خاطره بازی😍☺️
#خاطره_عید_غدیر
تو غرفه #پویش_فرشتگان_سرزمین_من مشغول بستن روسری برای خانمای کم حجاب بودم که چشمم خورد به یه دختر خانم ۱۹_۲۰ساله که از دور داشت با تعجب بهمون نگاه میکرد و با آقای بغل دستیش صحبت میکرد___با خودم گفتم زود باش تو باید اون دخترو جذب کنی و به حجاب دعوتش کنی؛ با روی باز و لبخند رفتم سمتش بهش دست دادم و عید غدیر بهش تبریک گفتم؛ اونم انگار از رفتار خوبم متعجب شده بود با یه حالت متعجب تشکر کرد و نگاهش بین من و غرفه در گردش بود_اون اقایی که کنارش ایستاده بود مدام میزد به دستش و هی میگفت: بگو دیگه... بگو دیگه... برگشتم سمت دختره و گفتم جانم عزیزم سوالی داری؟! گفت:اره... اونجا چه خبره؟! چرا انقدر شلوغه؟! منم برای اینکه بتونم بهتر جذبش کنم و با فضای صمیمی و معنوی غرفمون اشناش کنم دستشو گرفتم و با خودم اوردمش تا دَم غرفه که خوب نگاه کنه و تو همین بین براش از چالش زیباییمون(چالش حجاب برای خانم های بی حجاب و کم حجاب) توضیح دادم...یکم تردید داشت ولی قبول کرد که تو چالشمون شرکت کنه... حین بستن شالش مدام میخندید میگفت وای الان زشت میشم...وای الان داداشم بهم میخنده...وای توروخدا زشت نبندی هااا...منم با خنده جوابشو میدادم و خیالشو راحت میکردم که قرار با این پوشش جدیدش زیباتر بشه... شالو بستم و ایینه رو جلوش گرفتم اولش با خنده و بعد با تعجب به خودش نگاه کرد...!!! باورش نمیشد که بدون موی باز و گردن دراومده هم میتونه زیبا باشه؛؛مدام خودشو نگاه میکرد و از دیدن خودش لذت میبرد...
بهش گفتم:: دیدی خوشکلتر شدی🥰
گفت: واااای دمت گرم خیلی خوب شده😍
گفتم: حجاب برای پوشاندن زیبایی ها ست؛ با حجاب زیباتر میشن😊 حالا نظرت درمورد این چهره جدید چیه؟
گفت؛خیلی خوب شده اصلا دلم نمیخواد بازش کنم🤩
خیلی خوشحال بودم،،حس خوبی بهم دست داده بود از اینکه تو همیچین روزی تونستم چنین کاری بکنم.