eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_180 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ کمی فکر کردم و گفتم _اونها یکشنبه برمیگردن اره؟ _اره. هردو ساکت شدیم ، مرجان گفت _ولش کن ارزششو نداره.شهرام اگر بفهمه بیچاره م میکنه _شماهم از اقا شهرام میترسی؟ مرجان سر مثبت تکان دادو گفت _اره خوب، این کار عقوبت بدی داره اگر بفهمه ابروم میره. هردوساکت شدیم از پنجره به حیاط نگاه کردم ، هوای خانه عمه بدجور به سرم افتاد و نم باران هم تشدیدش کرد، روبه مرجان گفتم _بیابریم. _شمال؟ _اره به چشمان هم خیره ماندیم ، مرجان گفت _عسل اگه بفهمن؟ هردوساکت شدیم و همچنان به هم خیره موندیم من گفتم _ازکجا میخوان بفهمن. مرجان کمی فکر کردو گفت _شهرام که منو میکشه، هم به جرم بی اجازه یه شهر دیگه رفتن و دارم، هم به من میگه تو بزرگتر بودی ، عاقل تر بودی باید عسل و منصرف میکردی و از همه بدتر ریتا رو فرستادی قزوین خودت شمالی؟ مرجان مکثی کردو گفت _فرهاد اگه بفهمه چیکارت میکنه؟ هینی کشیدم و گفتم _حتی نمیخوام بهش فکر کنم. بعد از کمی مکث گفتم _ما جمعه می اییم اونها یکشنبه بیا بریم مرجان لبخند زدو گفت _بریم؟ کمی فکر کردو گفت _میریم. لباسهایمان را پوشیدیم وراه افتادیم. _ساعت نه شب مقابل ویلای عمه بودیم.در خانه مش مراد را زدم. منیره خانم در را باز کرد با دیدن من نیشش باز شدو گفت _سلام گل جان خانم، این طرفها،دیگه شهری شدی اینجا نمیا ی؟... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
📌عشق رمانتیک تداوم ندارد 👈اگر در رابطه زناشویی خود به این باور هستید که همچنان بایستی همان عشق و شور و دلباختگی روزهای اولیه رابطه ادامه پیدا کند، دچار یک خطای شناختی شده‌اید! عشق رمانتیک محصول هیجانات و هورمونها و قوای فیزیولوژیک ماست که دیر یا زود از شدت و غلیان آن کاسته می‌شود. ✔️ در یک ازدواج کارآمد، عشق رمانتیک جای خود را به صمیمیت و تعهد می‌دهد. ❤️💚🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_181 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ لبخند زدم صورتش را بوسیدم و گفتم _ایشون مرجان خانم جاری م هستند. منیره دست مرجان را فشردو گفت _تروخدا دم در وای نایستید بیایید تو مرجان به گرمی گفت _نه عزیزم، ماخسته اییم،بریم استراحت کنیم منیره خانم دست مرجان را کشیدو گفت _اینجا هم خونه خونتونه، اتفاقا شام هم نخوردیم، ماهی کباب داریم. مرجان با خنده گفت _اخ جون ماهی کباب ، من که میرم تو عسل تورو نمیدونم چی کار میکنی؟ خندیدم و بدنبال انها وارد خانه شدم. مش مراد کنار بخاری نشسته بود. به احترام ما برخاست، با او سلام و احوالپرسی کردیم. با صدای زنگ تلفنم چشمانم گرد شد مرجان مرا به اتاق منیره خانم بردو گفت _خودتو نباز اصلا هم نترس، عادی جوابشو بده صفحه را لمس کردم وگفتم _جانم _سلام خانم خودم. _سلام عزیزم خوبی؟ مرسی عزیزم، دارم دیوونه میشم عسل _چرا؟ _خیلی دلم برات تنگ شده، دیگه محاله جایی برم تورو نبرم. تو که تو خونه نشستی میومدی اینجا تو هتل میشستی لااقل من شب به شب میدیدمت. نفس عمیقی کشیدو ادامه داد _اتفاقا این چند روز دوری خوب بود، فهمیدم چقدر دوستت دارم. _منم دلم برات تنگ شده _واقعا؟ _اره بخدا _عسل برات دو دس لباس چینی خریدم، یدونه قرمز یدونه ابی _برا خودتم گرفتی؟ _اره گرفتم، یه چمدون برات وسایل خریدم . با ذوق گفتم _چی خریدی. _زرنگی؟همینجور مفتی مفتی که نمیدم، همشون خرج دارن خندیدم وگفتم _بگو دیگه _نمیگم، سورپرایز هم برات دارم؟ _چه سور پرایزی _صبرکن، میخوام غافلگیرت کنم. صدایم را کشیدم و گفتم _فرهاد، منو تو خماری نزار _چطوریه که من اینطوری تو خماری تو موندم، توهم بمون چی میشه. _بدجنس شدی؟ _سورپرایزو که نمیگن اخه عسل جان. مکثی کردو گفت _بچه ها صدام میکنند من برم کاری نداری _نه عزیزم _مواظب خودت باش. _چشم _خداحافظ گوشی را قطع کردم، نفس راحتی کشیدم و از اتاق خارج شدم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت. سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن. دزد که در پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم. دزد از داخل چاه بلند فریاد زد: آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی. 🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_182 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از اتاق خارج شدم و سر سفره نشستم بعد از صرف شام ظرفها را با اصرار شدید شستم و به جمع بازگشتم منیره خانم گفت _اینقدر من گلجان و دوست دارم، واسه پسرم خاستگاری کردم، کتایون خانم نداد. مرجان با لبخندگفت _قسمت این بود که بشه جاری من، و بهترین دوستم، من عسل و از خواهرامم بیشتر دوست دارم. _شماها بهش میگید عسل؟ مرجان ساکت شد منیره خانم ادامه داد _شوهرشم میگه عسل. کمی ساکت شدو گفت _پسرم الان نامزد داره. رحیم من امسال پزشکیشو میگیره. مرجان لبخندی زدو گفت _افرین _میخواد تخصصشو تو اطفال بگیره. منیره خانم صورتم را بوسیدو گفت _الهی خوشبخت بشی، کل پسرای این ده ، خاستگار تو بودند، عمت همه رو ردمیکرد من لبخندی زدم وگفتم _اگر میشه کلیدو بدید ما رفع زحمت کنیم. _چه عجله ایی داری؟ حالا بشین سرشبه ما تو راه بودیم خسته اییم. منیره خانم کلید را اورد و گفت _این باشه پیش خودت، منم یکی دارم. خداحافظی کردیم و به خانه عمه رفتیم، مرجان با کنجکاوی همه جارا نگاه میکرد پشت پیانو عمه نشست و گفت _عجب پیانویی عسل. اهی کشیدم وگفتم _عاشقش بود. _عکسش کو؟ _تو اتاقشه مرجان را به اتاق عمه بردم.عکس بزرگی از خودش با کت و دامن و کلاه روی دیوار بود. مرجان خیره به او گفت _چه زن با ابهتی بوده. ابرو بالا دادم وگفتم _کل این روستا ازش حساب میبردند. _چرا ازدواج نکرد؟ _نمیدونم زیاد با من حرف نمرزد.اهل صحبت نبود. مرجان از اتاق خارج شدو گفت _با وجود اینکه اینجا روستاست ولی خونش اعیونیه. _دختر کدخدا بوده ها. _پس چرا برای تو اینقدر کم گذاشته _بیشتر اموالشون را فروختند خرج درمانشون کردند، نصف بیشترشو دادبهزیستی برای من این خونه رو گذاشت و با پولی که تو بانکه _بازم دستش درد نکنه. اهی کشیدم و روی تخت نشستم مرجان از اتاق خارج شد هینی کشید سراسیمه از اتاق بیرون رفتم و گفتم _چی شده؟ چه اتاق بامزه ایی داشتی نفس راحتی کشیدم وگفتم _سکته م دادی. مرجان خندیدو گفت _ترسو به اشپزخانه رفتم و چای گذاشتم گرجان از پنجره باغ را نگاه میکرد گفتم _تو اون تاریکی چیزی هم میبینی؟ _دارم به این فکر میکنم که چه خوبه اینجارو رو بلندی ساختن، اول که خونه رو دیدم فک کردم زیر زمین داره . _نه همین یه طبقه س _بالا ساختن نمای باغ خیلی قشنگه _الان که زمستونه، برف باغ وپوشونده بهار اینجا بهشته _من عاشق شمالم دو فنجان چای ریختم مرجان گفت _زود بخوابیم، صبح کلی کار داریم. با کنجکاوی گفتم _چه کاری؟ _تفریح و خوش گذرونی خندیدم و ادامه دادم _یه جوری گفتی ، احساس کردم، کار واجبی داری؟ مرجان با لحن شوخی گفت _جت اسکی سوار شدن واجب نیست؟ _من میترسم _لوس بازی در نیاری ها، خدا کنه بخاطر زمستون تفریحات کنار دریا تعطیل نباشه، اگر تو این فصل سال جت اسکی و شاتل باشه سپس نیشش تا بنا گوش باز شدو گفت _وای عسل میریم جت اسکی، شاتل سوار میشیم، قایق سواری ، اسب سواری خندیدم وگفتم _از همش میترسم _بیخود، باید سوارشی... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمع به کبریت گفت از تو میترسـم تو قاتل من هستی کبریت گفت از من نترس از ریسمانی بتــرس که در دل خود جای دادی ...! شعله ی من به سنگ میگیره به دیوار میگیره به آجر میگیره هیچ کاری نمیتونه بکنه ! از اون نخی بترس که درونته اون تورو می سوزونه ... بگردیم ببینیم این نخ های افسردگی در کجای وجود ماست ... چرا ایجاد شدن ؟! رابطه نفـس امّاره با شیطان مــثـــل رابطـــه ریسمان و کبریت است ... 🎙🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
اگر عادت داری همیشه روی مبل‌ها و فرش‌ها را بپوشانی، زندگی نمی‌کنی! اگر پنجره‌ها را به بهانه‌ی آنکه پرده‌ها کثیف می‌شوند باز نمی‌کنی، زندگی نمی‌کنی! اگر روکش مشمایی صندلی‌های ماشینت را هنوز دور ننداخته‌ای زندگی نمی‌کنی! دیر می‌شود عزیز... بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره‌ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان... عمر تمام این وسایل می‌تواند از من و تو و نسل آینده‌مان بیشتر باشد! چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان می‌کنیم. ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده‌ایم. نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم! اگر راحت‌تر زندگی کنیم آرامتر و کم‌دغدغه‌تر هم خواهیم بود. فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده‌های بلند رو به حیاط و آن ‌همه گلدان در جای‌جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود شستن تکاندن فرش‌های لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمان‌هایمان اسیر شده‌ایم در میان این روکش‌ها و حفاظ‌ها... خوشبختی واقعی همین حوالی‌ست، در سادگی، در سهل‌گیری زندگی! روی زندگی را نپوشانیم...🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
‍ 💕 از مهم‌ترین ویژگی های یک والد خوب، احساس امنیت دادن به کودک است. امنیت روانی، فیزیکی و یا عاطفی به اندازه کافی به فرزند خود توجه داشته باشید. توجه زیاد از حد، یعنی کنترل و توجه کمتر از حد، می‌شود سهل‌گیری و بی خیالی ✳️جملاتی كه به کودک حس امنیت می دهد،: 🔸«من اینجا هستم و بغلت می كنم» 🔹«من اینجا هستم، كنار تو و نمی گذارم آسیب ببینی» 🔸«من اینجا هستم و صدایت را می شنوم، خواسته ات را به من بگو، لازم نیست جیغ بكشی و گریه كنی تا توجه ام را جلب كنی» 🔹«من اینجا هستم و تو آرام باش» 🔸«من اینجا هستم و می توانی روی من حساب كنی»🖤❤️💚 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
🔺خواب نوزاد👇 🔹به طور ميانگين يك نوزاد در شبانه روز 19 تا 20 ساعت، يك كودك يك ساله 14 تا 15 ساعت، يك كودك سه ساله 12 ساعت است 🔹معمولاً از 3 ماهگي خواب كودك نظم پيدا مي‌ كند و در 6 ماهگي كودك مي ‌تواند تمام شب را يكسره به خواب رود و صبح و بعد از ظهر خواب كوتاهي داشته باشد. 🔹در مورد كودكان بين 9 تا 12 ماه نيز مي ‌توان گفت كه اين كودكان چون دوست دارند بخاطر حس كنجكاوي محيط اطراف را شناسائي كنند و اين ميل، ذهن آن ها را فعال مي‌ كند، معمولاً دير به خواب فرو مي‌ روند.🖤❤️💙 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱