انقدر دنیا رو برا خودتون سخت میگیرید الان خسته ای بنداز فردا جمع کن _من موندم تو با این اخلاق هات با امیر چه جوری میخوای کنار بیای علی بیخیاله زهرا تمیز امیر قانونیه تو شلخته بالشت رو از رو تخت به سمتش پرت کردم محکم گرفتش _من شلخته نیستم قرار نیست واسه نظم خودم رو بکشم _نه تو نمیخواد زحمت بکشی داداشم میکشت راستی دنیا بزار یه چی برات بگم خبر دارم صفر صفر اومد کنارم نشست _اگه گفتی از چی خبر دارم؟ _بگو دیگه پریسا زود باش _اون روز که بابات گفت چرا عیدی نیاوردین شما که رفتید بالا با مامان دعواش شد امیر هم از همه جا بی حبر بیچاره هاج و واج فقط نگاه میکرد هر چی به من التماس کرد باهاش قهر بودم محلش نزاشتم زنگ زد به تو، تو هم جواب نمی دادی از اون ور بابا می گفت فریبا صد بار بهت گفتم فرق نزار مامانم حرف خودش رو میزد وسط حرفش پریدم _اینارو که میدونم قیافش رو در هم کرد _از کجا میدونستی ؟ _یه سری شو خودت گفتی بقیه شم امیر، اینا رو ول کن پریسا شب عقد بعد از اینکه من از خونه اوندم بیرون خانم جون چی گفت _کی به تو گفت ؟ _الان که خانوم جون صدام کرد گفت رنگش یکم پرید تلاش داشت خودش رو عادی نشون بده _تو که رفتی منم رفتم نشنیدم _نامرد نشو دیگه بگو روی تخت دراز کشید گفت _ول کن تورو خدا برق رو خاموش کن بخوابیم _چرا نمیخوای بگی _چون هرچی میگم میرازی کف دست امیر اونم می افته به جون من _نمیگم بهش تو رو خدا بگو چشم هاشو بست _هنوز تنم از اخرین حرفی گه بهت زدم درد میکنه _پری جونم بگو دیگه به جون بابام قول میدم نگم چشمش رو باز کرد و نیم خیز شد _به یه شرط _هر شرطی قبول _صبحی گفتی امیر یه کارایی میکنه که تو اصلا خوشت نمیاد بگو اون کار ها چیه ؟ توی چشم هاش خیره شدم مامان همیشه میگه حرف زن و شوهر رو کسی نباید بدونه هر چند که ما کاری نکردیم ولی در همون حد هم نباید حرفی بزنم _اصلا نگو از جام بلند شدم و پتو بالشت رو از تو کمد برداشتم پایین تخت دراز کشیدم _ببین چه زرنگی هر حرفی رو از دهن من بیرون میکشی خودت یک کلام حرف نمیزنی _شب بخیر _خیلی خب بابا پاشو بهت بگم _بی شرط _اره پررو خانم فقط یادت نره جون بابات رو قسم خوردی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
آݩجـــا‌ڪہ‌زݩدگــۍجاریسٺ...:)-🙂